فرمانده شهید یوسف ولی نژاد به روایت همرزمان شهید
يکشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۷ ساعت ۱۵:۰۹
در پاكسازي اشنويه از لوث وجود ضدانقلاب و اشرار به عنوان فرمانده عمليات در اشنويه خدمت می کرد و سپس با حفظ سمت به عنوان قائم مقام سپاه اشنويه در آن منطقه محروم ادامه خدمت داد.
نوید شاهد آذربایجان غربی: شهيد «يوسف ولي نژاد» در سال 1335 در روستاي «حيدرلوي بيگلر» چشم به جهان گشود. تا پایان دوره متوسطه درس خواند و دیپلم گرفت. دوران انقلاب، فعالانه در تظاهرات بر عليه رژيم منفور پهلوي شركت داشت و بعد از پيروزي انقلاب به عضويت سپاه اروميه درآمد. با آغاز جنگ تحمیلی در پاكسازي اشنويه از لوث وجود ضدانقلاب و اشرار به عنوان فرمانده عمليات در اشنويه خدمت می کرد و سپس با حفظ سمت به عنوان قائم مقام سپاه اشنويه در آن منطقه محروم ادامه خدمت داد. هميشه طراح نقشه هاي عملياتي بود و عاقبت اين مبارز خستگي ناپذير، پس از عمري اجتهاد و ايثارگري در راه اسلام و انقلاب، با سمت قائم مقام فرمانده سپاه اشنويه در تاريخ بیست و هفتم خرداد سال 63 در منطقه اشنويه بر اثر تلة انفجاري دشمن به درجه عظماي شهادت نائل آمد.
«يوسف ولي نژاد» اول اسفند سال 1335 در روستاي «حيدرلوي بيگلر» از توابع شهرستان اروميه در يك خانواده متوسط و مذهبي چشم به جهان گشود. دوران تحصيلات ابتدايي را در روستاي محل تولدش به پايان رساند . از كودكي و دوران تحصيل در مدرسه ابتدايي علاقه فراواني به اسلام وقرآن داشت و در انجام واجبات ديني با توجه به سن اندكش كوشا بود.
سالهاي اول و دوم متوسطه را در شهرستان اروميه به پايان رساند وبعد از آن برای کمک به خانواده اش به کار پرداخت.
سال 1354 انجام خدمت سربازي وارد ارتش شد . در دوران خدمت سربازي با اعمال و سياستهاي غلط رژيم شاه آشنا شد و بعد از به پايان رساندن خدمت سربازي كه همزمان با اوج حركتهاي انقلابي مردم مبارز ايران بود , با دوستانش به مبارزه همه جانبه با حکومت پهلوی پرداخت. او همگام با فعاليتهاي سياسي به تزكيه ي نفس وخودسازي معنوی نيز مشغول شد.
در دوران مبارزات با هماهنگي نیروهای انقلابي ارومیه به فعاليت موثر پرداخت و با پخش اعلاميه ها و تكثير نوار سخنراني هاي امام (ره) و شركت در راهپيمائي ها، مبارزاتش را بر عليه رژيم ستم شاهي ادامه داد.
بعد از پيروزي انقلاب چون خود را مسئول حفظ دستاورد هاي انقلاب مي دانست در مراكز نظامي با خدمت به انقلاب، دلگرم مي شد. او با دل و جان در حفظ دستاوردهای انقلاب اسلامي مي كوشيد و تلاشهای زیادی در جهت تثبیت آن انجام داد.
به محض تشكيل سپاه پاسداران انقلاب اسلامي به عضويت این نهاد در آمد. خدمت خود را از منطقه سرو آغاز كرد و با عناصر دست نشانده دشمن و گروهكهاي ضد انقلاب به مبارزه پرداخت. بعد از آن در پایگاه پل قويون به عنوان فرمانده خدمت كرد.
برای پاكسازي بانه و سردشت به همراهي شهيد مهدي باكري عازم منطقه شد و به نبرد عليه گرهكهاي الحادي دمكرات و كومله پرداخت و بعد از پاكسازي و آزاد سازي منطقه به اروميه برگشت.
