اولين شهيد گردان در عملیات والفجر 4, شهيد حسن پناهقلي ; شهادت: 13/8/1362
شهید حسن پناهقلی متولد 1340 در عملیات والفجر 4 درتاریخ 13/8/1362 به توفیق شهادت نائل آمد.
خاطراتی از شهید حسن پناهقلی
خاطرات خانواده شهيد در مورد پناهقلي (ديدار با خانواده شهدا)
هر موقع از جبهه مي آمدند به ديدار خانواده هاي شهدا مي رفتند , گاه مي شد ساعت 12 شب به خانه مراجعه مي كردند. وقتي از ايشان سؤال مي كرديم كه حسن كجا بوديد، جهت ديدار شما مهمان به خانه آمده بود,
در جواب مي گفتند كه رفته بوديم به دلجويي از خانواده شهدا، چون آنها واجب تر از ميهمان ها هستند.
خاطرات خانواده شهيد (اكرام به مجروحين)
مادرشهید مي گویند يك بار شهید مرا جهت زيارت آقا امام رضا(ع) به مشهد برده بودند، پس از زيارت حرم مطهر , از من خواست تا به بيمارستان هاي شهر مشهد برویم و از مجروحين عيادت كنيم.
برخورد شهيد حسن پناهقلي با خانواده
پس از فوت پدرشان مي گفتند من بايد بروم و كار كنم و مخارج خانواده را تأمين نمايم و در كنار آن در امورات تحصيلي اش خيلي جدّي و موفّق بودند، به طوري كه يكي از شاگردان ممتاز كلاس در طول تحصيلشان بودند.
خاطرات برادر حاج فتّاح كبيري در مورد شهيد (عشق به شهادت)
در سال 61 ، زماني كه با ايشان در پرسنلي سپاه مشغول خدمت بوديم جهت اعزام به جبهه, نزد فرماندهي سپاه وقت رفتيم ولي به علّت كارآيي خوب ايشان مسؤولين به هيچ عنوان با اعزام ما موافقت نكردند، ولي عطش جهاد و شهادت باعث شد به صورت مخفيانه با كاروان اعزامي همراه شديم ولي با تلخكامي ما را برگرداندند و يك روز بازداشت نمودند. در نصفه هاي شب متوجّه شديم شهيد پناهقلي با حالتي غم انگيز مشغول گريه و زاري است كه پس از شهادتش فهميديم ناله هاي وي از جنس نياز بود.
خاطرات برادران: خليل برجسته، فتّاح كبيري و خانواده اش (قدرت و توانايي)
در خاطرم است كه در كنكور سال 62 بود كه شركت كرده بوديم، بنده مطالعه دروس را زياد جدّي نگرفته بودم، ولي شهيد پناهقلي انصافاً در مدّت چهار روز از صبح تا شب با ذوق و شوق فراوان مطالعه مي كرد، و وقتي كه يكي از برادران (فتّاح كبيري) از ايشان سؤال كرده بودند چرا در كنكور با وضعيّت فعلي كه شما در كنكور هستيد شركت مي كنيد، شهيد پناهقلي در جواب فرموده بودند: صرفاً به خاطر اين در كنكور شركت مي كنم كه براي منافقين و ضدّانقلابيّون ثابت نمايم كه رزمندگان اسلام در تمام صحنه ها حضور دارند و برخلاف تصور آنها , ما رزمندگان اسلام بي سواد نيستیم و چنين هم شد. دو روز پس از شهادتش نامش را در روزنامه نوشته بودند كه دبيري شيمي قبول شده است.
خاطره ای دیگر از عمل به تكليف از زبان برادران
او فردي مخلص و با تقوا بود و شخصیت بسیار سازگاری داشت , كه هر چه به او گفته مي شد قبول مي كرد. به راحتي در مسائل مختلف شركت مي كرد. ماموريت ها را به نحو احسن انجام مي داد و هيچ موقع نه نمي گفت . طوري دنبال كارها مي رفت كه هميشه مثل اين بود كه تازه اين طور كارها را انجام مي دهد و برايش تازگي دارد. ايشان نسبت به دنيا با بي اعتنايي نگاه مي كرد و هميشه با سادگي مي زيست و بيشتر به دنبال تكليف بود.
