خاطرات ایثاروشهادت

خاطرات ایثاروشهادت

انگار كابوسي كه ديده بودم، تعبير شده بود

از خواب كه بيدار شدم، عرق سردي پيشاني ام را خيس كرده بود. باور نكردني بود. نادعلي را ديده بودم كه بدنش سياه شده بود و از كبودي قابل شناسايي نبود.
طراحی و تولید: ایران سامانه