برش 32 کتاب چشمهایش می خندید

برش 32 کتاب چشمهایش می خندید

بُرش 32 از کتاب "چشم‌هایش می‌خندید"/ دیربجنبی بردن!

مرتضی حلاوت تبار دوست شهید حمید احدی در کتاب "چشم‌هایش می‌خندید" می‌گوید: حمید صدایم کرد و گفت؛ دیر بجنبی رو بردن! بارها با حرف و حرکاتم به حمید فهمانده بودم که از گیتی خانم خوشم می‌آید و دنبال فرصت هستم تا به خواستگاری‌اش بروم. حمید هم بدون این‌که تعصبی شود، احساساتم را درک می‌کرد.
طراحی و تولید: ایران سامانه