معلم قرآنی که در حین تدریس قرآن به شهادت می رسد
شهید علی صالحی در سال 1338 متولد و با داشتن سمتهای حساس دولتی ، در کلاسهای قرآنی و فرهنگی فعالیت بسیار می کرد. تا اینکه در تاريخ سیزدهم آذر ماه سال 1360 علي گونه در محراب کلاس قرآن شهيد شد.
به نام خداي كه فرمود شهيد بي مرگ است و به پاس خون شهيدان قلب گرمشان در آسمان بي نهايت به خون نشست. بگذار كه همت والايشان را بستائيم و نیز عزت و تقوايشان را.
بگذار جاودانگي عشق شهيدان را كه در قربانگاه ها به شهادت ايستادند، ما نيز شاهد شويم كه شهيدان پيام سرخ خويش را در سينه هاي ما انگاشتند تا كه مرگ بي ثمر و بي رنگ را به جاودانگي شهادت بدل كنيم. آنان قلب هاي لبريز از عشق و صداقتشان را كريمانه ارزاني كردند و آهنگ خشم با بيداد درافتادند تا كه عجز و حقارت را در اندرون تك تك ما فرو شكنند.
سرزميني كه سبزه هايش خشك شده بودند و آواي كمك و ياري طلبيدن بر بام ها و بر بلنداي مناره ها سنگيني مي كرد، زمين تشنه تر از هميشه و درختان زردتر از پاييز فرياد مي كشيدند. سبز، سبز بهار طبيعت به زرد، زرد پاييز بدل گشته بود. سؤال مي كردند چرا؟! آيا بهار هرگز نمي آيد؟ آيا طبيعت سبز نخواهد شد؟! آيا برگ ها هميشه زرد باقي خواهند ماند؟! آيا كسي نيست كه اين زمين تشنه را آبي ببخشد؟! آيا شهيد صالحي نخواهد آمد؟!اينها سؤالاتي بودند كه با وجود اينكه بر زبان جاري نبودند ولي بر چهره ها نقش بسته بود. تابلويي كه در نگاهش سؤالات بيشتري نهفته بود و اگر دقت مي كردي آنها را مي يافتي.
به پاي بوسي ما آفتاب مي نازد به نام عشق بخوانند انبيا با ما
آن روزها، روزهاي عشق و فداكاري، ايثار و از خودگذشتگي بود. روزهاي از خود گريختن و تعلق داشتن به ديگران بود. هر كسي به نحوي مي خواست در راه خدمت به مردم وظيفه اي داشته باشد.
شهيد صالحي هم از اين جهت استثناء نبود. نه اينكه خدمت به مردم را وظيفه شرعي مي دانست بلكه عجيب عاشق و شيفته آن بود.
بچه ها درس او را تعريف مي كردند. می گفتند كه وقتي شهيد آيه هاي قرآن را با آن لحن و آهنگ خاص خودش قرائت مي كرد، نورانيت را در چهره اش حس مي كردي و انگار كه در دنياي ديگر هستي و از اين مزيت برخوردار گشته اي، به راستي كه لب به سخن گشودن و خاطره نوشتن درباره اين شهيد مركبي به وسعت دريا مي خواهد تا به زواياي ناشناخته شهيد صالحي پي ببريم.
شهيد صالحي فردي متين و باوقار و خوش اخلاق و جذاب بود. هر كس چند لحظه اي با او برخورد مي كرد حتماً تحت تأثيرش قرار مي گرفت. هنگامي كه از اصفهان به سردشت بازگشت (در آن هنگام دانشجوي مهندسي برق در دانشگاه اصفهان بود) انقلاب در حال پيروزي بود.
علی با مردم محروم منطقه همكاري و همراهي داشت. عصاي دست آنها در برآورد كردن مشكلات آنها بود. هميشه مورد توجه مردم بود و سخنانش را با جان و دل پذيرا بودند. در اوان انقلاب شهيد صالحي كمر همت بست و به مبارزه اي بي امان و قهرمانانه عليه عوامل مزدور در شرق و غرب در شهر دست زد.
كلاس هاي قرآن تشكيل مي داد و حداقل 100 نفر دانش آموز و عاشق قرآن در كلاس درس او شركت مي كردند. شب و روز، خواب و خوراك براي او مطرح نبود. آنچه مي دانست شور و شوق و فعاليت و مبارزه بود.
