زندگی فرمانده گردان نقده عسگر بایرام زاده
شنبه, ۱۶ تير ۱۳۹۷ ساعت ۱۴:۱۹
نداي امامش را به گوش جهان شنيد و حلاج وار نداي انا الحق سر داد و چون ميثم تماز در كوي و برزن مردم فراخواند كه بيائيد از علي برايتان بگويم.
نوید شاهد آذربایجان غربی: سردار شهيد و توانمند اسلام «عسگر بايرام زاده» در سال 1332 در روستاي «گلوان» نقده چشم به عالم ناسوت گشود. بعد از اتمام تحصیلات خود به خدمت سربازي اعزام شد و بعد از اتمام خدمت سربازي همگام با خيل مبارزان به انقلابيون پيوست. در پيروزي انقلاب اسلامي شجاعت و رشادت ذاتي خويش را آشكار نمود. پس از سرنگوني كاخ ستم به عضويت ژاندارمري درآمد و در پاكسازي منطقه از لوث وجود اشرار لحظه اي كوتاهي ننمود. بعد از يك سال و نيم خدمت در ژاندارمري به عضويت سپاه پاسداران درآمد. به علت رشادتي كه در اكثر عمليات از خود نشان داده بود، به فرماندهي گردان جندا... منصوب شد و همين امر موجب گرديد، در تمام محورهاي عملياتي منطقه حضور فعال داشته باشد. او رعشه بر اندام گروهک ضدانقلاب افكند و سرانجام در راه اسلام و قرآن جان در طبق اخلاص نهاد و در دوازدهم تیر 63 در عملياتی در روستاي ميمند سلدوز توسط گروهک ضد انقلاب به درجه رفيع شهادت نايل آمد و با خون پاكش نهال انقلاب را آبياري نمود.
«دلم براي شهادت شور مي زند.» (پيام شهيد)
نه خواهم كه سكوت اختيار كنم در شب، در شب كه جولانگاه خفاشان خون آشام است، نه نگوئيدم كه قلندر است بيدار كه اين قلندران رسم قلندري نميدانند، بل گزمگاني سياه مستند كه تيرگي را پاس ميدارند. ببينيد، كوچه پس كوچههاي شهرم را، وطنم را، جهانم را، كه چه تنگند، چه تاريكند، نميشنويد سكوت سنگينش را كه چه سرد است و چقدر كشنده و خفقان آور، اما هر چه باشد اين سكوت آبستن است، آبستن فرياد، نميشنويد آه پا برهنگان را كه آتش زير خاكستر است، نميشنويد فريادهاي خاموش را، چه كسي گفته است كه گرگ، ميش است؛ چه کس گفته است كه ديو حامي انسان است، كه شاه سايه خداست. اينان كه آب در آسياب شيطان ميريزند، اينان كه كعبه آمالشان كاخ سفيد است، سايه خدا را با تير ميزنند، نه نخواهيد كه سكوت اختيار كنم در شب كه من فرزند اسلامم، از سلاله عشقم، از كاروان كربلايم، من درس امامم را تلمذ كردهام، رودم، دريايم، اقيانوسم، نگوييد كه نخروشم، امامم گفته كه شايد بايد رود، پس بايد برود.
نيك ميدانم كه بعد از رفتن شاه، تازه اول راهم، كه خوارج در هر عصر به تعبير مولايم چون ريشههاي نابجا، چون علفهاي هرز در هر كوي و برزني دل خاك را ميشكافند و پهنه زمين ميآلايند.
پس نمی گویم كه بنشينم، كه در حريم مهرورزي نشستن گناه است.