در عملیات شکست محاصره آبادان، يوسف راهي جبهه ي جنوب شد و در آنجا به اتفاق سرداران شهيد مهدي باكري و مهدي اميني با سمت فرمانده خط به مقابله و جنگ با با دشمن می پردازد . بعد از مراجعت از جبهه جنوب در ماموريتي به اتفاق سرداران شهيد مهدي باكري و ناصر عليزاده شركت مي كند و منطقه ي اشنويه را از لوث عناصر ضد انقلاب پاكسازي مي كنند. بعد از عمليات موفقيت آميز پاكسازي به عنوان فرمانده عمليات سپاه در اشنويه خدمت كرد و به خاطر رشادت و لياقتي كه از خود نشان مي دهد، با حفظ سمت به عنوان قائم مقام فرمانده سپاه اشنويه ادامه خدمت مي دهد.
در عملیات والفجر2 در حاج عمران، او اولين روز عمليات و در اولين پيشروي به طرف دشمن بر اثر برخورد با مين قسمتی ازپاي خود را از دست داده وبه بيمارستان منتقل مي شود. بعد از عمل جراحی براي استراحت به منزل مي رود . حدود يك ماه از استراحتش در خانه نگذشته بود كه به جهت احساس مسئوليت و ادامه رسالت الهي به اشنويه بر مي گردد و با همان پاي مجروح و چرك كرده و كبود شده به احداث جاده ( كلاشين ) در مرز عراق احتمام مي ورزد.
بعد از عمليات والفجر 2 با برادران مسئول سپاه منطقه ي 11 در تهران به حضور رهبر معظم انقلاب اسلامی که در آن زمان رياست جمهور بودند، مي رسند و در آنجا یوسف از طرف مسولان مكلف مي شود كه برای معالجه در تهران بماند اما بعد از دو روز اقامت در تهران دوباره به منطقه برگشت و در پاسخ به علت مراجعه به منطقه گفت: نمي خواهم برادران در منطقه باشند و فشار بكشند و من در تهران باشم .
در سال 1363 در منطقه ي نالوس و مناس و دره ي شهدا به علت وجود عناصر ضد انقلاب منطقه شديداً آلوده می شود و لازم بود كه اين منطقه از لوث عناصر پليد ضد انقلاب پاك شود . در آن روزها به غير از یوسف ولي نژاد شخص ديگري نبود كه بتواند اين عمليات را انجام دهد و اين سردار دلاور با كمال شجاعت اين ماموريت را قبول كردند و با هماهنگي سپاه اروميه تدابير لازم انجام گرفت و آن منطقه به محاصره ي نيروهاي سپاه در آمد . در اين عمليات ضد انقلاب به سختي ضربه خورد , دو دستگاه بي سيم و مقداري اسلحه به غنيمت گرفته شد.