هنگامي كه از برادرش رحمان كه همكلاسي صميمي بنده بودند در مورد كلاس هاي شهيد، سؤال مي كردم ، اینگونه تعريف مي كرد كه انگار آن مدت بچه ها هيچ چيزي به غير از ياد گرفتن قرآن در وجود خود احساس نمي كردند. تشنه فرا گرفتن بودند. و با آن تواضعي كه شهيد داشت هر جوان و نوجواني را به طرف خود جلب مي كرد.
جذابيت خاصي داشت. حتي از پول اندكي كه داشت مي گذشت و براي بچه هاي مستعد و پرتلاش جايزه مي خريد. رحمان مي گفت شهيد صالحي شاگردانش را جهت مي داد، آگاهي مي بخشيد و سازماندهي مي كرد.
يكه و تنها در تمامي فعاليت هاي فرهنگي و هنري شركت مي كرد و براي مردم برنامه هاي خاص فرهنگي اجرا مي كرد. سرود اجرا مي كرد، نمايشنامه مي نوشت. خودش نيز در پست هاي حساس قبول مسؤوليت مي كرد از جمله معاونت فرمانداري، سرپرستي كتابخانه عمومي شهر، مسوؤل امور تربيتي آموزش و پرورش، دبير دبيرستان ها، مربي تربيتي و تمام مواردي كه درآن مي شود به مردم مظلوم منطقه كمك و ياري رساند. هر آنچه در توانش داشت در جهت خدمت و ياري به مردم كوتاهي نمي كرد.
هنگامي كه از يكي از همرزمانش در مورد نحوه شهادتش سؤال كردم اينگونه براي من تعريف كرد: شهيد صالحي را يك روز قبل از شهادتش تهديد كرده بودند. اما بدون هيچ واهمه اي مي گفت: تقدير آن است كه پروردگار مي خواهد و هيچ كس نمي تواند ضرري و نفعي به انسان برساند مگر به اذن خداوند.
همانند روزهاي قبل با خيالي راحت و دلي پر از عشق و محبت و مسؤوليت راهي كلاس هاي قرآن شد. مي رفت تا واژه هايي را معنا و آياتي را براي زندگي معني و تفسير كند و با تفسير هر آيه اي گوشه اي ديگر از زندگي پراز ظلمت روشن مي شد و خفاشان نيز مي بايست فرار كنند زيرا تحمل نور و روشنايي را نداشتند و ندارند.
آن روز آخرين لحظات حيات دنيوي شهيد صالحي بود و نور از سيمايش هويدا بود. با شور و شوق و حرارت خاصي سخن مي گفت. آيات را معني مي كرد كه ناگهان رگبار كينه خفاشان كوردل شنيده شد و شهيد صالحي ، علي گونه در محراب شهيد شد. يكي در محراب مسجد و ديگري در محراب كلاس.
خون شهيد دريايي شد تا آنچه را که تا حالا گفته بود آبياري كند و شجره طيبه ايمان را در صحراي زندگي شاگردانش بروياند تا از ميوه اش بخورند و در سايه اش پناه گيرند و استراحت نمايند.
آري سيزده آذر هر سال يادآور غروبي خونين در شهر سردشت است.
مجاهدي كه به سبب ايمان به خداوند وزر تعهد به رهبري و ولي فقيه به جرم دفاع از مردم محروم و مظلوم منطقه به شهادت مي رسد. فردي از سلالة پاك شهيدان صدر اسلام، شهيدي كه هميشه عاشق قرآن بود در حين تدريس آيه هاي پاك و نوراني قرآن شربت شهادت مي نوشد.
روحش شاد و ياد و راهش پررهرو باد.
سرود عشق شهيد:
ققنوس عشق شمائيد، خون رگ حيات
اي نهايت ايثار در ترنم رؤياي مرگ شرخ شما، اينك
"بودن" تعبير گشته است.
اي سرود رود شهادت! اي جايگاه امن شما، دل
"هستي " گر بكار بياييد، در راه اي عاشقان هجرت و پرواز
ايده و ايمان در اشتياق رستن و پيوستن
بهر خدا و خلق پروازتان بلند
بندر حيات فاسد و گنديده اي پرندگان مهاجر
مي شود پروازتان بلند
"بودن " ملال زندگي روزمره است اي طايران قدسي خونين بال پروانگان سوخته پر
اما شما ستاره صبحيد كشتگان عشق در هجرتي ظعيم از خاك خدا