شهيد «عسگر بايرامزاده» در سال1333 در روستاي «گلوان» از توابع شهرستان نقده، ديده عبرت و اعتبار به جهان پر تب و تاب در انتظار گشود، تا در پهنه ملوث گشته خاك و در عصري كه حاكمان پست، مردمان را انبوه انبوه به بيراهههاي وحشتناك معصيت ميكشاندند، در عصري كه ابرار، سر در گريبان، معصوميت را به مرثيه مينشستند، اصدقا را به جرم صداقت به زنجير ميبستند و مظلومان ومستضعفان را دسته دسته به مسلخ ميبردند. در زماني كه انسان را مسخ ميخواستند و انسانيت را دم بريده و ابتر. آري در چنين دوراني ديده بر جهان گشود تا از فراز بيد بنهاي سرسبز رسالت و از ستيغ قلههاي رفيع امامت نغمه خوش الحان مرغ يا حق را بشنود و سرمست از عشق آسمان وداي عدالت بر تن راه شهادت اختيار كند. تا كلاس ششم نظام قديم تلمذ كرد و همين اندك آتش اشتياقش را جهت شناخت دامن زد. در ايام محرم نوحه حسين حسين سر داد و با التجا به قرآن ناخالصيهايش را زدود و گوهري ناب گشت و اين همه را سرمايه و ره توشه رزم بيامانش كرد و در عصري كه خفقان ستمشاهي فريادها را در گلو خفه كرده بود، نداي امامش را به گوش جهان شنيد و حلاج وار نداي انا الحق سر داد و چون ميثم تماز در كوي و برزن مردم فراخواند كه بيائيد از علي برايتان بگويم، هاي بياييد، زر آوردهام، و اعلاميههاي امام اوراق زَرَش و كدامين دري است كه به تابناكي اين لؤلؤ شاهوار. هاي بياييد، بيائيد به شما بگويم كه چه بر شما رفته است، بياييد و عاقبت با پايمردي سرو قامتاني چون اين عسگر اسلام بود كه ديو رفت و فرشته آمد. اينك شاه رفته و امام آمده بود اما، اما مگر ابرهاي سياه ستم تاب خواهند آورد آفتاب را، اما مگر سر انگشتان ملوث به چرك و عفونت تاب خواهند آورد، خورشيد شفابخش را. اما مگر آمريكا و ضدانقلاب تاب خواهند آورد انقلاب را، اسلام را و امام را و بايرامزادهها نيك ميدانستند كه رسالتشان تازه آغاز گشته است. پس بيمحابا به سپاه اسلام پيوست تا پاس بدارد ارزشها را، خونهاي به حق را، لالهها را.
شهيد بايرامزاده هميشه مطيع امر امام خميني بود، تكيه كلامش اين بود كه من سرباز امامم. امام را بسيار دوست ميداشت، به طوري كه دو بار توفيق زيارت آن يار باوفاي اسلام را يافت و خدا ميداند هر ديداري شوق و اشتياق صد چندان بر ديداري دوباره در جانش برانگيخت.
شهيد بايرامزاده فرمانده بود، فرماندهي شجاع سردار بود. سرداري كه از عشق ملتش اخگرها بر جگر داشت، سرداري كه حساسيت منطقهاش را نيك ميدانست، نيك ميدانست كه كوههاي سر به فلك كشيده سرشاخان و ماسو كمينگاه چه گرگهايي ميتواند باشد و دل كدام صخره، كدامين گردنه، كدام فراز و نشيب اين كوههاست كه حماسهاي از اين دلاور را به ياد نياورد سردار كه نه او كوهيار بود. اوايل هميشه پيروز كمينها و درگيريها بود، او يار مجيد رحيمي بود، سرداري ديگر و اين هر دو چه بسيار كه در ارتفاعات رفيع پس از غلبه بر خصم زبون، دست هم فشرده بودند. بيجهت نيست كه شهادت اين هر دو يار در روستاي خليفهلو رقم خورده است، مگر ميشود وصل ياران را گسست، پس او نيز چون شهيد رحيمي هنگامي كه در عمليات بيامان روستاي خليفهلو رگبار دوشكايش دل سياه خصم را ميشكافت، مورد اصابت گلوله ضدانقلاب قرار گرفت و به ياران پيوست.
پيكر پاكش در مراسم با شكوه و بينظيری با خيل عظيم امت شهيدپرور با پاي پياده تا مزار شهدا تشييع شد. خانواده معظمش بنا به توصيه آن بزرگوار صبر پيشه كردند تا وصيتش را جامه عمل بپوشانند. اين چشمه اخلاق به قدري در ديگران تأثير داشت كه بسياري از سربازان گردانش پس از اتمام خدمت جذب سپاه اسلام شدند تا راهش را پاس دارند.
حاصل عمر پرثمرش صرفنظر از خدمات بسيار براي اسلام و انقلاب، چهار فرزند صالح و خلف است كه همه از مريدان اسلام و انقلاب و راهيان راه پدر مهربان خويشند.
شهيد بزرگوار در گردان حضرت رسول(ص) مشغول پاكسازي ضدانقلاب بود، غافل از اينكه گردان در كمين دشمن افتاده است، اين فرمانده شجاع به محض آگاهي با شهيد مجيد رحيمي تماس حاصل مينمايد تا با آتش توپخانه، گردان را نجات بخشد که با هدايت توپخانه به ياري خدا تمام نيروهاي خودي را از محاصره دشمن نجات بخشيد.
منبع: پرونده فرهنگی بنیاد شهید آذربایجان غربی
نظر شما