خنده شیرین در خوشی ها و سختی ها
چهارشنبه, ۱۴ شهريور ۱۳۹۷ ساعت ۱۷:۱۹
در همه سختيها و خوشيهاي جبهه مي خنديد و می گفت چیزی نیست، تازه اول کار است.
نوید شاهد آذربایجان غربی: بسیجی شهيد «اسماعيل مهاجر كرماني» در سال1326 در روستاي «باروق» مياندوآب چشم به جهان گشود. تا کلاس چهارم ابتدایی ادامه تحصیل داد سپس به كشاورزي مشغول شد. دوران سربازي خود را قبل از انقلاب به پایان رساند و در سال1360 به عضويت بسیج سپاه پاسداران انقلاب اسلامي در مياندوآب درآمد. در عمليات ها و مناطق مختلف به عنوان راننده خدمت کرد و سرانجام در چهاردهم شهريور ماه سال1367 در درگيري با منافقين کوردل ضد انقلاب در جاده اشنويه مورد اصابت گلوله قرار گرفته به فيض شهادت نایل آمد.
20 سال پيش در چنين روزهايي مرزهاي جغرافيايي ايران مورد تجاوز دشمني قرار گرفت كه بر اساس اراده ديگران براي مقابله با انقلاب اسلامي و با هدف ارضا جاه طلبيهاي خود پا در خاك اين كشور گذاشت. او چنان غرق در آرزوهايش بود كه يك شبه از خود سردار قادسيه ساخت و وعده حضور در تهران را به سراسر جهان مخابره كرد اما به يكباره زمين هاي تفتيده جنوب و قلل مرتفع غرب پذيراي قدم هاي مصمم مرداني شد كه زندگي مادي را به بازي گرفته و مرگ را به اسارت خويش درآوردند و انسانهاي صادق و بي ادعايي كه گوهرهاي اقيانوس ژرف و كران ناشناس انقلاب بودند، يك بار ديگر فلسفه آفرينش انسان را به نمايش گذاشتند. آنان بي هياهوهاي سياسي و خودنمائيهاي دنيايي پا در ركاب عشق نهادند و زيباترين شعر دفتر حماسه هاي انساني را سرودند. آن مصداق شور و شعور، گذشت و ايثار، شجاعت و شهامت، عشق و محبت و وفاداري و تواضع و در يك كلام مصداق مردان خدا بودند و هيچگاه گوهر زيباي عمل را به زخارف دنيا نفروختند و امام عزيزمان در اين باره مي فرمايد:«دنيا با همه زرق و برقها و اعتباراتش به مراتب كوچكتر از آن است كه بخواهد پاداش و ترفيع مجاهدان في سبيل ا... گردد». مردان مرد، عشق به خميني را، عشق به همه خوبيها مي دانستند و به هيچ دسته و گروهي تعلق نداشتند. مهاجرين قبيله آفتاب هجرت را نه براي خونريزي و كشورگشايي كه جهت دفاع از كيان جمهوري اسلامي آغاز كردند و به گفته امام، ملت ما خون داده است تا جمهوري اسلامي بماند. آنان مي دانستند كه جمهوريت زمينه اجراي احكام اسلامي است و مبارزيني كه تعهد انقلابي خود را در تكريم ملت بزرگ ايران به نمايش گذاشتند و تا آخرين لحظه بر سر پيمان خود با مردم و امام خود باقي ماندند.
شهيد «اسماعيل مهاجر كرماني» عموي بنده است. شهيد مهاجر كرماني در سال60 به عضويت سپاه پاسداران انقلاب اسلامي مياندوآب بود و به عنوان يك راننده مشغول خدمت بود. بعد از چندي در عمليات بيت المقدس در آبادان شرکت کرد. چند مدتي ما از او خبري نداشتيم و مي گفتند شهيد شده است، او بعد از40 روز به مرخصي آمد و گفت چون آماده باش بودند برای همین به آنها مرخصي نمي دادند.