دوستانش از او چنین می گویند:
یوسف به من گفت كه اينها را بگير و با احتياط نگه دار و تاكيد كرد با احتياط ؛ مثل اينكه به شهيد ولي نژاد الهام شده بود كه اين دستگاهها مشكوك هستند و به هيچ كس اين بي سيم ها را نداد . به هر حال اين ماموريت به نحو احسن انجام شد . بعد از عمليات به سپاه برگشتيم ، با اينكه ماه مبارك رمضان بود و برادران خيلي گرسنه بودند و لازم بود كه كمي غذا بخورند و استراحت كنند . شهيد ولي نژاد وقتي به سپاه مي آمد، معمولا به تشكيلات ما مي آمد . چون مقر فرماندهي و مخابرات در يك محل بود ، وقتي كه مي خواست استراحت كند به آنجا مي آمد. طبق روال قبلي با هم رفتيم و در اتاق ما نشستيم. به ايشان گفتم : بياييد كمي غذا بخوريم. ايشان در پاسخ گفتند: شديدا خوابم مي آيد. هر چه سعي مي كنم خوابم را نگه دارم نمي توانم، اجازه مي خواهم كه بروم و بخوابم من در آن لحظه از خودم خجالت كشيدم چون ايشان از صبح زحمت مي كشيد ، روز و شبش معلوم نبود و آنروز واقعاً خسته شده بود و قبل از اينكه بخوابد تاكيد كرد كه بي سيم هاي غنيمتي را بياوريد تو ، يكي از آن دستگاه هاي به غنيمت گرفته شده عجيب به نظر مي رسيد . من با بقيه ي بي سيمهاي خودمان، را به داخل ساختمان آوردم و باز هم گفتند: به اين دستگاه اصلا دست نزنيد چون مشكوك است. من بنا به تاكيد ايشان اين دستگاه ها را در كمدي جا دادم و ساير افراد نيز اين مطالب را شنيدند. لازم به ذكر است كه خود ما نيز چند دستگاه داشتيم، وقتي به منطقه مي رفتيم آنها را امتحان مي كرديم تا ببينيم كدامشان سالم يا خراب است. در آنجا دو نفر از برادران بودند كه من به آنها گفتم: مي خواهم به ساختمان ديگر سپاه بروم، دستگاههايي كه مال شماست امتحان كنيد ببينيد كداميك سالم يا خراب است و به آن دستگاه هاي ديگر دست نزنيد تا بعد از بيدار شدن برادر ولي نژاد، بي سيم را به كارشناس نشان دهيم. من از درب ساختمان بيرون آمدم و ماشين را روشن كردم که ناگهان صداي انفجار را شنيدم و با خود گفتم بيچاره شديم با ماشين به طرف محل انفجار با دنده عقب حركت كردم . ديدم كه ساختمان كلاً زير و رو شده . ماشين را رها كردم و به طرف محل انفجار دويدم و جايي كه شهيد خوابيده بود خاكها را كنار زدم و در آن حال آنقدر گريه كردم و از حال رفتم و نمي دانستم كه در كجا هستم. گفتند: يكي اينجاست. گفتم : يوسف من اينجاست . او در محل انفجار زير آوار مانده بود ، دوباره بي هوش شدم . بعد از چند دقيقه كه به هوش آمدم گفتم : مشهدي يوسف كجاست . چي شده به خاطر رعايت حال من گفتند : حالش خوب است . گفتم : تا زمانيكه خودم نبينم مطمئن نمي شوم ، بعد ديدم كه آن شهيد بزرگوار را در آمبولانس مي گذارند . آري اين چنين بود كه برادر بزرگوارمان يار وفادار اسلام و مقلد مخلص امام در 27 خرداد سال 1363 كه برابر با 17 رمضان المبارك 1404 هجري قمري و همزمان با سالروز جنگ بدر، در جبهه خونين اشنويه به آرزوي ديرينه اش كه همان وصال به معشوق خويش بود نائل آمد و دل همه ي دوستان و دوستداران خود را غمگين كرد .
شهيد ولي نژاد انساني بود كه همه ي خصوصيات اخلاقي اسلامي در وجود ايشان آشكار بود . هر كس با ايشان نشست و برخاست داشت اعم از اينكه از دوستان وي باشد يا به تازگي با ايشان آشنا شده باشد، به آساني مي توانست درك كند ، فردي متصف به اخلاق اسلامي . وي انساني بود آرام و كم حرف و مودب ، هر وقت زمان اقتضا مي كرد صحبت مي كرد و اگر مطلب حقي بود آن را بر زبان جاري مي كرد . وي وقاري خاص داشتند كه اين وقار جذبه ي عجيبي به شخصيت ايشان داده بود . هنگام خنديدن تبسمي بر لبان شهيد نقش مي بست و هرگز خنده هاي بلند و طولاني از وي اونشد .
شهيد ولي نژاد اسوه ي صبر و شكيبائي و پايداري براي همه ي پاسداران و بسيجيان بودند .
آنروزها كه سپاه آذربايجان در عمليات پاكسازي منطقه ي كردستان شركت داشت و هر روز عمليات پاكسازي صورت مي گرفت ، تعدادي از برادران مجروح و يا شهيد مي شدند و اين شهادتها و مجروح شدنها براي ما بسيار ناگوار بود هر چند كه برادران به فيض بزرگ شهادت مي رسيدند ولي از دست دادن آنها براي ما ناراحت كننده بود . شهيد ولي نژاد در مقابل اخباري كه از شهادت برادرانمان دريافت مي كرد بسيار صبور و استوار بود و هرگز در برابر مشكلات خم به ابرو نمي آورد .
در زمينه ي بر خورد با افراد زير دست ، با برادران سپاهي و بسيجي كه از تمامي نقاط به منطقه مي آمدند به خصوص در سپاه اشنويه با محبت و شفقت و مهرباني رفتار مي كرد و همچون برادري بزرگ دست محبت و مهربانيش بر سر كشيده مي شد . از نظر شور و مشورت فردي بود كه هميشه نظر جمع را مي پذيرفت و هرگز سعي نمي كرد كه نظر شخصي خودش را به جمع تحميل كند ، مواردي اتفاق افتاده بود كه در شوراي فرماندهي سپاه اشنويه نظر ايشان مخالف نظر افراد شورا و يا مخالف مسئول سپاه بود. در اين مواقع با لحني آرام كه آكنده از منطق بود نظر خود را ابراز مي كرد يا نظر ايشان را مي پذيرفتند يا نمي پذيرفتند .هيچ وقت سعي نمي كرد كه نظر خود را بالاجبار به تحميل كند .
شهيد ولي نژاد مرد فروتن و متواضع و افتاده بود، به طوري كه اگر در جمع بچه هاي سپاه كسي وارد مي شد و قيافه ي او را نمي شناخت، نمي توانست تشخيص بدهد كه فرمانده چه كسي است .
به جاي آنكه بخواهد با زبان و حرف مطلبي را به اطرافيان خود بفهماند، بيشتر با عمل راه را نشان می داد . او تمامي كارها را محكم و درست انجام مي داد. از خصلت هاي دروني وي آن بود كه هيچ كاري را سست و بي مايه انجام نمي داد و هر كار كوچك و بزرگي كه به وي محول مي شد با كمال علاقه و پشتكار به پايان مي رسانيد و در برابر سختي و دشواري كار شكايت نمي كرد .
از شخصيتي والا برخوردار بود كه تمام كمالات انساني در وي وجود داشت و براي داشتن چنين كمالات انساني چقدر تهذيب و خود سازي مي خواهد . تمام نيروهاي تحت امر او عاشق حركات بسيار لطيف و ظريف و كمالات انساني او بودند . محبتها و برخوردهايش خيلي از افراد را از لغزش نجات داد .
در اوايل انقلاب مراسم دعا به آن صورتي كه بعدا شكل گرفت راه نيفتاده بود. ايشان مراسم با شكوه دعا راه مي انداخت و در اين مورد تاكيد زيادي مي كرد . در مورد اقامه نماز جماعت هم چنين بود . تواضعش آنچنان زياد بود كه اگر روحاني در مسجد نبود كه امام جماعت شود هر قدر به وي اصرار مي كردند كه پيش نماز شود قبول نمي كرد و هميشه برادر بسيجي مسني بود كه او را امام جماعت مي كرد . از نظر حفظ بيت المال خيلي حساس بود و كمتر از امكانات سپاه استفاده مي كرد . مگر اينكه فرمانده سپاه به او تكليف مي كرد . هميشه بعد از درگيريها از برادران سپاهي سوال مي كرد كه چقدر از مهمات استفاده كرديد ؟ و هر كس از مهمات كمتري استفاده مي كرد به او جايزه مي داد .
