گذری بر زندگی «فرمانده شهید حمید پادار»+ صوت
دوشنبه, ۱۷ دی ۱۳۹۷ ساعت ۱۶:۵۲
«شهید حمید پادار» در نهم خرداد ماه سال 1313 در شهرستان ارومیه به دنیا آمد.
نوید شاهد آذربایجان غربی : «شهید حمید پادار» در طول تحصیل دوره ابتدایی به نوعی بیماری مسری مبتلا شد و با وجود علاقه به کسب علم و دانش با مخالفت مسئولین مدرسه مواجه شد و از تحصیل باز ماند.
پس از ترک تحصیل مدتی در بازار مشغول به کار شد و در 16 سالگی به علت علاقه به امور رزمی به استخدام نیروی زمینی درآمد.
پس از استخدام در نیروی زمینی ارتش فرصت ادامه تحصیل به دست آورد و به صورت شبانه تا مقطع ششم ابتدایی تحصیل نمود.
در سال 1344 به هنگ ژاندارمری مهاباد منتقل شد و از مسئولان آموزش تیراندازی هنگ شد . در همان جا به تاسیس هیئت عزاداری می پرداخت و مراتب عشق و علاقه خود را به اهل بیت عصمت ( ع) ابرازداشت. با تمسک به امیرالمومنین علی( ع) در کمک رسانی به محرومین و مستمندان اقدام می کرد.
او از بدو ورود به مهاباد علی رغم اینکه فردی نظامی بود و محدودیت های خاص شغلی داشت در تاسیس هیئت عزاداری ارومیه پیش قدم شد. همواره سعی داشت هیئت بر اساس معیارهای اصیل اسلام باشد و در گزینش اعضای هیئت دقت خاصی انجام داد. یکی دیگر از ابتکاراتش کمک به محرومین جامعه و ایجاد تشکیلاتی دراین راستا بود، با کمک و مساعدت افراد خیر و داوطلب به جمع آوری وجو ه نقدی و غیر نقدی از اقشار مختلف می پرداخت و پس از شناسایی افراد نیازمند کمک ها را بر حسب نیاز آنها توزیع می نمود.
او با خانم وجیهه اردویی آذر ازدواج نمود . و حاصل ازدواجش چهار فرزند ( سه دختر و یک پسر) می باشد.
همسرش وجود صفات برجسته اخلاقی و ایمان و تدین او، همچنین اخلاق خوب، و خوش برخورد بودن او را دلیل جواب مثبت خود ذکر میکند.
او ضمن رسیدگی به خانواده خود، خواهرش را- که شوهرش را از دست داده بود- مورد حمایت خود قرار داد و سعی داشت به اقوام و همسایگان نیز در مشکلات کمک کند.
وجیهه اردویی آذر، همسرش، نقل می کند: « فروتنی و تواضع او به حدی بود که هرگز دچار غرور و خودخواهی نمی شد و دوست داشت در ماه های محرم، عزاداری به مراتب زیباتر و شکوهمندتر برگزار شود . جوانان مومن و متعهد را بسیار دوست داشت و از افراد چاپلوس، بی دین و ریاکار متنفر بود و جوان ها را هدایت میکرد و در امر به معروف و نهی از منکر کوشا بود»
حمید با پی بردن به سیاست های ضد اسلامی رژیم، محیط ژاندارمری را برای ادامه خدمت مناسب ندید و تلاش نمود زودتر از موعد بازنشسته شود و در سال 1352 پس از 23 سال خدمت بازنشسته شد، و برای تامین مخارج خانواده به مشاغل آزاد پرداخت.
با شروع انقلاب اسلامی به صف مبارزین پیوست و با ارتباط مستمر با روحانیون مبارز تبعیدی به شهرهای آذربایجان رفت و از محضر آنها کسب فیض نمود و به توزیع و پخش اعلامیه های امام در سطح جامعه و شهرهای همجوار پرداخت. در تمام راهپیمایی ها شرکت موثر و فعال داشت و همچنین در تهیه اسلحه و سازمان دادن نیروهای حز باللهی فعالیت مینمود.