بنده نیز در سوم مهر سال 61 به عضويت سپاه درآمدم و مشغول خدمت شدم و آن زمان شهيد مهاجركرماني راننده گردان عملياتي محوري بود و بنده هم در گردان ضربت مشغول خدمت بودم.
يك روز به او گفتم دشمن وارد منطقه شده است. كمي مواظب خودت باش. گفت من آن روزي كه آمدم به سپاه شهادتينم را گفتم. مواظب باش يعني چه؟ براي نيروها غذا مي برم كه آنها در آنجا گرسنه نمانند. بعد از يك سال او را به بهداري سپاه مياندوآب به عنوان راننده آمبولانس معرفي كردند. چند ماهي هم در عملياتهاي كردستان با هم بوديم.
او در درگيريها هم راننده آمبولانس بود و هم امدادگر. براي زخمي ها خيلي كمك مي كرد و هميشه مي گفت هر چه خدا بخواهد همان مي شود. يك روز من در منطقه عملياتي حاج عمران عراق بودم كه يك روز براي آوردن باتري بيسيم به پيرانشهر رفتم و موقع برگشتن شهيد مهاجركرماني را در كنار رودخانه پيرانشهر ديدم. فوري به ديدن او رفتم و بعد از سلام و احوالپرسي گفتم چه كار مي كني. خنده اي كرد و گفت دارم ماشين را نقاشي _ او داشت با سطل خاك و آب به هم مي زد_ مي كنم. مگر نمي بيني. يكي از بچه ها كه از قرار معلوم تازه وارد بود گفت اين چه طرز نقاشي كردن است. ماشين را خراب مي كنيف6 باز هم خنديد. گفت چند كيلومتري ديگر تو هم مي فهمي. اين چه طرز نقاشي كردن است. بعد از چند لحظه ديگر با او خداحافظي كردم و رفتم. من در شب عمليات كربلاي2 به علت موج انفجار از ناحيه سر و طرف چپ بدن مجروح شدم. بعد از15 روز شهيد مهاجركرماني را در بيمارستان بالاي سرم ديدم كه دارد مي خندد و مي گويد چيزي نيست، درست مي شود. تازه اول كار است. شهادت نصيب هر كسي نمي شود و بنده چند مدتي در استراحت بودم و بعد از چند ماهي باز هم به گردان خاتم الانبيا اعزام شدم و مي ديدم كه آن بنده خدا در همه سختيها و خوشيهاي جبهه مي خنديد و آخر باري كه او راديدم در ماه محرم در روستاي عاشوراي حسيني بود كه داشت عزاداري مي كرد.
من چند روزي ديگر مرخصي ام تمام شد و به شهر سنندج رفتم. شب ساعت12 بود كه عطاري با تلكس با من تماس گرفت و گفت محمد، عمويت با ماشين روي مين رفته در جاده اشنويه. حتما بيا و بنده هم چند لحظه ماندم. با سپاه اشنويه تماس گرفتم و گفتند شهيد مهاجركرماني و سه نفر ديگر در جاده اشنويه به كمين افتاده اند و هر سه نفر شهيد شدند. گفتم كِي. گفت در چهاردهم شهریور که من صبح اولين وقت مرخصي گرفته و به خانه رفتم و ديدم كه ایشان به درجه رفيع شهادت نائل آمده است.
من با عمويم هميشه در جبهه ها بوديم و یادش دلم را آتش می زند.
در آخر يكي از جملات حضرت امام(ره) را مي گویم:
اينك مائيم و يك حماسه بزرگ. آنان كه رفتند كاري حسيني كردند و آنان كه ماندند بايد زينبي باشند وگرنه يزيدي اند. (امام خميني(ره)، كلمات قصار، ص60)
منبع: پرونده فرهنگی بنیاد شهید آذربایجان غربی
نظر شما