خاطراتی شنیدنی از بردار شهید یوسف پیری
نوید شاهد ارومیه: شهيد يوسف پيري متولد خوی در خانواده اي مذهبي، چشمان معصوم خود را به شكوه طبيعت باز كرده و با شور و شوق بسیار فعالیتهای بسیاری در قبل و بعد از انقلاب انجام دادند و در نهایت در مورخه بیست و ششم دی ماه 59 توسط مجاهدین خلق در پیرانشهر به اسارت گرفته شده و بعد از تحمل شکنجه های بسیار به فیض شهادت نائل می آید.
برادرم یوسف پیری در سال1339 در بهلول آباد شهرستان خوی متولد و در سال 1345 مشغول خواندن درس در مدرسه بهلول آباد تا کلاس پنجم ابتدایی شد و بعداً در شهرک شوط مشغول خواندن درس فنی مقدماتی راهنمایی تا کلاس سوم شد.
برادرم یوسف تابستانها کار می کرد و در موقع مدرسه به تحصیل می پرداخت.
در سال1355 از بهلول آباد کوچ کردیم و به شهرستان خوی آمدیم. در خوی برادرم یوسف در دبیرستان هنرستان صنعتی مشغول درس خواندن شد.
در سال1357 که انقلاب اسلامی شروع شد، یوسف برای اینکه پدر و مادرم نگران نشوند، به طور مخفیانه آگهی امام خمینی را پخش مي كرد و در تظاهرات شركت مي كرد. یوسف تنها این موضوع را به من (برادرش) گفته بود و من در جریان کارهای یوسف بودم.
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، در تابستان 1358 یوسف باز هم به تهران رفت و در کارخانه موزاییک سازی کار کرد و موقع باز شدن مدارس بود که به او نامه نوشتم که برادر جان، یوسف عزیزم، برای مدرسه نام نویسی کن.
یوسف از تهران آمد و به من گفت برادر بخاطر نامه ای که برایم نوشته بودی،آمده ام؛ ولی دیگر من درس نمی خوانم.
گفتم: چرا، حیف است برادر، تنها یک سال مانده که درسهایت را تمام کنی.
گفت: الان در تهران سپاه انقلاب اسلامی تشکیل می دهند، من نیز می روم تا در سپاه ثبت نام کنم.
گفتم: حالا این یک سال را درس بخوان، بعداً برو.
ولی در جواب گفت: برادر بدان که در مملکتی که انقلاب می شود و بعد از پیروزی به نیرو احتیاج دارد که از این انقلاب محافظت و نگهداری نمایند و نگذارند شکست بخورد.
از آن جهت ما جوانان حزب الهی الان باید در سپاه پاسداران شرکت کنیم تا انشاءا... از نگهبانان واقعی این انقلاب اسلامی باشیم.
در ادامه گفت: برادر این را برایت اطمینان خاطر می دهم که این راه، راه خداست و ما برای خدا و دین اسلام و به خاطر رهبر انقلاب، امام خمینی؛ به این راه قدم می گذاریم.
در خوی به همراه عده ای از برادران پاسدار و ارتش و ژاندامری و جوان مردان برای سرکوبی اشرار مسلح غیرقانونی حزب دمکرات و کومله به قطور رفتند و به حمدا... همه آنها را سرکوب کردند.
در این میان حزب بعث بی دین صدام به خاک مقدس ایرانمان تجاوز کردند. برادرم همراه با عده ای از برادران به پیرانشهر رفتند. بعد از رشادتهای بسیار در تاریخ بیست و ششم دی ماه سال 59 طی یک درگیری با عوامل مزدور و سرسپرده شرق و اشغالگر غرب جنایتکار همواره با شش تن از برادران پاسدار کرمانی توسط عناصر مجاهدین خلق به گروگان گرفته می شوند و بعد از تحمل شکنجه های فراوان دعوت حق را لبیک گفته و روح پاکشان به دیدار پروردگارشان می شتابد.
اگر بخواهم از اخلاق یوسف بگویم، اخلاق خیلی خیلی خوبی داشت و با تمام خانواده با مهربانی و ملایمت رفتار می کرد و به دین اسلام خیلی علاقمند بود و از ده سالگی نماز می خواند و روزه می گرفت و البته به خواندن قرآن خیلی علاقمند بود اما چون در مدارس رژیم کثیف پهلوی قرآن تدریس نمی شد، او یک قرآن با ترجمه به زبان فارسی خریده بود که از نوشته های فارسی زبان آن قرآن استفاده می کرد.
روحش شاد و یادش گرامی باد.
منبع: مرکز اسناد بنیاد شهید و امور ایثارگران