خاطرات دهه60

خاطرات دهه60
قسمت سوم خاطرات شهید «نوروزعلی اکبری‌چاشمی»

زحمات شهدا را هدر ندهید!

دوست شهید «نوروزعلی اکبری‌چاشمی» نقل می‌کند: «وقتی به بی‌حجابی برمی‌خورد، خودش را به او نزدیک می‌کرد و مؤدبانه می‌گفت: خواهر جان! تو رو به خدا حجابت رو حفظ کن! شما دارین زحمت شهدا رو هدر می‌دین.»
قسمت نخست خاطرات شهید «عطاءالله ریاضی»

پدرم همین نزدیکی‌ها است

فرزند شهید «عطاءالله ریاضی» نقل می‌کند: «توی کهن‌آباد حضورش را حس می‌کنم. هنوز صدای خنده‌هایش را می‌شنوم. هنوز او را می‌بینم که از پشت پنجره رد می‌شود. چند روز مرخصی را وقف ما می‌کرد. انگار آمده بود خستگی جنگ را از تن و جانش بزداید.»
قسمت دوم خاطرات شهید «یدالله عبدالشاهی»

هنوز لذت مناجاتش را از یاد نبرده‌ام

هم‌رزم شهید «یدالله عبدالشاهی» نقل می‌کند: «نمازم را تمام کردم، یدالله هنوز توی قنوت بود. اشک پهنای صورتش را خیس کرده بود. با تضرع و التماس پشت سر هم می‌گفت: اللّهُمَّ ارْزُقْنا توُفیقَ الشَّهادَهِ فی سَبیلِکْ. همیشه دعای دستش این بود؛ هنوز لذت مناجاتش را از یاد نبرده‌ام.»
قسمت دوم خاطرات معلم شهید «ایوب صادقی»

توجه ویژه خداوند به انسان

هم‌رزم شهید «ایوب صادقی» نقل می‌کند: «قبل از عملیات والفجر هشت، ایوب ازدواج کرده بود. نمی‌خواستیم او را با خودمان ببریم خط مقدم. قبول نکرد و گفت: آدم وقتی در شرایط سخت بتونه کار‌های مهم‌تر رو انجام بده، مورد لطف خدا قرار می‌گیره.»
طراحی و تولید: ایران سامانه