عمران ثقفی

عمران ثقفی

خاطرات/ علی‌آقا در عملیات یک شبه پیر شد!

نوید شاهد - «در دره میان دو تپه گیر افتاده بودیم. نیرو‌های عراقی با تمام قدرت بر سرمان توپ و خمپاره می‌ریختند، از بس بچه‌ها جلویم شهید شدند، موهایم به این رنگ شد و ادامه داد که دیگر طاقت زندگی را ندارم ...» ادامه این خاطره از جانباز سرافراز " عمران ثقفی " را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

خاطرات/ تو که اینقدر به خانواده‌ات وابسته‌ای، برگردد!

نوید شاهد - «به او گفتم تو که اینقدر به خانواده‌ات وابسته‌ای، برگردد، ولی هر بار لبخندی می‌زد و می‌گفت اینکه دل‌تنگی و وابستگی داشته باشی؛ ولی از آن‌ها به خاطر اعتقادت بگذری خوب است والا اگر علاقه‌ای نداشته باشی اینجا با شهر خودمان تفاوتی ندارد ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات جانباز سرافراز " عمران ثقفی " است که تقدیم حضورتان می‌شود.

خاطره خواندنی عاقبت آرتیست‌بازی آقای بی‌فکر در جبهه!

نوید شاهد - «آقای بی‌فکر به محض تحویل گرفتن اسلحه به من گفت، ببین، مساله‌ای نبود! گلن‌گدن را کشید و سلاح را از ضامن خارج کرد و همانند آرتیست‌های فیلم‌ها، سلاح را از دسته آن گرفت، مشغول نگهبانی شد و به تذکرات من هم خندید ...» ادامه این خاطره از جانباز سرافراز " عمران ثقفی " را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
برگرفته از کتاب هوشنگ؛

روایتی از خاطرات شوخ طبعی و بذله‌گویی هوشنگ

نوید شاهد - «هوشنگ، جوان شوخ طبع و بذله‌گویی بود. چنان شاد و سروحال بود که هر که او را نمی‌شناخت فکر می‌کرد که هیچ هم و غمی در دنیا ندارد. هر روز سوژه، شعر و جوک جدیدی برای خنداندن دیگران ابداع می‌کرد و برایش طرف مقابل تفاوتی نداشت آن شب هم که شب عروسی بود، بازار مشتریان هوشنگ هم گرم بود ...» ادامه این خاطره از جانباز سرافراز " عمران ثقفی " را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

خاطرات/هر که را به میهمانی خانه عمه‌ام می‌بردم به شهادت می‌رسید!

نوید شاهد - «قرار شد با دوستم عازم جبهه‌ها شویم؛ ولی این بار از عمه‌ام و منزلش سخنی به میان نیاوردم، چون برایم این باور به وجود آمده بود که هر که را به میهمانی خانه عمه‌ام می‌بردم به شهادت می‌رسید و همین هم ثابت شد ...» ادامه این خاطره از جانباز سرافراز " عمران ثقفی " را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

خاطرات/ فلج شدن!

نوید شاهد - «صبح که از خواب بیدار شدم هر چه کردم نتوانستم پاهایم را حرکت دهم. با ترس و وحشت هوشنگ را صدا زدم و به او گفتم که پاهایم فلج شده است ...» ادامه این خاطره از جانباز سرافراز " عمران ثقفی " را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

زدوخورد!

نوید شاهد - «برای گرفتن اوراق تبلیغاتی و موارد دیگر به حزب جمهوری اسلامی مرکز(تهران) رفتیم، هنوز صد متری وارد کوچه نشده بودیم که یک موتورسوار در جهت خلاف، با ما روبرو شد. آقای موتورسوار راضی به عقب رفتن هم بود و شروع به فحاشی کرد ...» ادامه این خاطره از جانباز سرافراز " عمران ثقفی " را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

در عالم نوجوانی و بی‌تجربگی، مین را زیر پایم گذاشتم!

نوید شاهد - «زمانی که مین واکسی برای آموزش، به دستم رسید، خم شدم، مین را زیر پایم گذاشتم و با نوک پا روی آن فشار آوردم. در یک لحظه صدای انفجار برخاست و به سرعت آموزشیار، دیگران را کنار زد تا خطر از آنان دور باشد ولی من همچنان با پا روی مین متلاشی شده ایستاده بودم ...» ادامه این خاطره از جانباز سرافراز " عمران ثقفی " را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

اشتباه، یک بارِش کافی بود

نوید شاهد - «محمدرضا در اوج شوخی، تیغ موکت‌بری را برای ترساندن رقیب از جلد خارج کرد و محمد نانکلی برای اینکه کم نیاورد عقب نکشید. چون مطمئن بود که محمدرضا با تیغ ضربه‌ای به او نخواهد زد، ولی در این درگیر و دار، غفلتا قسمت تیز تیغ را در دست گرفت ...» ادامه این خاطره از جانباز سرافراز " عمران ثقفی " را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

تََوَهُّم

یقینا من به آرزوی بزرگ خویش رسیده‌ام و حضرت صاحب‌الزمان(عج) را زیارت می‌کنم، به سختی حواسم را جمع کردم و با مِن و مِن پرسیدم که شما کی هستید؟ و پاسخ شنیدم:... ادامه این خاطره از جانباز سرافراز « عمران ثقفی » را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

ترس در نماز!

نماز را رها کردم و روی خاک شیرجه رفتم، گلوله کاتیوشا نزدیکی ما به زمین نشست و فضا و زمین را به لرزه درآورد و من هم از ترس و بی‌ایمانیم می‌خواستم گریه کنم... ادامه این خاطره از جانباز سرافراز « عمران ثقفی » را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
معرفی کتاب "هوشنگ"

معرفی کتاب "هوشنگ"، مجموعه خاطرات جانباز سرافراز ، عمران ثقفی

کتاب "هوشنگ"، مجموعه خاطرات جانباز سرافراز ، عمران ثقفی به کوشش حسن شکیب زاده در 184 صفحه و در اول 1397 چاپ خود را تجربه می کند.
طراحی و تولید: ایران سامانه