به مناسبت سالگرد عملیات غرورآفرین بیت المقدس
سه نفربا لباس سپاه آمدند توی خانه. بعد از احوالپرسی، فهمیدم از دوستان رضا بوده اند .گفتند: رضا را بعد از شهادتش توی خط دیدیم که دارد پابهپای سایر بچّه ها می جنگد. پرسیدیم: رضا مگه تو شهید نشدی؟ پس این جا چه کار میکنی؟ گفت: آره شهید شدم، ولی آمدم کمک شما. گفتیم: آقا رضا، کاری از دست ما بر می آید تا برات انجام بدهیم ؟ گفت: فقط می خواهم به پدرو مادرم سربزنید؛ آنها را تنها نگذارید.