روزي يكي از نيروهاي بسيجي ترمز شديدي با ماشين سپاه گرفت و صداي ترمز كردن وي زياد بود . شهيد ولي نژاد ايشان را صدا كردند و با لحني آرام و خوب با ايشان صحبت كرد ، آن بسيجي خجالت كشيد و نتوانست سرش را بلند كند . شهيد ولي نژاد با چنين رفتار شايسته اي نشان داد كه نبايد شخصيت افراد را به خاطر اشتباهي كه كرده اند در پيش ديگران خرد كرد ، بلكه با احترام و تواضع و فروتني مي توان افراد را ارشاد كرد . اين رفتار او براي من درس اخلاق بود كه آموختم و سعي كردم كه رفتارهاي اسلامي و انساني ايشان را الگوي خود سازم . صداقت اين بزرگوار زبانزد عام و خاص بود . حتي اين مساله در سيماي آن شهيد والا مقام هويدا بود . با نگاهش همه چيز را به انسان مي فهماند . هر مطلبي را كه ادا مي كرد با صداقت كامل بيان مي كرد و ايمان كامل به گفته ي خودش داشت .
به سازماندهي و مديريت نيروهاي سپاهي و بسيجي اهميت زيادي قايل بود و به راحتي نيروها را سازماندهي مي كرد تا در عمليات هر كس كار خود را به نحو احسن انجام دهد . شهيد ولي نژاد از شاگردان سردار مهدي باكري بود و در زمينه ي مديريت ، خوي و خصلت مهدي باكري را داشت و با افراد زير دست خود آنچنان به خوبي رفتار مي كرد كه فرد در خود احساس كوچكي نمي كرد و او را مثل برادر خود مي دانست .
در عملياتي كه ضد انقلابيون مي خواستند شهر اشنويه را بگيرند با تدابير خوب و مديريتش باعث شد كه فرمانده نظامي ضدانقلاب، سرگرد حاتمي به هلاكت برسد. جوي كه در اذهان بچه هاي سپاه و افراد منطقه وجود داشت همگي ناشي از مديريت خوب و رفتار مدبرانه ولي نژاد بود، به طوري كه ضد انقلاب نمي توانست كاري از پيش ببرد و در نتيجه به ترور شخصيت مي پرداختند.
شهيد ولي نژاد همواره ماموريتها را از نزديك هدايت مي كرد . سعي مي كرد بفهمد كه مشكل نيرو چيست ، يعني نحوه ي مديريت را كاملاً درك كرده بود . كاملاً مي دانست كه چه كسي بايد به كدام منطقه برود ، كاملاً حساب شده عمل مي كرد و چنان نيرو را
سازماندهي مي كرد كه نيروهاي خودي تلفات نداشته باشند و ضربات مهلكي بر پيكره ي فرسوده ي دشمن وارد آورند .
هر زمان كه فرماندهي عمليات را بر عهده داشت با تدبير و نيروي انديشه ي خويش و تجربيات چندين ساله اش شكست دشمن قطعي بود .
در سال 1362 گروهان تازه اي تشكيل شد, به ايشان ماموريت دادند كه با نيروهاي رزمنده به روستاي دژ آباد از توابع اشنويه بروند . من نزديكترين راهي را كه به روستاي دژ آباد منتهي مي شد ,پيشنهاد كردم ولي ايشان گفتند ، كه اين راه نامناسب است و مرا در بيرون اشنويه به بالاي تپه اي برد و موقعيت را برايم توجيه كرد . من ملاحظه كردم راهي كه ايشان پيشنهاد كرده خيلي بهتر و مناسب تر است و ما هم پذيرفتيم . بعد از اينكه ما به روستاي مذبور رفتيم با بي سيم در تماس بود و مي گفت : حركت بي خودي انجام ندهيد . بعد ما تله هايي را گذاشتيم و در كنار ايستاديم . ديديم از داخل روستا ده دوازده نفر ضد انقلابيون بيرون آمدند و درست به طرف تله هاي ما مي آمدند ، با تدبير و مديريت خوب آن شهيد بدون اينكه تلفاتي داشته باشيم ، 8 نفر از افراد ضد انقلاب را هلاك كرديم و 2 نفر را به اسارت گرفتيم و چند نفر را كه مبدل به لباس زنانه بودند ، بعدا شناسايي كرديم . بعد از اتمام عمليات به خوبي و سلامتي برگشتيم و هيچ كس باور نمي كرد كه ما زنده باشيم و مي گفتند چگونه عمل كرديد كه هيچكدامتان حتي خراش هم بر نداشتيد . اين مساله خيلي خوشحال كننده بود اين پيروزي ما فقط به خاطر تدبير و دور انديشي و مديريت صحيح شهيد ولي نژاد بود . با رفتار و منش مخصوصي كه داشتند از جاذبه ي عجيبي در بين نيروهاي برخوردار بودند . وقتي به كسي ماموريتي محول مي كردند و آن شخص قبول نمي كرد ، شهيد ولي نژاد با اخلاق و نفوذ كلامي كه داشت به نحوي با او صحبت مي كرد كه وي راضي مي شد و با عشق و علاقه به ماموريت مي رفت .
