مرتضی سرهنگی - صفحه 2

مرتضی سرهنگی

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسراي عراقی / روایت بیست و سوم

یک شب فرمانده مرا احضار کرد و مأموریتی به من داد. تازه به جبهه آمده بودم و افسري کم تجربه و جنگ ندیده بودم. اصلا حقیقت جنگ را نمی دانستم. تصور می کردم در جناح حق هستیم و نیروهاي شما متجاوزند. تا اینکه...

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسراي عراقی /روایت بیست و دوم

یک هفته بعد از سقوط هویزه، در روزهاي اول جنگ، وارد هویزه شدیم. شهر بزرگ و خوبی بود. همه چیز داشت. حتی مدتی از حمام آنجا استفاده کردیم. مغازه هاي بسیاري توسط افراد ما چپاول شد. اسباب خانه ها: چرخ خیاطی، کولر، رادیو، ضبط صوت، ساعت دیواري، فرش، قالیچه، حتی در و پنجره را بردند. ولی شهر سالم بود و خسارت جزئی دیده بود

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسراي عراقی /روایت بیست و یکم

واحد ما مدتی در منطقه ي جنگی سرپل ذهاب استقرار داشت. من تازه به این منطقه آمده بودم که یک حمله از طرف نیروهاي شما صورت گرفت. در آن جا متوجه شدم سربازان ما بیشتر تمایل به اسارت دارند تا جنگیدن.

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسراي عراقی /روایت بیستم

براي من بسیار مشکل است که بتوانم داستان دو سال در جنگ بودن را براي شما تعریف کنم و از روزهایی بگویم که گذشته اند. اما ماجراهایی هست که میل دارم براي همه تعریف کنم. یاد این ماجراها همیشه با من است.

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسراي عراقی/ روایت نوزدهم

من فقط یک روز در جبهه بودم. فقط یک روز. آن روز چه پر برکت بود. در گردان 595 تیپ یکم از لشکر یازدهم خدمت می کردم. سرباز وظیفه بودم. همه ي پرسنل گردان و فرماندهانم می دانستند که من به جمهوري اسلامی تمایل دارم و از این که در خدمت ارتش عراق هستم بیزارم . لذا آنها نه به من اسلحه می دادند و نه مرا نگهبان می گذاشتند. می گفتند «تو ایرانی هستی.»

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسراي عراقی /روایت هجدهم

چه بسیار سربازان و افسران که در جبهه شراب می خوردند و مست می کردند و لایعقل در اول شب به خواب می رفتند. من به آنها می گفتم «چرا این عمل را انجام می دهید؟ مگر از خدا نمی ترسید؟ در این محیط پر خطر که از هر سو گلوله ي توپ و خمپاره می بارد و هر لحظه امکان کشته شدن هست، این عمل حرام را انجام ندهید»آنها می گفتند «ما تحمل این جنگ را نداریم و می خواهیم مست کنیم تا همه چیز را فراموش کنیم.»

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسراي عراقی/ روایت هفدهم

نیروهاي شما حمله ي بسیار خوب و کوبنده اي در تاریخ 81/5/1 داشتند. این حمله در جبهه ی سوسنگرد به لشگر یکم ارتش ما صورت گرفت .در همان لحظات اول حصارهاي دفاعی شکسته شد و ما از خطوط مقدم چند کیلومتر عقب نشستیم.

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسراي عراقی/ روایت شانزدهم

قبل از این که اسیر بشوم، اخبار گوناگونی درباره ي نحوه ي رفتار رزمندگان شما با اسرا شنیده بودم. این خبرها هیچ کدام جنبه ي مثبت نداشت. یکی از این موارد که به آن حساسیت نیز داشتم اعدام افسرها بود. چون خودم افسر هستم بالطبع روي این مورد دقیق بودم از خود می پرسیدم اگر اسیر بشوم چه خواهد شد؟

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسراي عراقی/ روایت پانزدهم

اگر در این ساعت که با هم نشسته ایم و گفتگو می کنیم من در جمع خانواده ام بودم چه می کردم؟ وقتی اسیر شدم در واقع به یک مدرسه آمدم. تربیت صحیح را باید در همین مدرسه جست. مدرسه ي ایمان و اسلام. فرض کنیم حالا در شهرم و در کنار همسر و پسرم به خوبی زندگی می کنم - یک زندگی عادي. اما وقتی آزادي نیست، اسلام نیست، این زندگی چقدر ارزش دارد؟

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسراي عراقی/ روایت چهاردهم

من مدت کوتاهی بود که در جبهه بودم. در این مدت که از ده روز تجاوز نمی کرد بسیاري مسائل برایم روشن تر شد. واحد ما در تاریخ 82/2/19 به منطقه ي شوش رسید. هنوز چند روز نگذشته بود که سیر نزولی وضع روحی در افراد شروع شد. چهره هاي زرد و پریده رنگ آنها حاکی از یک بی هدفی و سردرگمی شدید بود.

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسراي عراقی/ روایت سیزدهم

پیرامون رویدادهاي شگفت آور جبهه هاي جنگ سخن فراوان است. هر جنگجو کم و بیش ناظر صحنه هاي حیرت انگیزي بوده است که هر یک می تواند شخصیت او را تحت تأثیر بگیرد و حتی او را کاملا دگرگون سازد. اما می دانید، من اعتقاد دارم که این صحنه ها اگر تهی از معنویت باشد نمی تواند اثر مطلوب روي او بگذارد یا اگر بگذارد عمیق و تعیین کننده نیست.

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسراي عراقی/ روایت دوازدهم

واحد ما درست پشت رادار مستقر بود. چند روز اول جنگ به نحو مطلوب گذشت و هیچ کمبود و نقصی وجود نداشت. نمی دانم این منطقه را دیده اید یا نه. منطقه ي بسیار زیبا و خوش منظره اي است – با دشت هاي سرسبز و تپه ماهورهاي روح انگیز و هواهاي بسیار خوب، خوزستان شما واقعا سرزمین زیبا و حاصلخیزي است.

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسراي عراقی / روایت یازدهم

فکر می کنم این جنگ با تمام جنگهایی که تاکنون در جهان رخ داده است تفاوتهاي قابل توجهی دارد. کسی می تواند این تفاوت ها را دریابد که از نزدیک در بطن جریانات قرار گرفته و آنها را مشاهده کرده باشد.

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسراي عراقی / روایت دهم

سرباز احتیاط هستم. ارتش بعث از آغاز جنگ مرا به خدمت اجباري گرفت. در یکی از واحدهاي لشکر دهم ارتش عراق خدمت می کردم. فرمانده ي این لشکر سرهنگ هشام فخري بود. او آدم بسیار بی رحم و خشنی بود. براي سرزمین شما جز ویرانی و کشتار به ارمغان نیاورد - درست مثل - نظامیان دیگر بعثی و شخص صدام حسین.

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسراي عراقی / روایت نهم

یک روز پس از حمله ي نافرجام نیروهاي عراق در شوش در تاریخ1981/3/20 یک اکیپ فیلمبرداری وابسته به کاخ ریاست جمهوري صدام حسین به ستاد فرماندهی لشکر پیاده آمدند تا از به اصطلاح پیشروي حمله ي دیروز که رادیو عراق با جار و جنجال آنرا پخش کرده بود فیلم تهیه کنند.

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسراي عراقی/ روایت هشتم

هرگز مایل نیستم که صدام با هیتلر، دوچه (=لقب موسولینی)، یا شاه مقایسه شود. زیرا اعتقاد دارم با اندك تفحص در زندگی سراسر ننگین این دیکتاتورها شاید بتوان یک نقطه ي روشن ولو بسیار ناچیز یافت.

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسراي عراقی - بخش ششم

یگان خدمتی من واحد بهداري بود. همان طور که می دانید این واحد با فاصله ي زیادي از معرکه ي اصلی برپا می شود. کاربرد اصلی این واحد جلوگیري از خونریزي شدید افراد مجروح است و دادن کمکهاي اولیه.

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسراي عراقی - بخش پنجم

در تاریخ1981/11/23 از طرف دولت عراق به خدمت احتیاط فراخوانده شدم. اگر حمل بر خودستایی نباشد چون کمی اهل مطالعه هستم از روز اول جنگ همه ي جوانب آن را دریافت کرده بودم.

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسراي عراقی - بخش چهارم

در تاریخ 1982/2/7 صدام یک فرمان حمله صادر کرد. این فرمان براي باز پس گرفتن شهر بستان بود. او براي دست یافتن به این هدف بیشترین و بزرگترین نیرو را بسیج کرد. از جمله لشکر زرهی 12 و لشکر 18 پیاده و لشکر 5 و 1 پیاده، لشکر 423.
طراحی و تولید: ایران سامانه