خدمت در مناطق کردنشین را والاترین افتخار می دانست؛ فرمانده شهید حمید فرخی
يکشنبه, ۱۰ مرداد ۱۳۹۵ ساعت ۰۱:۰۱
چون خدمت در مناطق کردنشین را والاترین افتخار و شهادت را بزرگترین آرزوی خود می دانست. زمانی که گروه های وابسته شبانه روز می خواستند خطه خونرنگ آذربایجان غربی و آذربایجان را از پیکر پرتلاطم ایران اسلامی که تازه از یوغ ظالمان و خودفروختگان رژیم پهلوی بیرون آمده بود ناامن کنند. حمید به عنوان خدمه دوشکا, یک قبضه دوشکا از ادوات گردان جندا... سپاه ارومیه را بر عهده می گیرد.
نوید شاهد آذربایجان غربی: سردار شهید حمید فرخی بهار سال 42 در روستای گلمرز ارومیه متولد می شود، که بخاطر مسیر طولانی پیاده و سخت در زمستان، تنها نوانست تا دوره دبیرستان تحصیل کند.
دوران انقلاب فعالیتی چشمگیر داشت و بعد از انقلاب هم عضو سپاه شده و بخاطر درایت و بزگمردیش در زمانی کم فرمانده گردان شد. بالاخره پنجم مرداد سال 74 در مأموريتي كه به كوه شهيدان (مرز ايران و تركيه) داشت، با اشرار ضد انقلاب در زیوه درگير و به شدت مجروح شد که بعد از دو روز بستري شدن در بيمارستان در هفتم مرداد سال 74 به آرزوي ديرينه اش كه ديدار معشوق بود، رسيد.
سردار پاسدار، شهید حمید فرخی در پانزدهم اردیبهشت ماه سال 1342 در روستای گلمرز از توابع شهرستان ارومیه دیده به جهان گشود. از همان آغاز زندگیش موجب خیر و برکت برای خانواده اش بود.
در دوران نوزادیش چندروز بعد از تولدش شدیدا مریض می شود. حالش خیلی وخیم می شود که پدر و مادرش امید به خوب شدنش را از دست می دهند و او را به سقاخانه (که به زبان محلی مشهور به ایولَه ننه) برده و برایش نذر می کنند که به حمدا... حالش رو به بهبودی می گذارد. بدین ترتیب دوران کودکی را در آغوش پرمهر خانواده که به گفته پدر و مادرش کودکی بسیار ساکت بود، سپری می کند.
با مشاهده سال تولد ایشان به یاد جمله زیبای حضرت امام (ره) می افتیم که در سال42 در پاسخ به عوامل رژیم گفته بودند: سربازان من در گهواره هستند و به راستی چنین بود و این بزرگواران همان طفلان در گهواره سال 42 هستند.
در سال 1348 جهت کسب علم وارد دبستان روستای خویش می شود و مقطع ابتدایی رادر همان مدرسه روستا به پایان می رساند. در این دوران با آن که سن و سالی نداشت علاقه داشت با افراد مذهبی معاشرت داشته و با آنها در مجالس عزاداریهای اباعبدا...(ع) و جشنها شرکت می نمود و از مجالس لهو و لعب دوری می کرد.
همچنین در این دوران با آن که سن کمی داشت در کارهای کشاورزی و دامداری کمک و یار پدر بود؛ او در کارهای آبیاری، علف چینی، نگهداری و کارهای خانه کمک می کرد و چرخ اقتصاد خانواده از همین راه کشاورزی، دامداری و باغبانی می چرخید.
در سال1353 برای ادامه تحصیل راهی شهر ارومیه شد و در یکی از مدارس راهنمایی (مدرسه راهنمایی کورش ) مشغول تحصیل می شود. هر روز فاصله زیاد بین شهر تا روستا را که حدودا 5 کیلومتر راه بود؛ پیاده طی می کرد و با تحمل این همه مشقت به تحصیل ادامه می دهد. اما با این اوضاع تا اول دبیرستان تحصیلش را ادامه داد و بعد از آن بخاطر مشقت رفت و آمد در زمستان آن سالها که زمین همیشه پر از برف می شد؛ دیگر نتوانست ادامه تحصیل دهد.
حمید حتی در طول تحصیل هم در امورات کشاورزی و دامداری کمک دست پدر بود. او از همان بچگی با کار کردن انس گرفته بود، بطوریکه شرکت در کشت و برداشت محصولات از وظایف او بود.
با شروع انقلاب هماهنگ با ملت غیور در راهپیماییها و تظاهرات علیه رژیم منحوس طاغوت؛ شرکت کرده کرده و در این زمینه فعال بود و شعارنویسی در و دیوارهای روستا از کارهای ایشان بود.
