مرتضی حلاوت تبار دوست شهید حمید احدی در کتاب "چشمهایش میخندید" میگوید: حمید صدایم کرد و گفت؛ دیر بجنبی رو بردن! بارها با حرف و حرکاتم به حمید فهمانده بودم که از گیتی خانم خوشم میآید و دنبال فرصت هستم تا به خواستگاریاش بروم. حمید هم بدون اینکه تعصبی شود، احساساتم را درک میکرد.