به امام خمینی عشق می ورزید و همیشه همه را به پیروی و حمایت از امام خمینی سفارش می کرد. پس از پیروزی انقلاب در فرونشاندن غائله نقده شرکت کرد و سپس به طور رسمی وارد سپاه شد . او در سرکوبی و پاکسازی عوامل ضد انقلاب در شهرهای مهاباد، اشنویه، نقده و پیرانشهر شرکت کرد.
با آغاز جنگ تحمیلی به همراه دامادش، احمد فیروزی ( شهید )، عازم جبهه شد. برای دومین بار که قصد رفتن به جبهه را داشت، به دلیل نیاز منطقه به وی از اعزامش جلوگیری نمودند.
پس از شهادت دامادش، شهید احمد فیروزی، دخترش را به صبر و شکیبایی و توکل به خداوند توصیه می کرد، و به فرزندانش می گفت :« ایمان به خدا و توکل به او موجب موفقیت مسلمانان می شود، بنابراین بسیار صبور و شیکبا باشید»
اوایل سال 1360 به عنوان مسئول واحد مبارزه با مواد مخدر سپاه انتخاب شد.
رحیم قره چه داغی، همرزمش، نقل می کند :«در جریان درگیری با قاچاقچیان- که به پیروزی رزمندگان انجامید - حمید آقا می گفت : ما تعدادمان کم بود و آنها زیاد بودند، تنها خدا ما را نجات داد. باید خدا را هر لحظه شکر گوییم. باید نیت ما همیشه خدا باشد. حرف حمید آقا این بود که توکل و نیت خدایی را هرگز فراموش نکنید»
پس از کناره گیری از مسئولیت مواد مخدر به امر آموزش نیروهای بسیجی در پادگان آموزشی سپاه واقع در حاشیه دریاچه ارومیه پرداخت . در این ایام با مشاهده اعزام جوانان به جبهه و شهادت آنان غبطه می خورد و برای اعزام به جبهه اصرار می نمود و می گفت: « من که سال ها تجربه اندوختم و حال وجودم در جبهه می تواند مثمر ثمر باشد، چرا باید پشت جبهه باشم».
سرانجام در شهریور ماه سال 1360 با اعزامش موافقت شد و عازم منطقه جنگی گیلانغرب شد. او با مسئولیت فرماندهی گردان متشکل از نیروهای بسیجی به جبهه رفت.
ابراهیم پادار، فرزندش، نقل می کند : « به من خبر دادند که پدرم به اتفاق بسیجیان در مسجد شهدای تبریز جهت اعزام به منطقه تجمع کرده اند، خود را به آنجا رساندم و از پدرم خواستم که شب را به منزل من بیاید، اما او گفت: پسرم، مسئولیت این نیروها به عهده من است و باید شب در کنارشان باشم. چهره پدرم برافروخته از ذوق و شوق شهادت بود»
او اسوه صبر و استقامت بود و همواره بر خشم خود مسلط می شد و در مدیریت و فرماندهی از وقار و صلابت و همچنین قاطعیت در اجرا و اطاعت از ولایت امر برخوردار بود، و اصل اطاعت از ولی امر را امری واجب و لاینفک در حصول پیروزی و سعادت می دانست. او به مادیات و امور دنیوی بی توجه بود و ساده زیستی و زندگی شرافتمندانه مورد توجه اش بود.
در جبهه یک بار از ناحیه سر و پا مجروح شد، ولی خود را برای تعیین درصد جانبازی به بنیاد جانبازان معرفی نکرد . سرانجام در تاریخ 1360/10/16 در عملیات آزادسازی منطقه ای به نام شیاکوه در گیلانغرب شهادت رسید.
پیکر مطهر شهید پس از تشییع در باغ رضوان شهرستان ارومیه به خاک سپرده شد.
منبع : اسناد بنیاد شهید و امور ایثارگران آذربایجان غربی/کتاب یادهای زلال
نظر شما