هنرمند شهید و فرمانده سپاه اشنویه زين العابدين احمدپور؛ شهادت چهارم دی ماه
شهيد زين العابدين احمدپور متولد ارومیه ، هنرمندي بي همتا و سخنرانی ماهر و فرمانده عملیات سپاه اشنویه بود که بعد از شجاعت های بسیار و دلاوریهایی که از خود به نمایش گذارده بود در چهارم دی ماه سال 61 به دیدار معشوقش شتافت.
زین العابدین در سال 1338 در روستاي ساريبگلو چراغ از توابع شهرستان اروميه متولد شد.
دوران كودكي خود را در روستا گذرانده، از همان دوران از هوش و استعداد وافري برخوردار بود و به تدريج كه بزرگ مي شد نبوغ ذاتي خود را در تحصيل علم و دانش بروز مي داد.
شهيد تحصيلات دورة ابتدايي را تا سال دوم در مدرسة روستاي همجوار (گويچه ياران) گذراند و پس از تأسيس مدرسه در روستاي ساريبگلو بقية دورة ابتدائيش را در آن روستا سپري كرد. همواره شاگرد ممتاز مدرسه محسوب مي شد و آموزگاران از داشتن چنين شاگرد كوشايي به خود مي باليدند.
با توجه به محروم بودن منطقه و نبودن مدرسه راهنمايي، براي ادامة تحصيل مي بايست به مدرسه راهنمايي كارخانه قند نوشين شهر مي رفت. هر روز اين راه طولاني را با دوچرخه طي مي كرد. البته با وجود عشق به تحصيل تمام اين دشواري ها را به جان مي خريد و خم به ابرو نمي آورد. پس از اتمام دورة راهنمايي جهت ادامه تحصيل در شهرستان اروميه در دبيرستان اميركبير در رشته علوم تجربي ثبت نام كرد و مشغول به تحصيل شد. سال اول دبيرستان را با موفقيت به پايان برد و در سال دوم به دبيرستان محمدجعفر معنوي منتقل شد و اين زمان مصادف با شروع انقلاب بود.
از آنجايي كه دست پرورده خانوادة متدين و مذهبي بود، عمل به احكام و دستورات ديني و الهي با روح و جسم او عجين شده بود و هرگز از به جاي آوردن فرائض ديني شانه خالي نمي كرد.
زندگي او توأم با تلاش و فعاليت بود.
از همان اوان كودكي با سختي ها انس و الفتي ديرينه داشته است. علاوه بر تحصيل ، در كارهاي كشاورزي مددكار پدر و مادرش بود.
اميد به فردايي بهتر، هميشه در روح و فكر او موج مي زده است. آن چنان كه در دفتر خاطراتش، امیدواری خود را به فردايي بهتر ذكر كرده است.
با پيروزي انقلاب در صف مقدم تظاهرات و مراسم مذهبي - سياسي شركت مي جست، تا اينكه با تشكيل سپاه پاسداران وارد اين نهاد مقدس شد و پاسدار انقلاب گرديد.
تلاش هاي شبانه روزي آن شهيد وصف ناپذير است. زین العابدین در كنار رزم هيچ گاه از مسائل مذهبي و اعتقادي به دور نبود. او هنرمندي بي همتا در عرصة خوشنويسي، مقاله نويسي و نقاشي و كارهاي دستي ، علي الخصوص مهارت بسیاری در زمینه سخنراني داشت.
با شروع انقلاب اسلامي شهيد در راهپيمائي و تظاهرات شركت مداوم داشت و در مساجد همراه با انقلابيون در جهت خدمت به انقلاب فعاليت مي كرد و براي احداث كتابخانه در روستايشان تلاش فراواني را از خود نشان مي داد و با جدّيت و کوششی و داشت، كتابخانه را در مدت يك ماه، آمادة استفادة عموم کرد؛ كه در كار تبليغ عامل مؤثري شد.
بعد از پيروزي انقلاب اسلامي سنگر مدرسه را نيمه تمام گذاشت و در اوايل سال 1358، در لشگر 64 پياده اروميه به عنوان مجاهد في سبيل ا... ثبت نام كرده و در پادگان هاي پيرانشهر، جلديان و پاوه مشغول به خدمت مي شود.
از آنجايي كه همواره در حفظ دستاوردهاي انقلاب كوشا بود با پيروزي انقلاب با تمام قدرت و فداكاري در راه تثبيت و حفظ معيارهاي انقلابي با جدّ و جهدي قابل تحسين شروع به فعاليت نموده و همزمان با تشكيل سپاه پاسداران در تاريخ سال 58 به عضويت در اين نيروي مقدس درآمد و بعد از گذراندن دورة كوتاه مدت آموزشي در پادگان مالك اشتر، به دليل لياقت و شايستگي كه از خود نشان داد در همان پادگان تحت عنوان مسؤول آموزش رزمي و نظامي مشغول خدمت شد، تا اينكه در سال 1360 از محيط آموزشي خارج شده و جهت پاكسازي مناطق كردنشين استان بويژه اشنويه، راهي آن منطقه شد.
در اشنويه با فرماندهي سرداراني همچون مهدي باكري به عنوان مسؤول پايگاه و سپس معاون عملياتي سپاه تعيين مي شود. و بعد از مدت زمان كوتاهي به عنوان مسؤول عمليات سپاه اشنويه ارتقاء پيدا مي كند. او در خدمت سرداراني چون باكري، يوسف ولي نژاد و ناصر عليزاده رشادت ها از خود نشان داد.