بعد از پیروزی انقلاب به رهبری امام بزرگوار در سال60 به جمع پاسداران سپاه ارومیه می پیوندد. بعد از طی یک دوره دو ماهه (دوره عمومی سپاه) در پادگان آموزشی شهرستان خوی جهت ادامه خدمت به سپاه ارومیه معرفی می گردد.
از همان اوان خدمتش ، شعارش این بود که باید شر اشرار را از کردستان (منطقه کردنشین کردستان) کوتاه کنیم؛ به همین علت هم به یگان عملیاتی پیوست. چون خدمت در مناطق کردنشین را والاترین افتخار و شهادت را بزرگترین آرزوی خود می دانست. زمانی که گروه های وابسته شبانه روز می خواستند خطه خونرنگ آذربایجان غربی و آذربایجان را از پیکر پرتلاطم ایران اسلامی که تازه از یوغ ظالمان و خودفروختگان رژیم پهلوی بیرون آمده بود ناامن کنند، حمید با یک قبضه دوشکا از ادوات گردان جندا... سپاه ارومیه به عنوان خدمه دوشکا، این مسئولیت را بر عهده می گیرد. در آن برهه از زمان که اشرار جاده مواصلاتی ارومیه به سلماس را ناامن کرده بودند؛ مامور گشت ا زساعت 30/5 بعدازظهر جاده را از نیروهای ژاندارمری تحویل گرفته و تا ساعت 8 صبح روز بعد، امنیت را در این جاده تامین کرد.
پانزدهم آبان 65 به جانشيني گردان منصوب شد و بیست و هفتم دی سال 69 مسؤوليت گردان را به عهده گرفت و در حين خدمت چندين بار مجروح شد.
بالاخره پنجم مرداد سال 74 در مأموريتي كه به كوه شهيدان (مرز ايران و تركيه) داشت، با اشرار درگير و به شدت مجروح شد که بعد از دو روز بستري شدن در بيمارستان در هفتم مرداد سال 74 به آرزوي ديرينه اش كه ديدار معشوق بود، رسيد.
علاقه خاصی به ولایت فقیه داشت و اکثر اوقات بر زبانش اشعاری در خصوص ولایت فقیه زمزمه می کرد.
در مسائل اجتماعی و خانوادگی همیشه دید مثبت داشت و به نیروهایش سفارش می کرد و می گفت به خانواده های خود برسید و آنها را در مورد مسائل شرعی و اجتماعی توجیه نمائید تا خدا از ما راضی باشد.
علاقه شدیدی به مادرش داشت. برای اینکه مادرش ناراحت نشود به هنگام زخمی شدن سفارش می کرد به مادرم نگوئید.
فردی بسیار آرام و خونسرد بود. اصلا عصبانی نمی شد. هر زمان با مشکلی مواجه می گردید سکوت می کرد و سعی بر این داشت که با صبر می شود بر هر ناملایماتی غلبه کرد. شجاع بود و شجاعت را دوست می داشت و از ریا و ریاکاری و پستی متنفر بود. سخنان افراد را چه بزرگ باشد و چه کوچک، به دقت گوش می داد. به نماز اول وقت نهایت اهمیت را قائل بود. سفارش می کرد که در تمام کارها به خدا توکل کنید و تمام امورات را به خاطر رضای خدا انجام دهید. روحیه شهادت طلبی در ایشان در حد اعلا بود. شخصی بود که هیچ موقع ضعف، یاس و ناامیدی در او دیده نمی شد.
با نشان دادن ابراز لیاقت و شایستگی و شجاعت در کمترین مدت از خدمه دوشکا بودن به سمت فرماندهی گردان ارتقا می یابد.
شخصی بود بیدار، مدیر و مدبر و شجاع. تا آخرین لحظه با دشمن می جنگید و پشت به دشمن نمی کرد و در عملیاتها همیشه پیروز بود. هیچ وقت خسته نمی شد و احساس ناتوانی از خود نشان نمی داد. با نیروهای خود اکثرا در اجرای عملیاتها مشورت می کرد و به هنگام تصمیم گیری بسیار فرد قاطع و جدی بود. همیشه در فکر قوای جسمانی نیروها بود، به همین خاطر در گردان، یک تیم فوتبال بسیار قوی تشکیل داده بود. مطیع فرماندهان رده بالا بود. برخوردش طوری بود که همه اعم از نظامی و غیر نظامی حسرت صحبت و دیدار ایشان را داشتند و آرزو می کردند که با او باشند.
در تمام عملیاتها شرکت داشت. هر جا صحبت از اشرار بود حمید آنجا حاضر و اشرار را تا آخرین نفر تعقیب و انهدام می نمود.
منبع: اداره اسناد، هنری و انتشارات بنیاد شهید آذربایجان غربی
نظر شما