خداوند تو چقدر دوست داشتني و پرستيدني هستي
نوید شاهد آذربایجان غربی:
يكي از ستاره هاي تشيع علوي، شهيد مهندس مهدي باكري
فرمانده دلير لشكر 31 عاشورا بود كه به واسطه تجمع عالي ترين فضيلت هاي انساني در وجودش،
هدف از خلقت را چون تابلوئي درخشان براي ره يابي آيندگان به نمايش گذاشته است.
مهدی باکری فرماندهی بود که همه آرزوی حضور در کنار ایشان بودن و کار کردن با
ایشان را داشتند. مهدی در بیست و پنجم اسفند سال 63 در عملیات بدر
همچون پر، سبکبال و آسوده به سوی آسمان پر نور پرورگارش رفت.
سخنرانی شهید محلاتی و بیان بخشی از وصیت سردار مهدی باکری:
ایشان يكي از برادران فرمانده ما شهید شد، فرماندهی که در رشادت و شجاعت بی نظیر بود ، فرماندهی که چون دیارش غیور بود، فرمانهی از دیار آذربایجان به نام مهدی باکری بود.اين برادر عزیز و فرمانده
غیور، از اول جنگ در مناطق جنگی شرکت کرده
بود.
قبل از عمليات بدر، مشهد مشرف شده بودند و بعد خدمت
امام رفته بود، مهدی می گفت : در مشهد از آقا امام رضا(ع) خواستم كه توفيق شهادت را
نصيبم كند.
که امامش و مولایش ...
براي مراسم شهادت اين برادربزرگوار،
من خودم به آذربايجان رفتم، در مراسمي كه آنجا شركت كردم، غوغایی بود صحنه های
بسیار عجیب می دیدم ، در اروميه، تبريز، و زنجان غوغا بود. تمام مردم غيور آذربايجان
و زنجان همين طور اشك مي ريختند و تظاهرات مي كردند، درست مثل اينكه يك مرجع تقليد
از دنيا رفته باشد. اين قدر مردم اظهار علاقه ميكردند، که من خودم مات مانده بودم،
این چنین عزیز و بزرگ در میان مردم آذربایجان بود.
من وصيت نامه اش را ديدم، در
وصيت نامه اش ميگويد:
من چه طور وصيت نامه بنويسم در حالي كه مي ترسم از
دنيا بروم و خالص نباشم و پذيرفته درگاه خدا نشود، چون معصيت كارم.
شهید محلاتی می گوید: آدمي
كه از اول شروع جنگ، در جبهه بوده، اما باز
خودش را گناهكار مي داند؛ فروتن ترین مردمان است . بعد محلاتی در ادامه وصیت نامه
آقا مهدی مي گويد:
«خداوند
تو چقدر دوست داشتني و پرستيدني هستي، هيهات نفهميدم، خون بايد مي شدي و در رگهايم
جريان مي يافتي تا سلولهايم همه يا رب يا رب مي گفت.»
اين جمله خيلي خيلي معرفت مي
خواهد، مي گويد تو بايد در تمام بدن من جريان داشته باشي، تا همه سلولهاي من يارب يارب
بگويد.
اين ثارا... كه به امام حسين(ع)
تعبير مي كنند یعنی کسی که خون خدا در همه بدنش هست؛ خون خدا، رنگ توحيد گرفته است.
بنابراين بازو مي شود يدا... همان كه امام فرمود «من بازوهاي شما را كه دست خدا بالايش
است مي بوسم».
حال ديگر يد مي شود «يدا...»
چشم انسان مي شود «عين ا...» چشم خدا، یعنی جز خدا اصلا چیز دیگری در جهان نمي بيند،
زبانش دائم در راه خداست، قلمش در راه خداست . این چنین کسی، انساني مي شود كه به تعبير
قرآن رنگ توحيد گرفته «صبغه ا...» چون انسان وقتي متولد می شود، انسان بالقوه است و
حيوان بالفعل، و هر رنگي كه به خودش بزند همان رنگ را مي گيرد. ذاتا فطرتش عشق به توحيد
دارد، ولي در اين دنياست كه بايد رنگ آميزي شود.
اگر رفت و خودش را در اختيار انبياء قرار داد، رنگ
توحيدی مي گيرد. «صبغه ا...» آن وقت همه سلولهاي او سلول توحيد مي شوند.
مي شود يك انسان الهي،
مي شود يك انسان عاشق، خوب،
بعد در وصینامه اش آورده :
«اي كاش تو خون بودي و در رگهايم جريان مي يافتي»، و بعد مي گويد «يا اباعبدا... شفاعت»
«چقدر
لذت بخش است انسان آماده باشد براي ديدار ربش ولي چه كنم كه تهيدستم خدايا تو قبولم
كن»
سپس سلام بر امام و امام زمان(عج)
مي رساند و توصيه مي كند كه دنيا را رها كنيد.
اي عاشقان اباعبدا...(ع) بايستي
شهادت را در آغوش گرفت و گونه ها بايستي از حرارت شوقش سرخ شود و ضربان قلب تندتر بزند
و بايستي محتواي فرامين امام را درك و عمل نمائيم تا شايد قدري از تكليف خود را در
شكرگزاري به جا آورده باشيم.
منبع: مرکز اسناد بنیاد
شهید و امور ایثارگران