نوید شاهد: مدتی که در قهرود بود، همه سعی می کردند یک جوری او را به ازدواج راضی کنند، اما انگار عباس حال و هوای دیگری داشت. حتی در این ایام برای من نامه ای فرستاد که وقتی آن را خواندم، تازه فهمیدم عباس را نمی شناسم.
کد خبر: ۳۸۷۱۱۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۰۴
نوید شاهد: قرار شد یکی از بچه ها همراهش شود؛ ولی عباس نگذاشت، گفت: خودم می روم. همه مخالفت کردند. می دانستیم که با توجه به ضربه هایی که عراق از آن جبهه خورده، در صدد پیدا کردن عوامل اصلی ناکامیهایش است. حتی شنیده بودیم حاضرند صد هزار یا دویست هزار دینار در این راه بدهند. هر چه اصرار کردیم، قبول نکرد.
کد خبر: ۳۸۷۱۱۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۰۴
نوید شاهد: در عملیات والفجریک، آتش خیلی سنگین بود. حاج همت، من، عباس و رضا چراغی را صدا کرد و گفت که به روی ارتفاعات 112 و 143برویم. رفتیم روی ارتفاع. فشار دشمن خیلی سنگین بود...
کد خبر: ۳۸۷۱۱۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۰۴
نوید شاهد: تمام دیوارهای شهر پر بود از شعار های منافقین. ارتباط گروه ها، فقط از طریق بی سیم صورت می گرفت و چون مشکل استراق سمع دشمن وجود داشت، حسن نصیری و عباس کریمی با لهجه و زبان مشترک خودشان، پشت بی سیم حرف می زدند و احدی از حرف هایشان سر در نمی آورد ( تا حرف هایشان لو نرود) .
کد خبر: ۳۸۷۱۰۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۰۴
نوید شاهد: عباس با بهره گیری از دانش نظامی و آگاهی های اطلاعاتی خود، نیروهای سپاه مریوان را تحت آموزش های مستمر قرار داد و کمبودهای آموزشی آنان را برطرف کرد. همین تلاش و آینده نگری بود که توانست نیروهایی قوی برای آینده کردستان تربیت کند.
کد خبر: ۳۸۷۱۰۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۰۴
نوید شاهد: بچه های گروهان ها، خسته و کوفته، پشت دژ لم دادند. حاج عباس کریمی و بی سیم چی هایش، دائما این طرف و آن طرف می رفتند. صدای سوت خمپاره، لحظه ای قطع نمی شد. اطرافیان حاج عباس، سعی می کردند او را متقاعد کنند که کمی هم مراقب خودش باشد. حاج عباس داخل یکی از سنگرها رفت تا با دوربین، منطقه را دید بزند.
کد خبر: ۳۸۷۱۰۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۰۴
نوید شاهد: کسی آن جا نبود جز عباس. یک گوشه نشسته بود. سلام کردم، جوابم را داد. قبلا خیلی با او شوخی می کردم، ولی این بار فرق می کرد. چهره اش نورانیت عجیبی داشت. اصلا نتوانستم به خودم اجازه بدهم که با او شوخی کنم...
کد خبر: ۳۸۷۱۰۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۰۴
گزیده خاطرات خانم افسانه قاضی زاده، امدادگر داوطلب دوران دفاع مقدس
افسانه خانم قاضی زاده يكی از دهها زنی است كه در كنار رزمندگان پاسدار، ۴۵ روز از خرمشهر دفاع كرد و در آخرين روز با چشمانی پر از اشک همراه با ۱۴ نفر از زنانی كه باقی مانده بودند شهررا ترک كرد.
کد خبر: ۳۸۷۰۷۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۰۴
خاطره
خسته و غمگين بوديم مي خواستم با صداي بلند و زار زار گريه كنم مي خواستم فرياد بزنم اما براي كي و براي كدامشان.
کد خبر: ۳۸۶۶۸۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۲/۱۹
همرزم شهيد «غلامرضا كيانپور»گفت: اين شهيد بزرگوار به خانواده اش گفته بود راننده آمبولانس است و مادرش گريه مي كرد و مي گفت «تا امروز نمي دانستم فرزندم فرمانده عمليات است».
کد خبر: ۳۸۵۶۹۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۱۱/۱۴