روایتی زیبا و دلنشین ازهمکلاسی شهید حبیب بهنام
دوشنبه, ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۷ ساعت ۱۶:۵۵
آخرین روزمدرسه در صف صبحگاهی گفت: انشاءا... به فرمایشات امام راحل لبیک گفتم و به جبهه حق علیه باطل عازم شدم و انشاءا... به امید خداوند متعال و با دعای مستجاب شده شما، راه کربلا آزاد می شود و می آیم تا همه شما را به زیارت حضرت سیدالشهداء(ع) ببرم.
نوید شاهد آذربایجان غربی: دانش آموز بسیجی شهيد «حبيب بهنام قراجلر» سال 1346 در سيهچشمه چالدران چشم به جهان گشود. دوران جنگ تحمیلی، بخاطر کمی سن، بعد از چند بار تلاش جهت اعزام به جبهه، سرانجام در سال 1360 ضمن ترك كلاس سوم راهنمايي، عازم جبهه شد تا دين خود را به اسلام و امام امت ادا نمايد. گر چه از لحاظ سن كوچك بود ولي شهامت و شجاعت بسيار داشت که در اولين حمله عمليات بيت المقدس جهت آزادسازی خرمشهر، در جبهه خونين شهر شركت نمود و در دهم اردیبهشت ماه 1361 بر اثر تركش خمپاره مزدوران بعثي به درجه رفيع شهادت نايل آمد.
من با شهید حبیب بهنام در سالهای 59 و60 با هم به مدرسه راهنمائی چالدران (شهید بهنام) می رفتیم و با هم همکلاس بودیم. آن موقع که جبهه های نبرد حق علیه باطل شدیدا نیاز به نیرو داشتند، برادر ولی علیپور مسؤول سپاه چالدران بود و با ماشین سپاه آمده بود و در حیاط مدرسه پشت بلندگو اعلام کرد که جبهه های حق علیه باطل نیاز به کمک شما دانش آموزان داوطلب دارند و برادران علی سلطانی و حسین محمودی و شهید حبیب بهنام داوطلبانه ثبت نام کرده و بعد از2 روز دیگرعازم جبهه نبرد حق علیه باطل شدند.
آخرین روزی که به مدرسه آمده بودند، در صف صبحگاهی از همه ما دانش آموزان، طلب حلالیت خواسته و گریه کرد و با خوشحالی گفت: انشاءا... به فرمایشات امام راحل لبیک گفتم و به جبهه حق علیه باطل عازم شدم و انشاءا... به امید خداوند متعال و با دعای مستجاب شده شما، راه کربلا آزاد می شود و می آیم تا همه شما را به زیارت حضرت سیدالشهداء(ع) ببرم. آن موقع همه معلمان و دانش آموزان زار زار گریه کردند. سپس جناب آقای محبوب رحیمی، استاد قرآن ما، این3 نفر را از زیر قرآن رد كرد و به خدای بزرگوار سپرد.
بعد از20 روز خبردار شدیم، حبیب بهنام ترکش خورده و در بیمارستان پیرانشهر بستری است. ما همکلاسیها فکر کردیم که حبیب شهید شده است. ولی بعد از یک هفته، حبیب آمده بود به سیه چشمه و ما همکلاسان با یک گل رفتیم منزل شهید حبیب بهنام. مرا که دید، گریه کرد. ما هم به او تسلای قلبی دادیم و به کلاس دعوت کردیم. فردا صبح با یک عصا به کلاس آمده بود. آن روز با هم بودیم، روز خیلی خوبی بود. بعد از دو روز، حبیب دوباره به جبهه عازم شد و10 روز دیگر برادر علی سلطانی به مدیر مدرسه (آقای علیزاده) زنگ زد و با گریه و اشک گفت: فعلا به خانواده بهنام نگویید، حبیب الان شهید شد. آقای علیزاده به چند نفر از همکلاسیهایمان یواشکی خبر دادند و ما رفتیم قبر آماده کردیم.
بعد از یک روز، جنازه شهید بهنام را آوردند، از در مقابل کمیته انقلاب اسلامی تشییع جنازه کردیم و سپس به مقابل مدرسه چالدران که بعدها اسم مدرسه را به نام شهید حبیب بهنام نامگذاری کردیم، بردیم و بعد در مزار شهداء به خاک سپردیم. برگشتيم و یک گل سیاه به جای شهید بهنام گذاشتیم و برادر علی اصغر مینايی که همنشین شهید بهنام و همکلاس بود، خیلی گریه کرد. استاد محترم جناب آقای زینالی، معاون محترم مدرسه شهید بهنام یعنی چالدران سابق بود که جهت تسلیت به کلاس آمد اما اشک امانش نمی داد، ایشان برادر جوادی را كه رئیس آموزش و پرورش چالدران بود، جهت تسلای قلب به دانش آموزان به مدرسه راهنمایی شهید بهنام دعوت کرد و بعد از چند لحظه سخنرانی برادر جوادی، با همه دانش آموزان به مزار شهید بهنام رفتیم که همکلاسیها گلاب پاشی و گریه و زاری کردند. برادر محمد منصور زادگان این نوحه را خواند:
شهیدم من، شهیدم من
به کام خود رسیدم من
خداحافظ ایا مادر
نمی بینم تو را دیگر
از آن طرف حضرت حجت السلام و المسلمین حاجی آقای میریونس رضوی در رابطه با شهید چند لحظه صحبت کرد و جلسه را ختم کرد. آمدیم مدرسه مان. بعد از3 روز، برادر جعفری، رئیس تربیت بدنی یک جام به نام شهید بهنام در دفتر مدرسه گذاشت و برادر و پدر شهید را برای دین و رونمایی آن دعوت کرد. همچنین برادر اسماعیل زاده كه بخشدارمان بود و بعد فرماندار شاهیندژ شد، با حضور نهادهای انقلابی، برادر میریونس رضوی، امام جماعت قبلی مان، اين جام را تقدیم به برادر شهید بهنام (عباس بهنام) کرده بود و یک فاتحه با حضور دانش آموزان و نهادهای انقلابی و کلیه ورزشکاران مراسم را ختم کردیم.
منبع: پرونده فرهنگی بنیاد شهید آذربایجان غربی
نظر شما