خاطرات برادر محسن ايرانزاد در مورد شهيد (شوق جهاد و شهادت)
روزي در باغ ايشان ميهمان بوديم. اصرار كردند كه با هم به خانه آنها برويم و اجازه اعزام به او را از والده پيرش بگيريم , بالاخره با اصرار زياد موفّق شدند. در عمليات والفجر4، شهيد پناهقلي , معاون گردان حضرت ابوالفضل(ع) بودند و در اين عمليّات كم تلفات داده بودند، حدود 3 شهيد و 7 زخمي. نتيجتاً خوب عمل كرده بودند. سردار مهدي باكري به من فرمودند كه آنها را ملاقات كنم و بگويم كه فردا شب براي عمليّات آماده شوند. شهيد پناهقلي بسيار خوشحال شد و گفت مي دانستم كه شهيد خواهم شد، چون با اتمام مرحله اول عمليّات نااميد نشده بودم در مرحله سوّم عمليّات والفجر4 اولين شهيد گردان، شهيد پناهقلي بود.
خاطرات برادر علي بهستاني در مورد شهيد (معنويّت شهيد)
شهيد پناهقلي شخصيّت معنوي و روحاني داشتند. ايشان به مستحبّات اهميّت بيشتري مي دادند و در اوّل وقت به نماز جماعت حاضر مي شدند. با بسيجيان برخوردي متواضع و برادرانه ای داشتند.
آن موقع که برادران خسته بودند , شهید با دیدگاه و روحیه ای بسیار خوب مي فرمودند: اي رزمندگان اسلام خوب نگاه كنيد كه قيامت نزديك است.
وقتي گردان آماده حركت جهت عمليّات بودند، ضمن اينكه در اوّل ستون قرار می گرفتند به سر و صورت بچّه هاي گردان گلاب مي پاشيدند و مي گفتند: ذكر خدا از يادتان نرود و در حين حركت مي فرمودند: رزمندگان اسلام، پيروزي نزديك است.
موقعي كه دژباني دشمن به ايست دادند , من به ايشان گفتم: برادر حسن، اجازه بده كار آنها را يكسره كنيم، در جواب گفتند: نه برادر، آنها كور هستند و ما را نمي بينند به راه خود ادامه دهيد. وقتي كه با اوّلين پايگاه دشمن درگير شديم كار به درگيري تن به تن كشيد، ديدم كه دو نفر با هم گلاويز شده اند كه متوجّه شديم شهيد پناهقلي با يك عراقي گلاويز شده بود كه آن دشمن را به درك فرستادند و خود به درجه شهادت رسيدند.
خاطرات آقاي پاشا پاشازاده
بنده با شهيد بزرگوار پناهقلي در سپاه آشنا شديم , آن موقع در كارگزيني بودند و سپس عازم جبهات حق عليه باطل شدند.
يك روز در درمانگاه بوديم كه خبر مجروح شدن ايشان را شنيدم , به منزلشان رفتم . ایشان از ناحيه كتف جراحت داشت (كتفش شكسته بود) و در اثر تركش مجروح شده بود. وي را به بيمارستان بردم و محل شكستگي را به متخصّص جرّاح نشان دادم. راديولوژي نشان مي داد كه ايشان بايد به مدّت يك ماه استراحت كنند. بنده هم مرتباً به امنزلشان سر زده و پانسمانها را عوض کرده و با ايشان درددل مي كردم.
ایشان خيلي صبور بودند. شخصیتی متواضع و غيرتمند داشتندو در اطاعت از ولايت و امامت و ايثارگري و شهامت و شجاعت و بردباري و صداقت نمونه کاملی بودند, همچنین دلسوز انقلاب اسلامي و شهدا بودند.
هنوز جراحتش خوب نشده و مي بايست مدّتي تحت درمان و استراحت كامل مي بودند، ولي مجدداً عازم مناطق جنگي شدند.
روزی که در تدفين و تشييع و مراسم سوگواري ایشان شركت كرديم , هميشه در فكر و ذهنم هست و هميشه دعاگوي علوّ درجات و شادي روح مقدّس ايشان و ديگر شهداي انقلاب اسلامي هستم.
گل مي شود از خونتان تكثير، تكبير
وقتي كه مي خنديد هنگام شهادت
خواب شقايق مي شود تعبير، تكبير»
غبار محنت هر دوست نيكوست
منبع : مرکز اسناد و ایثارگران بنیاد شهید آذربایجان غربی