فرمانده گروهان در روستای گرد رحمت پیرانشهر شهید منگور
پنجشنبه, ۰۴ شهريور ۱۳۹۵ ساعت ۲۳:۲۷
ماموستاي روستا به همراه يك جلد كلام ا... مجيد آمدند و به شهيد گفت تو را به اين قرآن سوگند مي دهم برگرد و شهيد به ملا گفتند به خاطر قرآن كه نبود همين امروز شربت شهادت را مي نوشيدم و دين خود را به انقلاب ادا مي كردم.

نام: سليمان منگور كردستاني

تولد: 1346

محل شهادت: توسط ضد انقلاب

تاریخ شهادت: 4/6/1366

 

خاطرات آقاي عزيز منگور كردستاني، يكي از اقوام شهيد سليمان منگور كردستاني

 

بسم رب الشهدا

با سلام و درود به ارواح طيبه شهدا و درود فراوان به روح ملكوتي بنيانگذار انقلاب اسلامي ايران خميني كبير و سلام بر رهبر معظم انقلاب اسلامي.

بنده به عنوان يكي از فاميلهاي نزديك شهيد سليمان منگور كردستاني شناخت نزديك و قريبي از ايشان داشتم و خاطرات بسيار زيادي از زمان جنگ تحميلي و مبارزات با عوامل ضدانقلاب در منطقه به ياد دارم و اگر بخواهيم همه آنها در اينجا به صورت مكتوب بياورم مقدور نخواهد بود.

 

روحيات شهيد و زندگينامه وي

شهيد سليمان در سال1346 در روستاي بادين آباد منگور از توابع شهرستان پيرانشهر چشم به جهان گشود و در سن شش سالگي با تمام مشكلات موجود در آن زمان پا به عرصه علم و دبستان نهاد. مراحل ابتدايي را در يكي از روستاهاي نزديك به اتمام رسانيد و سپس جهت ادامه تحصيل روانه شهر شد و مقطع راهنمايي را آغاز كرد. ذوق و علاقه ايشان به تحصيل آنچنان وافر بود كه حتي هيچ مشكلي نتوانست جلوي تحصيل ايشان سد شود. به عنوان مثال از مشكلات آن زمان عدم ماشين مسافربري و محروميت هاي آن زمان كه ايشان مجبور به استفاده از دوچرخه گرددند و هر روز فاصله 20 كيلومتري روستا از شهر را با دوچرخه طي مي نمودند و خلاصه تا كلاس اول دبيرستان ادامه دادند و از آن زمان به دليل اينكه خانواده شهيد به وسيله عوامل ضدانقلاب از روستا بيرون رانده شدند و پدر ايشان ازچند سال قبل از انقلاب و در جريان مبارزات امام خميني فعاليت گسترده اي داشتند (پدر شهيد سليمان نيز در جريان عملياتهاي ضدانقلاب به درجه رفيع شهادت نائل آمدند.) و بعد از ترك روستا و عزيمت به شهر وارد بسيج شدند و علاقه شهيد سلميان از همان زمان به بسيج پيدا شد و به همين دليل نتوانست ادامه تحصيل بدهد و با آن كه هنوز يك نوجوان بود دوشادوش پدر و برادر و ساير فاميل وارد جبهه جنگ گرديدند. ايشان داراي روحيه بسيار بالايي بودند و در هيچ زماني و در هيچ حالي ترس به خود راه نمي دادند.

ايشان اخلاق والاي اسلامي و انقلابي را سرلوحه زندگي خود قرار داده بود. با مردم منطقه خوش اخلاق بود و با همرزمانش صبور و خوش خلق بود. در تمام مراحل زندگي از عقل و منطقه استفاده مي كرد و هيچگاه بدون برنامه كاري انجام نمي داد و خلاصه پسر با هوش سرشار و عقلي والا بود كه اكنون هم الگوي بسياري از جوانان فاميل و بسياري از كساني كه ايشان را مي شناختند مي باشد.

خاطره

يكي از خاطراتي كه از ايشان به ياد دارم اين است كه در سال63 در جريان مبارزات سنگين حزب دمكرات و ضدانقلاب به يكي از مناطق اعزام شديم كه سرشاخان نام داشت كه قرار بود عمليات را در آن منطقه انجام دهيم. در مسير راه به عمليات ماشين ايشان كه به همراه فرمانده عمليات آقاي بهروش بود روي مين رفت و به لطف خداوند هيچ بلا و مصيبتي ايشان و همرزمانش را تهديد نكرد ولي نكته مهم اين است كه سربازاني كه در آن عمليات شركت داشتند با انفجار مين روحيه شان بسيار پائين آمده بود كه ايشان آنان را دلگرمي مي داد و روحيه آنها را بالا برد كه حرفهاي ايشان سبب مضاعف شدن روحيه همرزمانش گرديد و عمليات را پيروزمندانه به پايان بردند.

 

خاطره اي از زبان برادر شهيد

به ياد دارم كه سال61 بود. جهت ثبت نام ايشان به دبيرستان ايشان رفته بوم كه وي را ثبت نام كنم. هنگام برگشتن از دبيرستان و ثبت نام وي در خانه با منظره بسيار جالبي برخورد كردم كه به نظرم بسيار جالب آمد كه ايشان را با يك تفنگ كه بر دوش داشت ديدم. به او گفتم سليمان، من كه تو را ثبت نام كردم تو چرا مسلح شدي كه او در جواب به من گفت برادر درس امروز (اشاره به تفنگ) اين است و چه درسي بهتر از اين در اين زمان مي باشد كه اين خاطره بسيار زيبايي مي باشد.

 

به هنگام برگشتن از عمليات فتح (سرشاخان) به ما خبر دادند كه جمعي از حزب دمكرات در يكي از روستاهاي منطقه به نام توژاله هستند. شهيد به من گفتند كه عزيز تو با من مي آيي يا نه؟ من هم به او گفتم كه سليمان چطور تنهايي برويم. كار عاقلانه اي نيست. او در جواب به من گفت من رفتم، تو دوست داري بيا. من هم چون از او بزرگتر بودم به حكم مسؤوليت فاميلي با ايشان روانه توژاله شديم كه به هنگام ورود به روستا اهالي روستا پيش ما آمدند و به ما گفتند كه كجا مي وريد، شما دو نفر هستيد و روستا پر از دمكراتي است. سليمان به آنها جواب رد دادند و تا اينكه ماموستاي روستا به همراه يك جلد كلام ا... مجيد آمدند و به شهيد گفت تو را به اين قرآن سوگند مي دهم برگرد و شهيد به ملا گفتند به خاطر قرآن كه نبود همين امروز شربت شهادت را مي نوشيدم و دين خود را به انقلاب ادا مي كردم.

منبع : مرکز اسناد
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده