خاطرات مادران شهدا

خاطرات مادران شهدا
گفتگویی با مادر شهید «محمدرضا توکلی»:

بوسه‌ای در خواب، پایان ۹ سال انتظار

«نه امیدی داشتم که برگردد، نه دلی داشتم که نگذارد برود… فقط رفت و گفت: مامان دعا کن شهید شم». این روایت مادری است که فرزندش را در نوجوانی به جبهه بدرقه کرد و ۹ سال با امید دیدن دوباره‌اش زندگی کرد. خاطراتی که با اشک آغاز شد و با بوسه‌ای در خواب به پایان رسید.
مادر شهید «حسین دارپیچ»:

حلقه خواستگاری پسرم به شهادتش ختم شد

«یک حلقه خواستگاری خریدم تا حسین از جبهه بیاید برایش خواستگاری بروم و برای زنش نشان بگذارم. اما آرزویی انداختن حلقه در دست نوعروسم، به شهادت فرزند دلبندم ختم شد ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات همرزم شهید «حسین دارپیچ» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
گفتگویی با مادر شهید «اسحاق مراقی»

رضایت مادر از شهادت فرزند

«از شهادت فرزندم راضی هستم و امید دارم که در آخرت دستم را بگیرد و شفاعتم کند. همین که پسرم توانست در حساس‌ترین لحظه دفاع از انقلاب اسلامی، راه درست را انتخاب کند و در مسیر احیای ارزش‌های دین اسلام و انقلاب گام بردارد و نقش‌آفرینی کند، برای من افتخار بزرگی است ...» آنچه می‌خوانید ناگفته‌های مادر شهید «اسحاق مراقی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
گفتگوی نوید شاهد با مادر شهیدان «علی و محمدرضا قاقازانی»

دعای شهادت برای دو فرزندی که به دام ساواک افتادند

«یک بار علی و محمدرضا و دیگر دوستانش، با یکدیگر هم‌دست شده بودند و شیشه‌های سینما را شکستند. ساواک دستگیرشان کرد و تا صبح نگه داشته بود. پسرانم وقتی از برخورد ساواک تعریف می‌کردند، می‌گفتند، بی‌رحم بودند، یک لیوان آب می‌خواستند، به آن‌ها نمی‌دادند ...» آنچه می‌خوانید ناگفته‌های مادر شهیدان «علی و محمدرضا قاقازانی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛

فیلم | خوابی که با شهادت فرزندش تعبیر شد

مادر گرانقدر شهید «علی شالی»، طی مصاحبه‌ای، از خوابی پرده بر می‌دارد که با شهادت فرزندش تعبیر شد، از شما دعوت می‌کنیم نظاره‌گر فیلم این مصاحبه باشید.
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛

فیلم | مادر شهیدی که فرزندش را کفن کرد

مادر گرانقدر شهید «علی شالی»، طی مصاحبه‌ای، خاطرات تمیز و کفن کردن پیکر فرزندش را روایت می‌کند، که شما را به تماشای قسمتی از فیلم این مصاحبه دعوت می‌کنیم.
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛

فیلم | شهیدی که از مشهد عطر خرید تا پدرش به پیکرش بزند

در آستانه سالروز ولادت باسعادت امام علی(ع) و روز پدر، مادر گرانقدر شهید «علی شالی»، در مصاحبه‌ای به بیان خاطره‌ای از فرزندش که یک هفته قبل از شهادتش، از مشهد عطر خرید و به پدرش داد تا به پیکر مطهرش بزند، پرداخته که شما را به تماشای قسمتی از فیلم مصاحبه دعوت می‌کنیم.
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛

فیلم | خنثی کردن مین و آغاز عملیات والفجر 4

مادر گرانقدر شهید «علی شالی»، در مصاحبه‌ای، خنثی کردن مین و آماده مقدمات عملیات والفجر 4، روایت می‌کند، شما را به تماشای قسمتی از این فیلم مصاحبه دعوت می‌کنیم.
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛

فیلم | جبهه را به دانشگاه رفتن ترجیح داد

مادر گرانقدر شهید «علی شالی»، در مصاحبه‌ای، خاطره‌ای از فرزندش که جبهه رفتن را به دانشگاه رفتن ترجیح داد، روایت می‌کند، شما را به تماشای قسمتی از این فیلم مصاحبه دعوت می‌کنیم.
مادر شهید «ابراهیم‌علی ربیعی‌نژاد»:

گفتم به جبهه نرو اما ابراهیم گوشش بدهکار نبود

«برای رفتن به جبهه از من اجازه گرفت، اما من مخالفت کردم و گفتم نرو. اما ابراهیم گوشش بدهکار نبود مدام اصرار می‌کرد به جبهه برود. یک روز عصبانی شدم و گفتم ابراهیم یک بار دیگر اسم جبهه را بیاوری دیگر لباس‌هایت را نمی‌شورم. اما ابراهیم هیچ جوابی نداد به بیرون از خانه رفت و دوباره شب به خانه آمد. گفت مادر جان با من که قهر نیستی. گفتم نه عزیزم. گفت مادر جان سبزی داریم بخورم؟ گفتم بله سبزی هم داریم. پسرم عاشق سبزی بود ...» آنچه می‌خوانید ناگفته‌های مادر شهید «ابراهیم‌علی ربیعی‌نژاد» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
مادر شهید «قدرت‌الله زرآبادی‌پور»:

