بخشی از خاطرات شهید مهدی باکری، فرمانده لشکر 31 عاشورا
شنبه, ۲۵ اسفند ۱۳۹۷ ساعت ۱۲:۳۶
۲۵ اسفندماه مصادف با سالروز شهادت سردار سرلشکر مهندس «مهدی باکری»
نوید شاهد آذربایجان غربی : «شهید مهدی باکری» یکی از پنج سردار شهیدی است که بنیان های مدیریت و فرماندهی اسلامی را در سال های جنگ پی ریزی کرد. وی به سال 1333 در «مرحمت آباد» «میاندوآب» متولد شد. در کودکی مادرش درگذشت . در سال 1351 برادرش علی، در زندان رژیم پهلوی به شهادت رسید.به سال 1353 در رشته مهندسی مکانیک وارد دانشگاه تبریز شد.
او و دوستانش نقش مهمی در برپایی تظاهرات شهر تبریز در 15 خرداد 1354 و 1355 داشتند. همان زمان وی توسط ساواک شناسایی شد و بارها برای بازجویی به اداره امنیت برده شد، اما چون مدرکی علیه او نداشتند، تحت نظر آزاد شد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی، مدتی شهردار ارومیه بود و مدتی هم دادستان دادگاه انقلاب ارومیه شد.با شروع جنگ ایران و عراق ازدواج کرد و روز بعد از ازدواجش عازم جبهه ها شد.
وی تا پیش از شهادت، این مسئولیت را در سپاه بر عهده گرفت: مدیر داخلی جهاد سازندگی آذربایجان غربی، فرماندهی عملیات سپاه ارومیه، معاونت تیپ 8 نجف اشرف.
مهدی باکری، در جریان«عملیات بدر» به تاریخ 25 بهمن 1363 در عمق خاک عراق، با اصابت مستقیم گلوله به سرش خرقه شهادت پوشید و هنگامی که همرزمانش در تلاش بودند که پیکرش را با قایقی از دجله گذرانده و به عقبه منتقل کنند، بعثیان قایق را هدف قرار دادند و جسم «آقا مهدی» خاکستر شد و با آب دجله ، به خلیج فارس پیوست. یک سال پیش از آن، برای برادرش حمید نیز در عملیات خیبر شربت شهادت نوشیده بود.
«مهدی باکری» بنیادنگذار و فرمانده لشکر 31 عاشورا است. لشکری که در سال های جنگ تحمیلی، یکی از سه لشکر خط شکن سپاه به شمار می رفت و فتوحات بسیاری را به نام خود ثبت کرد.
خاطرات کوتاه از «شهید مهدی باکری»، فرمانده لشکر 31 عاشورا را باهم می خوانیم:
شهردار در زیر باران
وقتی مهدی شهردار بود ، من معاونش بود.یک شب که باران شدیدی می بارید، همراهش رفتیم تا رسیدیم به یک محله حلبی آباد، گفتم: «این جا اومدی چی کار ؟» گفت : «روی زمین رو نمی بینی چقدر آب جمع شده؟ ما شهردار این شهریم ، باید جوابگو باشیم» از ماشین پیاده شد و ردَ آب را گرفت تا به درب منزلی رسید. در زد . پیرمردی در را باز کرد . مهدی سلام کرد و گفت : حاج آقا! این آب داره می ره تو خونه شما ما اومدیم ... پیرمرد که عصبانی بود، گفت : اومدی این جا که چی، اومدی بگی خونه ام خراب می شه؟ و هر چه دلش خواست به شهردار و شهرداری چی ها گفت. بعد هم در را محکم بست و گفت : برو خدا روزی تو جای دیگه بده. من و مهدی تا نزدیکی های اذان صبح با بیل مشغول بستن راه آب به خانه پیرمرد بودیم.
عبدالعلی زاده
بر نمی گردم
در عملیات رمضان در یک محور بچه های گردان مسیر را اشتباهی، حدود پانزده، بیست کیلومتر جلو رفته بودند. آقا مهدی یک نفر برداشت و دفت جلو. آقا عزیز جعفری آمد دم نفربر ما و گفت:« به مهدی بی سیم بزن برگرده منطقه نا امنه اوضاع اصلا مناسب نیست.»پیام را با بی سیم رساندم. چند بار دیگر آقا عزیز پیغام فرستاد که :«بگین مهدی برگرده» دفعه آخر آقا مهدی پشت بی سیم به من گفت : «آقای الموسوی! تا تک تک بچه های مردم رو از این جا جمع نکنم، بر نمی گردم عقب» و تا جایی که توانسته بود، زخمی ها و شهدا را به عقب منتقل کرد.
مصطفی الموسوی
برادرم فرقی با بقیه ندارد
در عملیات خیبر، وقتی محرز شد حمید شهید شده است، رفتیم برای عرض تسلیت به آقا مهدی. گفتیم که می خواهیم برویم و جنازه حمید را بیاوریم، گفت : « نه! وقتی تعاون خواست جنازه همه شهدا رو بیاره، جنازه حمید رو هم می آریم. حمید هیچ فرقی با شهدای دیگه نداره.» گفتیم : «ما ماشینو می بریم که مهمات خالی کنه، علاوه بر حمید ، هر کس دیگه ای رو هم که اون جا بود می آریم» بالاخره راضی شد. من تنها حرکت کردم و با زحمت فراوان رسیدم بالای سر حمید و مهمات را که خالی کردیم ، آمدیم حمید را برداریم که یک خمپاره درس خورد کنار ماشین. ماشین از کار افتاد و ماهم هر کدام زخمی برداشتیم. در آن وضعیت دیگر نمی شد کاری کرد . برگشتیم و حمید ماند.
غلام حسین سفید گری
تنها چاره ساز ما
خدایا! چقدر دوست داشتنی و پرستیدنی هستی! هیهات! نفهمیدم! خون باید می شدی و در رگ هایم جریان می یافتی و سلول هایم یا رب یا رب می گفت. یا اباعبدالله!شفاعت! آه چقدر لذت بخش است انسان آماده باید برای دیدار ربش ولی چه کنم تهدیدستم.خدایا! قبولم کن.سلام بر روح خدا، نجات دهنده ما از عصر حاضر، عصر ظلم و ستم، عصر کفر و الحاد، عصر مظلومیت اسلام و پیروان واقعی اش. عزیزانم!اگر شبانه روز شکر گزار خدا باشیم که سرباز راستین و صادق این نعمت شویم، خطر وسوسه درونی و دنیا فریبی را شناخته وحذر باشیم که صدق نیت و خلوص در عمل تنها چاده ساز ماست. ای عاشقان اباعبدالله! بایستی شهادت را در آغوش گرفت، وگونه ها بایستی از حرارت و شوقش سرخ شود و ضربان قلب تندتر بزند. بایستی محتوای فرامین امام را درک و عمل نماییم تا بلکه قدری از تکلیف خود را شکر گزاری به جا آورده باشیم.
برشی از وصیت نامه
نظر شما