مصطفي وطني پاسدار شهید در عملیات بدر
نوید شاهد: مفقودالاثر مصطفي وطني
متولد سال 1342 ، به عنوان پاسدار وارد سپاه پاسداران می شود و در منحل کردن عناصر منفور ضد انقلاب و جنگ بسیار فعالانه عمل می کند. عاقبت پس از عمري
مبارزه و جهاد في سبيل ا... در تاريخ بیست و هفتم اسفند سال 65 در منطقه عملياتي جنوب
در عمليات بدر در مصاف با دشمن بعثي عراق مفقودالاثر گرديد. سپس در سال 74 پیکرش
پیدا میشود.
مفقودالاثر مصطفي وطني
در سال 1342 در اروميه متولد شد .
همان دوره متوسطه بود که بخاطر عشق به
انقلاب و امام به عنوان
پاسدار وارد سپاه پاسداران شد.
مصطفي قبل از پيروزي انقلاب اسلامي، همچون
ساير اقشار مبارز در مبارزه با رژيم طاغوت تلاشي مستمر داشت و اعلامیه های امام را
پخش و در تظاهرات شرکت می کرد.
بعد از پيروزي انقلاب نيز از روي عشق و
علاقه اي كه به انقلاب و ميهن اسلامي داشت، همزمان با شروع جنگ تحميلي عليه كشورمان
ايران، او نيز همچون ساير رزمندگان به وظيفه شرعي و انقلابي خود عمل نموده و داوطلبانه
عازم جبهه هاي نبرد عليه كفر شد.
مادر شهید می گوید: با اينكه چندين نفر
از خانواده به جبهه رفته بودند عليرغم تأكيد بسیاری براينكه
گفتم: صبر كن ديگران بيايند و بعد تو برو
اما شهيد صبر ننمود و عازم جبهه گرديد. طوري بود كه در همه كارها توكل و نيت به خدا
مي كرد و حتي رفتن به جبهه را به هيچ كس نمي گفت.
شهید وطنی ، براي انقلاب و جمهوري اسلامي
بسیار دلسوز بوده است و عاشق اهل بيت عصمت وطهارت بود .
مصطفی مدت 36 ماه در جبهه هاي مختلف حضور
داشت.
در پاكسازي كردستان از وجود اشرار ضدانقلاب
نيز بسیار کوشا بود و در این زمینه فعالانه کوشید چه بسا نقش بسیار چشمگيری داشت.
وي عاقبت پس از عمري مبارزه و جهاد في سبيل
ا... در تاريخ بیست و هفتم اسفند سال 65 در منطقه عملياتي
جنوب در عمليات بدر در مصاف با دشمن بعثي عراق مفقودالاثر گرديد.
پیکر پاک و مطهرستان در تفحص هفتم
مرداد ماه سال 1374 یافته شده و به خانواده اش بازگشت.
منبع: مرکز اسنادو امور
ایثارگران آذربایجان غربی
آن فرمانده جوان، سرلشکر شهریار اقلیم فلک بود ،با یک دستش می جنگید و با دست دیگرش زخم ستارگان را پانسمان مینمود !...افسوس که قدر آن آسمانی را زمین نشناخت !....شاید سرخطی از اسرار خلقت بود و یا دست خط خالق هستی !...
به پیشانیش که نمی نگریستم ، با روشنایی نمازش چراغ چشمانم را آشنا می ساختم تا ظلمت گیر نشوم!...
خوش بحال آن چشمهء زلال که برای رسیدن به اقیانوس، دریاها را در پشت سرش داشت ؛ الیف - بای آب بود ، که دجله با دو - سه حرفش به حرف آمده بود و قطره ها را معنا میکرد ؛ آنسان بود که باران بعدها برایم نقل کرد : ناموس آب بود و سلالهء نور!...
من هنوز هم سراغ دارم که مه روی خدا در آیینهء نمازش رخ نمایان میسازد، اگر نبود آیینهء نمازش ، فرشته ها از پرستش کعبهء خلیل عشق رویگردان میشدند !...
آری، بهاران نیک می دانند که ابرها هنوز هم از آخرین لبیک اش قمقمه آب میکنند و عطش سبززاران را سیراب !
جنگلی نیز بعد از فتادن آن سرو آزاده رویید و برگ هایی که سبز نگشت !....
برادر وطنی، چشمان بیدار فجر بود و سحر؛ همواره آیینه ها را می آراست از برای پرستش پلک چشمان خدا ، و چه حجب و حیا داشت وقتی که میدید آسمان با ناموس خویش در یک بستر همسر است !...
از روزنه جنگ می نگریستم او را ؛ گره گریه هایش را میدیدم و زخم اشک هایش را، نه دفتری داشت و نه ورقی تا قلم قلبش را به سرودن زخم های اشک چشمانش وادار سازد !...
آن فرمانده جوان زمین نخورده بود ، زمین گیر شده بود ؛ بسان شاهین بال و پر شکسته بال و پر امید و آرزوهایش را تماشا می کرد ، که نمی شنفتم پژواک سکوتش را !...
زمین گیر شده بود و از آسمان مددی می جست : ای آسمان ،تو را به بیگانگی و درد زمین، مددی !...
انسانم و فرزند زمین، شاید تصویر قدیمی ام را بیاد آری؛ دلم اسیر نور گشته و چشمانم بدنبال چراغی است که در دستان تو پنهان و پیداست !....
من او را میخواندم و خیره نمازهایش بودم ،اما هجا کردن نثر نمازش برایم راز شده بود !...
آه ، که فراموش کرده بودم که خوریشد به سوی غروب کمانه کرده است و آن مسیحای دردناک به محراب دیگر نماز برده و راز !...
از نثر نماز آن یحیای حی که چشم گرداندم ، تازه متوجه شدم که فروندها تانک ،و گردان های نیروی پیاده دشمن خط نماز ما را آتش زده اند !...
وای که چه جهنمی برپا بود در آن دم عید نوروز !....