جاي من آماده است و يك وجب خاك اين سرزمين آرامگاه من است
به گزارش نوید شاهد آذربایجان غربی؛ شهيد "ناصر ضيايي" ششم اسفند 1340 در شهرستان خوی دیده به جهان گشود. پدرش جعفر قلی پاساژ دار بود و مادرش رقیه نام داشت. تا پایان دوره متوسطه در رشته تجربی درس خواند و دیپلم گرفت.
شهيد ناصر به واسطه تمايلي كه به شناختن احكام الهي و اجراي دستورات اسلام داشت، در دوره دبيرستان علاقه شديدي به فراگيري برنامه هاي اسلام پيدا كرد و روز به روز درجه ايمان وي قوي تر مي گشت
او نمونه اخلاق و جواني متقي و پاك و بي آلايش بود. نماز و روزه اش را به محض اينكه به سن بلوغ رسيد آغاز كرد و به طور كامل و دقيق انجام مي داد و از كارهاي بيهوده به شدت پرهيز و خودداري مي نمود و هميشه چنگ بر حبل ا... مي زد و خود را از حزب خدا مي دانست.
سال آخر تحصيلي وي مصادف با انقلاب اسلامي ايران بود كه در مدرسه فعاليت گسترده اي داشت. نقش وي در انقلاب بسيار بود، از قبيل پخش اعلاميه ها و عكس امام و پخش اعلاميه هاي انجمن اسلامي دانشجويان كانادا و آمريكا و شعارنويسي بر در و ديوار، تكثير خطي اعلاميه هاي امام و پخش آنها در شب هاي خفقان و اختناق حاكم وقت، شركت در راهپيمائي ها و تظاهرات عليه طاغوت زمان كه چندين بار نيز بر اثر درگيري خياباني كه شده بود توسط ضدانقلابيون و عمال پهلوي كتك خورده بود.
پس از پيروزي انقلاب، فعاليتش در انجمن اسلامي مدرسه و داير كردن كتابخانه و فروش كتاب هاي سياسي و مذهبي پخش نشرياتي كه رسواساز منافقين خلق بود شدت يافت.
پس از تشكيل سپاه پاسداران بنا به فرمان امام خميني (ره) وارد سپاه شد و در سپاه فعاليت بيشتري داشت كه از طرف سپاه حدود 3 ماه در منطقه قطور در تپه هاي آنجا مستقر گرديد و بعد جهت پاكسازي مناطق كردستان به پيرانشهر و تمرچين عزيمت كرد كه در اين جبهه فداكاري هاي بي شماري از خود نشان داده و يك بار نيز در پيرانشهر، ضدانقلابيون مواد منفجره به سوي جانبازان اسلام پرت مي كنند ولي منفجر نمي شود و جان سالم به در مي برد. او مي گفت كه من نمونة امدادهاي غيبي را به عين مشاهده كردم.
ناصر ضیایی خيلي علاقه داشت كه به جبهه هاي غرب و جنوب برود. بنا به درخواست هاي مكرر از سپاه در عيد قربان سال 59 عازم جبهه هاي جنوب شد.
اصرار مادر و اطرافيان مبني بر اينكه هنوز صبر كن و بعد از عيد برو، در وي اثر نمي كرد و عاشقانه از جبهه ها و عاشقان شهادت سخن به ميان مي آورد. وقتي برايش مي گفتند كه ازدواج كن و براي خودت حياط و ساختمان تهيه كن. مي گفت، شما در فكر خود باشيد.
جاي من آماده است و يك وجب خاك اين سرزمين آرامگاه من است و مي رفت «خداوند بر پيكارگران اسلام و جوانان پاك و مؤمن وعده بهشت داده و خداوند هيچوقت بر خلاف وعده خويش عمل نمي كند. پس شما از طرف من خيالتان راحت باشد.»
شهيد ناصر عاشق اسلام و جنگيدن عليه كفر و عاشق جبهه بود و هر قوت كه به مرخصي مي آمد دلش براي جبهه تنگ مي شد و مي گفت كه دوست دارم هميشه در جبهه باشم. جبهه برايم بهشت است. سرانجام در نهم آذرماه 1360 با سمت فرمانده دسته در روستای باینگان پاوه هنگام درگیری با نیرو های سازمان مجاهدین خلق براثر اصابت گلوله به شهادت رسید.