حتي كساني كه 3 ماه يا بيشتر در منطقه اشنويه در ماموريت بودند ,به خاطر جاذبه ولي نژاد در منطقه مي ماندند و از دل و جان ماموريتهاي محوله را انجام مي دادند . دافعه یوسف در مورد ضد انقلاب بود . يك بار در اربعين سال 63 13موقعيتي پيش آمده بود كه ضد انقلاب به شهر نفوذ كرده بود . شهيد ولي نژاد با كمال شجاعت توانست در برابر نيروهاي ضد انقلاب موفقيت شاياني به دست آورد با اينكه تعدادي از نيروهاي سپاه هم شهيد شده بودند . شخصيت شهيد طوري بود كه ضد انقلاب نام او را همه جا صدا مي زد و مطرح مي كرد و مي دانست كه از بين رفتن شهيد ولي نژاد ضربه بزرگي به نيروهاي سپاه در آن منطقه خواهد بود . او سردار جنگ و جبهه ي شهادت بود ,چرا كه همه جا در خط مقدم بود, دشمن را بازيچه نمي پنداشت . براي درگيري با دشمن با احتياط كامل عمل مي كرد و هدفش در اكثر عمليات ضربه زدن به دشمن و حفظ نيروهاي خودي بود . عمليات را با كمال خونسردي و محاسبه هاي قابل قبول انجام مي داد و هيچ ماموريتي را به خاطر كمبود امكانات تعطيل نمي كرد. كنترل نيروها و سركشي به افراد و دقت و احتياط و شجاعت در وجود او ملكه شده بود . زمانيكه پاكسازي محل شپيران از توابع سلماس و محل صوماي برادوست آغاز شد بار ديگر دلاوريها و ايثارگريهاي شهيد ولي نژاد تمامي انظار را متوجه او ساخت . لشكر اسلام از شمال اروميه و از طريق محل ترگور و مرگور به قصد براندازي آخرين تفاله هاي ضد انقلاب حركت كرد و با آزاد سازي شهر اشنويه در تاريخ 19/9/1360 اين عمليات با برتري كامل قواي اسلام به پايان رسيد .
با تشكيل سپاه اشنويه به عنوان قائم مقام فرمانده سپاه انتخاب و به مدت سه سال در اين سنگر مقدس به خدمتگزاري اسلام و مسلمين مشغول بود .
در طول سه سال خدمت صادقانه و خالصانه در سپاه اشنويه تمامي دشتها و كوههاي سر به فلك كشيده و سرد اين منطقه شاهد رشادتها و جانبازي هاي وي بودند .
