زندگینامه پاسدار شهید شهید احمد حسینی از شهدای استان مرکزی
شنبه, ۰۸ ارديبهشت ۱۳۹۷ ساعت ۱۰:۳۸
شهید احمد حسینی فر در سال ۱۳۴۱ در محله احمد آباد شهر خمین بدنیا آمد احمد در خانواده ای بزرگ شده بود که پایه و اساس آن صمیمیت و نور ایمان بود. وی عضو رسمی سپاه پاسداران شهرخمین بود ...

منبع: اداره هنری، اسناد و انتشارات بنیاد شهید و امور ایثارگران استان مرکزی
نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار : ۰
در انتظار بررسی : ۳
انتشار یافته: ۴
سردار شهید احمد حسینی فر انسانی فرشته رفتار بی بدیل که اسم او همواره انسان را بیاد واژه ی شجاعت می اندازد در عین شجاعت بسیار مهربان و بامتانت بود جذاب خوش تیپ نظیف و مطهر مومن بی ادعا فرمانده ای لایق و با دسیپلین منظم و با وقار در بین اقوام بسیار قابل احترام و ستودنی بود چند روز قبل از اسمانی شدن به مرخصی امده بود همه در منزل عمه بودیم من که کلاس دوم راهنمایی بودم گفتم عمو جان مرا هم با خودت به مهاباد میبری با لبخند مرا بوسید و گفت تو درست را بخوان و با تفنگ قلم و دانش به جنگ دشمن بو به شوخی گفت تو دکتر شو من هر وقت مجروح شدم میام برای معالجه پیشت گفتم عمو جان خدا حفطت کنه مگه کسی میتونه تو را مجروح کنه . جانم به فدای نام و یاد اسمانیت عمو زاده احمد (خاطره ی اسدالله حسینی فر ) از سردار شهید شجاع و عزیز سپاه اسلام احمد حسینی فر
شهید احمد فرمانده ما در سپاه مهاباد بود. متاسفانه من در روز شهادتش در مرخصی بودم. ولی قبلش با شهید حرف زدم و گفتم احمد میدونم پاکسازی خرخره فکرتو به خودش مشغول کرده اما بچه ام بدنیا اومده میخام برم مرخصی. و متاسفانه هنگام برگشت ایشون شهید شده بودن. من خوابشو دیدم برا همین در بدر دنبال ادرس محل تولد و زندگی و دنبال مزارش هستم. اگه کسی ادرسشو میدونه با من تماس بگیره. به شماره09111572834 محمد یا اسماعیل اکبری فرد مازندران ساری روستا بالادزا با سپاس
برای شادی ارواح طیبه شهدا سه صلوات!
سلام خدا به روح پاک شهید احمد حسینی..در زمان شهادتش من روسیاه وجامانده فرماندهدیکی از گروهان های تیپ بودم در روستای قره قشلاق مهاباد عملیات داشتیم در عملیات به نوعی به کمین افتادیم عقب کشیدیم من در یک تاکستان منطقه حضور گروهک را به ایشان توضیح میدادم که یکباره یک تیر به ناحیه شکم اصابت کرد با هلیکوپتر بردن ارومیه در را شهید شد و به لقاالله پیوست چند نفری هم آن روز شهید شدن البته از گروهک ها هم خیلی به درک واصل شدن اما من هنوز هم بابت آن روز عذاب وجدان دارم لیشاز 40ساا هست اما روزی نیست که آن خاطرات برام تکرار نشه،