دو بار مجروح شد اما دست از رفتن به جبهه برنمی‌داشت

«دو بار بر اثر اصابت ترکش در جبهه‌ها زخمی شد، اما دست از رفتن به جبهه برنمی‌داشت، وقتی که مجروح شد، من و پدرش هر چقدر از پسرم خواهش کردیم که دیگر به جبهه نرود، قبول نکرد، به قدرت‌الله گفتیم مگر مجبور هستی با این وضعیت مجروحیت به جبهه بروی، حداقل صبر کن تا وضعیت جسمی‌ات بهتر شود بعد برو ...» آنچه می‌خوانید ناگفته‌های مادر شهید «قدرت‌الله زرآبادی‌پور» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛

فیلم | مادری که صورت زخمی فرزند شهیدش را در خواب دید

مادر گرانقدر شهید «علیرضا خلیلی» طی مصاحبه‌ای، به بیان خاطره‌ای از خواب دیدن صورت زخمی فرزندش در لحظه شهادت پرداخته که شما را به تماشای قسمتی از فیلم مصاحبه دعوت می‌کنیم.
خاطرات شهیدان «علیرضا و محمدرضا غلامی»

درخت نخل خانه ما خبر از شهادت پسرم می‌داد

قبل از شهادت علیرضا خواب دیدم که درخت نخلی در حیات داریم و آن درخت خیلی زیاد طاره کرده که از دیدنشان تعجب کردم رفتم بچه ها را صدا زدم و گفتم: بیایید ببینید که درختمان چقدر طاره کرده...»در ادامه خبر خاطرات شهیدان غلامی به روایت مادرشان را بخوانید.
مادر شهید «سیدمحمود صلاحی»

راضی به رفتنش بودم چون برای رضای خدا می‌رفت

«وقتی برای رفتن به جبهه نزدم آمد تا اجازه بگیرد، من راضی به رفتنش بودم، چون برای رضای خدا می‌رفت بنابراین به پسرم گفتم برو جبهه که خدا نگهدارت باشد. از آنجایی که همه اعضای خانواده انقلابی بودند، پدرش هم مانند من راضی به رفتن فرزندش به جبهه بود و کسی مخالفتی نکرد ...» آنچه می‌خوانید ناگفته‌های مادر شهید «سیدمحمود صلاحی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
مادر شهید بزرگوار «سید مسعود زرآبادی»

هنوز بزرگ نشدی که به جبهه بروی!

«پدر مسعود با رفتنش به جبهه مخالف بود، اعتقاد داشت باید درس بخواند و هنوز بزرگ نشده که به جبهه برود، مسعود از این مخالفت ناراحت شد، شب تا صبح گریه می‌کرد، یک بار به قدری اشک ریخته بود که بالش فرزندم خیس شده بود ...» آنچه می‌خوانید ناگفته‌های مادر شهید بزرگوار «سید مسعود زرآبادی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
مادر شهید بزرگوار «مهدی ربیعی»

نصیحتش کردم پشیمانش کنم اما "مرغش یک پا داشت"!

«نصیحتش کردم تا از رفتن به جبهه پشیمانش کنم، اما "مرغش یک پا داشت" و گفت من باید بروم. چندین بار قصد رفتن به سپاه داشت تا تشکیل پرونده دهد، اما هر بار که از در خانه خارج شد، از راه برگرداندم و گفتم نرو صبر کن به سن سربازی برسی، بعد برو. هنوز تو بچه هستی، می‌روی و زیر دست و پا می‌مانی، باز هم گفت نه من باید بروم ...» آنچه می‌خوانید ناگفته‌های پدر شهید «مهدی ربیعی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
مادر شهید بزرگوار «جواد جولائیان»

وقتی چشمم به پیکرش افتاد، به یاد حضرت علی‌اکبر(ع) افتادم

«وقتی چشمم به پیکرش افتاد، به یاد حضرت علی‌اکبر(ع) و امام حسین(ع) افتادم، ناراحت و متاثر شدم و با ترکیدن بغضم شروع به گریه کردن کردم. نوحه گلی گم کرده‌ام می‌جویم او را زمزمه کردم. خواستم خودم با دستان خودم به خاک بسپارم اما به دلیل ازدحام و شلوغی این کار میسر نبود ...» آنچه می‌خوانید ناگفته‌های مادر شهید بزرگوار «جواد جولائیان» است که در گفتگو با خبرنگار نوید شاهد قزوین تقدیم حضورتان می‌شود.
مادر شهید ناصر باباخانی:

پسرم لباس‌های نو به تن نمی‌کرد!

«لباس‌های نو به تن نمی‌کرد. بیشتر قدیمی می‌پوشید تا کسی دلش نخواهد از آن‌ها بپوشد و مکروهی را مرتکب شود ...» آنچه می‌خوانید ناگفته‌های مادر شهید «ناصر باباخانی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.

برشی از کتاب «آخرین وداع» | خیلی زود برگشت!

در قسمتی از کتاب «آخرین وداع» که روایتی از خاطرات آخرین وداع ۷۲ مادر شهید با فرزندان‌شان است، می‌خوانید: «ولی پسرم این بار خیلی زود برگشت؛ به او گفتم، ولی چرا زود آمدی به خنده گفت، چه شده نمی‌خواهید، همین حالا برگردم؛ چند روز مانده بود که آمد و گفت مادر من می‌خواهم به جبهه بروم ...»
مادر شهید «محسن زرگر»:

پسرم قبل از مداوای زخمش دوباره به جبهه‌ها رفت!

«در متقاعد کردن پسرم تلاش کردم مبنی بر اینکه «ابتدا باید عمل کنی و بعد از خوب شدن دوباره به خط مقدم برگردی. نگران چه هستی عزیزم دوباره جبهه می‌روی». دیدم محسن با خودش زمزمه می‌کند و می‌گوید نگران چه هستم؟ نگران چه هستم؟ ...» ادامه این خاطره از زبان مادر شهید «محسن زرگر» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
طراحی و تولید: ایران سامانه