موضع گيري هاي شهيد در برابر دشمنان داخلي (گروهك ها و ضدانقلاب) و خارجي (عراق) همان موضعي بود كه امام (ره) مشخص كرده بودند. آن چنان در مقابل دشمنان اسلام و قرآن ايستاد و مقاومت كرد تا سرانجام به دست منافقين كوردل به شهادت نائل گشت.
همواره صهيونيستهاي عراقي حزب بعث را باعث و باني جنگ تحميلي مي دانست و براي سركوبي و بيرون راندن نيروهاي عراقي از ميهن اسلامي حضور همه اقشار ملت را در جبهه ها لازم مي دانست.
بارها از مهدي باكري فرمانده لشكر عاشورا كه با ايشان رابطه اي نزديك داشت خواسته بود كه وي را نيز در عمليات همراه خود سازد، تا دينش را نسبت به امت مسلمان ايران ادا كند.
اطاعت از ولايت امر را سرلوحة تمام پيروزي ها مي دانست و مطيع و پيرو ولي امر زمان امام خميني (ره) بود. با تمامي وجود به رهبر انقلاب عشق مي ورزيد و فرمان امامش را صادقانه و خالصانه لبيك مي گفت و وقتي كه سخنان زيباي حضرت امام (ره) به گوشش مي رسيد روح تازه اي در كالبد جانش دميده مي شد و براي مبارزه با دشمنان اسلام و جانبازي در راه ولي خود سر از پا نمي شناخت.
عشق به رهبر انقلاب خود دليل محكمي بر ارتباط تنگاتنگ او نسبت به روحانيت مي باشد. به مسئله روحانيت با ديد خاصي مي نگريست. از آن جايي كه منطقة اشنوية كردنشين و سُني مذهب است، همواره در اين تلاش بود كه با مردم اين شهر روابط دوستانه و برادرانه ايجاد نمايد. خصوص با امام جمعه اشنويه (آقاي خضري) روابط نزديكي برقرار ساخته بود.
مسئله جدايي مذاهب براي او معني و مفهوم نداشت. آنچه در نظر او مهم جلوه گر مي ساخت وحدت و اتحاد برادران بود. در زمينة مديريت قدرت و توانايي خاصي داست. مأموريت هايي كه به او محول مي شد در حدّ توان به نحو احسن انجام مي داد.
كوچكترين نقطة ضعفي در كارش ديده نمي شد. در گزينش فرماندهان و مسؤولين گروهان ها توجه بيشتري مبذول مي داشت، تا لايق ترين و با تقواترين افراد به اين كار گماشته شوند. در جلسات نظامي چنان تدابيري اتخاذ مي كرد كه دشمن از پيش بيني مواضع او عاجز و ناتوان مي شد.
شهید زین العابدین از شهادت خود خبر داشت. تغييري محسوس در رفتارش مشاهده مي شد. شهيد والامقام از همان روزهاي نخستين يك شهادت خونين را براي خود ، پیش بینی کرده بود. ديگر چه الهام و اعجازي بر وي رفته بود «ا... اَعْلَم».
گويي يقين حاصل كرده بود كه شهادت در پيش است.
اما چگونه به استقبال آن رفت؟ با پاي جان و فرق شكافته ای، چونان مولاي متقيانش شربت شهادت را به مانند شهدي گوارا نوشيد و پاي در ميدان نهاد، عاشقانه و بي ريا.
چرا كه عاشقانه دل بستن به معبود ابدي و ازلي را از علمدار انقلاب فرا گرفته بود.
او به شهادت خونين خويش يقين حاصل كرده بود و غسل آن را در صبح روز شهادتش انجام داد.
در روزهاي آخر ، به او الهام شده بود كه لحظة موعود نزديك است.
نورانيت عجيبي در چهرة او نمايان شده بود. گويي فرشتگان ، او را براي لقاء يار آماده ميكردند.
پدر شهيد در مورد شهادت فرزندش زبان به سخن مي گشايد: شهيد با برادر كوچكشان در سپاه همرزم بودند. روز مأموريت كه قرار بود براي نظارت به رأي گيري به روستايي بروند، غسل شهادت را به جاي آورده بود. برادر كوچكتر هر چقدر اصرار كرده بود كه او را همراه خود ببرد. او امتناع كرده و گفته بود كه من ديگر برنمي گردم و اين آخرين مأموريتم خواهد بود. گويا به او الهام شده بود كه ديگر برگشتي برايش نيست.
او به مناطق كردستان از قبيل مهاباد، اشنويه، نقده، زيوه و سرو اعزام و منشأ خدماتي ارزنده و مهم بود. در اشنويه سمت فرماندهي را بر عهده داشت. عمال حزب به خاطر عجز و ناتواني براي سر او جايزه اي بالغ بر سه ميليون تومان در نظر گرفته بودند.
زين العابدين براي نظارت بر كار رأي گيري در يكي از روستاها انتخاب شده بود.
به هنگام عزيمت در دام توطئه گران ضدانقلاب اسير و به دست منافقين در چهارم دی ماه سال 1361 به درجه رفيع شهادت نايل گرديد.
شهادت ايشان تأثير عميقي در محيط خانواده و بستگانش داشت. تحمل اين مصيبت وارده گر چه براي خانواد اش سخت و جانگداز بود، اما افتخار اين را پيدا كرده بودند كه فرزندشان در راه اسلام و قرآن شربت شهادت نوشيده است.
در خاتمه جملاتي از زبان يادگار او دخترش: «خدايا آيا براي يك بار هم مي شود فلك برگردد و من جمال مبارك پدرم را ببينم و به آن خشنود باشم.»
راهش پررهرو باد.
منبع: مرکز اسناد بنیاد شهید و امور ایثارگران آذربایجان غربی