خاطرات خانم سارا محمدي، همسر شهيد يعقوب حيدري
نام: يعقوب حيدري
تولد: 1341
محل شهادت: در اثر انفجار مهمات
تاریخ شهادت: 12/7/1374
خاطرات خانم سارا محمدي، همسر شهيد يعقوب حيدري
رفتار و اعمال و مساعدت شهيد نسبت به اطرافيان و خصوصياتش:
زندگي شهدا سراسر خاطره است. خاطره هاي تلخ و شيرين. آنچه كه در زير مي خوانيد گوشه اي از خاطرات شهيد حيدري از زبان همسرش مي باشد.
آن شهيد همواره پيرو اين انقلاب و رهنمودهاي رهبر فقيدش امام خميني بودند و همواره در سنگرهاي حق عليه باطل نبرد مي كردند.
روزي شهيد بعد از عملياتي كه بر ضد گروه هاي منافقين انجام دادند به خانه برگشتند. وقتي كه ايشان به خانه برگشتند نوعي احساس خستگي و ناراحتي در چهره شهيد مشاهده كردم. در حالي كه هيچ گاه چهره ايشان را اينگونه ناراحت نديده بودم. بعد از درآوردن لباسهاي نظامي اش از ايشان پرسيدم كه چرا اينگونه ناراحت هستيد. بعد از چند لحظه مكث گفتند كه امروز جلوي چشمان من دو تن از دوستان و همسنگرانم را شهيد كردند و من خودم را در آن لحظه در مقابل چهره آنها آنقدر كوچك ديدم و گفتم كه شايد من لياقتش را ندارم كه در راه حق شهيد شوم. من نيز به او گفتم كه اين حرف را نزنيد. اين انقلاب تا سربازاني مخلص و ايثارگر مثل شماها را دارد همواره پيروز و مقتدر است.
آن شهيد همواره در حفظ بيت المال كوشا بودند و از آن هرگز در جهت استفاده شخصي سود نبردند. براي مثال هنگامي كه در يك كمين مبلغ پنجاه و چهار ميليون تومان پول تقلبي از قاچاقچيان در زمان جنگ تحميلي در سال68 كشف گرديد كه در صورتي كه اين مبلغ وارد كشور مي شد زيان بزرگي به اقتصاد كشور وارد مي شد آن هم در زمان بحراني جنگ و آن را بدون هيچگونه كم و كسري تحويل مقامات ارشد نظام دادند.
در واقع اين فقط نمونه اي كوچك از كارهاي ايشان بودند كه چند تقديرنامه گواه بر اين موضوع است. آن شهيد همواره در كمك به اطرافيان خود از هر لحاظ مضايقه اي نمي كرد.
در همان سالهاي جنگ بود كه روزي يكي از بسيجيهاي همسنگر شهيد نزد شهيد كه در خانه بودند آمد و از ايشان تقاضاي مرخصي كرد. شهيد گفتند كه شما تازه مرخصي گرفتيد و در اين زمان ما به وجود شما احتياج داريم و وقتي كه شهيد علت را جويا شد، در جواب گفت كه همسر من مريض است و نياز به پرستاري دارد. در ضمن من پولي براي عمل و خرج و مخارج بيمارستانش ندارم، براي همين مي خواهم چند روزي كار كنم. بعد از رفتن ايشان شهيد با ناراحتي به خانه برگشت و بدون اينكه چيزي به من بگويد گفت آيا پولي در خانه داريم يا نه؟ من هم به ايشان گفتم كه فقط همان دو هزار تومان حقوقمان است. گفتند ان دو هزار تومان را به همراه انگشتر طلايت به من بده و بعداً برايت آن را مي آورم.
آن شهيد انگشتر را فروخته بود و پول آن را به همراه خرجي خانه به همسنگرش داد و گفته بود اين پول را از صندوق پاسگاه براي شما گرفته ام.
منبع : مرکز اسناد