زمانيكه در پاسگاه پل قويون بوديم، بنده يكي از نيروهايي بودم كه در تحت فرماندهي ايشان مشغول انجام وظيفه بودم و در پاكسازي هايي كه به فرماندهي ايشان كه از غرب و جنوب غربي سلماس تا غرب اروميه صورت گرفت، همراه ايشان بودم تا اين عمليات منجر به آزاد سازي اشنويه گرديد، ايشان رتبه ي نظاميش از بنده بالاتر بود . بعد از اينكه در اشنويه مستقر شديم بعد از سه ماه فرماندهان سپاه پاسداران مصلحت ديدند كه اينجانب به عنوان مسوول سپاه اشنويه منصوب شوم . البته بنده نمي پذيرفتم و مي گفتم كه برادران لايق تري از من هستند مثل آقاي ولي نژاد و برادر قاسمي كه اين آقايان لياقتشان بيشتر از من براي اين سمت است . منتهي خودشان اصرار كردند كه شما بپذيريد ما هم كمكتان مي كنيم . بنده هم پذيرفتم در هر حال حكم فرماندهي بود و بر حسب ظاهر من مسوول آقاي ولي نژاد شدم و ايشان قائم مقام سپاه بود . در آن موقع به ياد ندارم كه ايشان حتي در يك مورد در مقابل تصميمات متخذه مخالفت علني يا حتي مخفي كرده باشد ، وقتي تصميم گرفته مي شد و قرار مي شد كه به اجرا در آيد حتي اگر نظرشان مثبت نبود ابداً مخالفت نمي كرد و كار را اجرا مي كرد . يعني اصل سلسله مراتب را به طور كامل و درست پذيرفته بود و اين مساله برايشان حل شده بود .
زمانيكه سردار شهيد اسلام مهدي باكري فرمانده بود، اگرچيزي به شهيد ولي نژاد مي گفت ، با احترام پاسخ را مي داد و سرش را پايين مي انداخت و در برابر فرمانده كاملا متواضع و فروتن و مطيع بود .
او اعتقادي درست و عميق به روحانيت اصيل و حضرت امام ( ره) داشت و سعي مي كرد بهترين راه با توجه به فرمايشات حضرت امام انتخاب شود و از جوهاي مسموم گرهك ها و بني صدر و ليبرالها و گروهك هاي افراطي و تندرو كناره مي جست و با آرامي و به دور از احساسات به تفحص مي پرداخت و هيچ وقت از مسير درست تخطي نمي كرد . براي رهايي از افكار و انديشه هاي ناسالم مي گفت : فقط به حرف و بيانات امام رضوان الله تعالي گوش فرا دهيد تا مشكل تشخيص نداشته باشيد . آنچنان علاقه و احساس پاكي نسبت به امام و ولايت فقيه داشت كه در برنامه هاي صبحگاهي از امام صحبت مي كرد ، گويي عاشقي از معشوق خود سخن مي گويد .
تعهد و احترام به ولايت فقيه در شهيد خيلي زياد بود و هر موقع مي خواست از امام سخن بگويد هاله اي از اندوه وجودش را فرا مي گرفت . معتقد بود اگر امام به او بگويد كه اين منطقه را زير و رو كن و به فلان عمليات خطرناك برو ,تمامي را مي پذيرفت ، چون معتقد به ولايت فقيه بود و نمي توانست پاسخ منفي بدهد . زندگي معنوي عجيبي داشت و به مسايل مادي چندان توجهي نداشت . يكبار به ديدار شهيد مظلوم دكتر بهشتي نائل شده بود و هميشه از آنروز به عنوان بزرگترين و با ارزشترين روزهاي زندگي خويش ياد مي كرد .
شهيد ولي نژاد هنگام شهادت يكي از بازوهايش نيز قطع شد و يوسف بدون دست و پا به ديدار معبودش شتافت . فداكاريها و رشادتهاي او نشانگر عشق و علاقه او در راه نيل به آرزوها و لقاء ربش بود . او رفت ، اما خاطراتش هنوز باقيست , او رفت اما زهد و تقواي او هنوز اسوه و الگوي ساير سپاهيان و بسيجيان است، او رفت اما دلهاي عاشقان را نيز با خود در اندوهي فرو برد كه هنوز هم داغ فراق او را نمي توانند تحمل كنند .يوسف بي دست و پا به معبودش پيوست چرا كه او در راه اعتقاداتش سر و تن را نمي شناخت و در عمل اين را ثابت كرد .
منبع: پرونده فرهنگی بنیاد شهید آذربایجان غربی
نظر شما