بهرام ایراندوست - صفحه 2

بهرام ایراندوست

خاطرات/ آب مرا با خود برد!

نوید شاهد - «یکی از قایق‌های نجات از کنار من گذشت و حرکت آن موجی درست کرد که تعادل مرا در آب به هم زد و آب مرا با خود برد. من هیچ چیزی متوجه نشدم و فقط فریاد می‌زدم که آب مرا می‌برد. عده‌ای فکر کرده بودند که من شوخی می‌کنم ...» ادامه این خاطره را از زبان "رزمنده دفاع مقدس بهرام ایراندوست " در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

رزمندگان بدون اعتنا به آتش دشمن به عزاداری خود ادامه دادند

نوید شاهد - « صدامیان از خدا بی‌خبر آن شب از همه شب‌ها بیشتر خمپاره می‌زدند ولی رزمندگان بدون اعتنا به آتش مزدوران استکبار جهانی به سینه‌زنی و عزاداری خود ادامه می‌دادند ...» ادامه این خاطره را از زبان "رزمنده دفاع مقدس بهرام ایراندوست " در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

عملیات منتفی شد

نوید شاهد - «با وضعیت پیش آامده موضوع عملیات هم منتفی شد و گفتند نیروها ترخیص شوند و ممنوعیت تماس با خانواده‌ها را بردارند. برای من هم نامه‌ای از طرف پدرم فرستاده شده بود ...» ادامه این خاطره را از زبان "رزمنده دفاع مقدس بهرام ایراندوست " در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
برگرفته از کتاب موج انفجار؛

از آتش‌بازی عراقی‌ها در جزیره تا آموزش نیروها در باتلاقها

نوید شاهد - «زندگی در جزیره بسیار مشکل بود. رزمندگان از صبح تا شب در درون سنگر بودند و در بعضی مناطق تا زانو در آب بودند. در آنجا اگر کسی در روز سرش را از سنگر بیرون می‌آورد، آتش دشمن تهدیدش می‌کرد ...» ادامه این خاطره را از زبان "رزمنده دفاع مقدس بهرام ایراندوست " در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

مگر اینجا هم پارتی‌بازی است؟

نوید شاهد - «کسانی که برای اعزام‌های بعد در نظر گرفته شده بودند، اعتراض می‌کردند که چرا ما جزو نیروهای اعزام شونده نیستیم. در بین آنان نوجوان 17-16 ساله‌ای بود که گریه می‌کرد و می‌گفت: مگر در اینجا هم پارتی‌بازی است؟ ...» ادامه این خاطره را از زبان" رزمنده دفاع مقدس بهرام ایراندوست " را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

کتاب «موج انفجار»، دفاع مقدس در خاطرات رزمنده "ایران‌دوست"

کتاب «موج انفجار»، دفاع مقدس در خاطرات رزمنده جهادگر "بهرام ایران‌دوست" است که در دو هزار نسخه به چاپ رسیده است.

ز سوگت دیده شده خونبار سردار!

شعر زیبایی برای شهادت این سردار بزرگ منتشر کرده بودند که با «ز هجرت روزمان شد تار سردار/ ز سوگت دیده شد خونبار سردار»، شروع می‌شد، رزمندگان نیز در خطوط نبرد و در پشت جبهه‌ها عزاداری می‌کردند...آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات همرزم شهید «مهدی زین‌الدین» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
طراحی و تولید: ایران سامانه