پاكم كن و خاكم كن
شنبه, ۰۶ مرداد ۱۳۹۷ ساعت ۱۴:۳۰
اين دعا را هميشه زمزمه مىكرد: «بار الهى مرا ابتدا پاكم كن و بعد خاكم كن.»
نوید شاهد آذربایجان غربی: پاسدار شهید «امامعلی فاضلی» به سال 1343 در شهرستان ارومیه متولد گردید. زندگی ساده و بی آلایشی داشت و به مادیات اهمیتی نمی داد. قبل از پیروزی انقلاب در تظاهرات و راهپیمائی ها شرکت می کرد و انزجار و تنفر خویش را از حکومت ستمشاهی اعلام می نمود. بعد از پیروزی انقلاب با علاقه ای که به امام راحل داشت، در هر فرصتی کتاب های امام را مطالعه و به تمام سخنرانی های امام گوش می داد. از اول محرم برای سرور شهیدان عزاداری می کرد و زیارت عاشورا می خواند. همیشه در مناطق سرد کوهستانی، کردستان، در سرو و زیوه و سردشت در مناطق عملیاتی با ضد انقلاب مشغول انجام وظیفه بود. چندین بار با اصرار می خواست عازم جبهه های جنوب شود اما در سپاه مخالفت کردند و گفتند که وجود شما برا مبارزه با تهدیدها و فعالیتهای گروهکهای ضد انقلاب ضروریست. سرانجام ایشان پس از رشادتها و مبارزات بسیار در پنجم مرداد سال 72 در منطقه زیوه به دست مزدوران ضد انقلاب به شهادت رسید.
امامعلى فاضلى، فرزند قهرمان، در سال 1342 از مادرى به نام معصومه امامزاده، در روستاى گورچين قلعه از توابع بخش انزل آذربايجان غربى به دنيا آمد. پدرش كشاورز بود. امامعلى دوره آموزش ابتدايى را در زادگاه خود گذراند و سپس مجبور شد براى ادامه تحصيل به شهرستان سلماس عزيمت كند اما بىبضاعتى خانواده امكان تحصيل از سال سوم راهنمايى به بعد را از او سلب كرد. به منظور كمك به معاش خانواده پر جمعيت وارد بازار كار شد. بافت مذهبى خانواده موجب گرديد در محيطى مذهبى پرورش يابد و در نمازهاى جماعات و امور دينى شركت مستمر داشته باشد. با شروع مبارزات مردم عليه رژيم پهلوى در سال 1357، امامعلى با وجود اينكه بيش از پانزده سال نداشت در اولين راهپيمايى شهرستان سلماس شركت جست. با پيروزى انقلاب اسلامى كه شعف و خرسندى بيش از حد او را به همراه داشت، تصميم به ادامه تحصيل گرفت و برادر كوچكترش - اسماعيل - را نيز با خود براى تحصيل به سلماس برد (59 - 1358). در همين سالها به مطالعه كتب مذهبى و دينى از جمله قرآن و نهجالبلاغه روى آورد. در پاييز سال 1359 يك دوره آموزش نظامى را گذراند و از اين پس بيشتر مواقع استراحت خود را در اردوگاه آموزش نظامى به نگهبانى مىپرداخت. در پانزدهم آذر ماه 1363 جانعلى فاضلى - برادر امامعلى و اولين فرزند خانواده فاضلى و عضو سپاه پاسداران - به شهادت رسيد. امامعلى جنازه برادر را به دوش گرفت و به ارومي انتقال داد. شهادت جانعلى، دلتنگى پدر و مادر و ديگر اعضاى خانواده را به همراه داشت و در اين موقع تنها دلجوييهاى امامعلى بود كه به آنها صبر و شكيبايى مىبخشيد. او اكثر اوقات خود را با دو دختر برادر مىگذراند تا جاى خالى پدر را احساس نكنند و از تك تك افراد خانواده مىخواست به دختران برادر شهيدش بيشتر محبت و مهربانى كنند. از دختران و همسر برادرش عذر مىخواست كه نتوانسته است به ايشان خدمت كند. هنوز از شهادت برادر بزرگتر دو سال و چند ماه نگذشته بود كه اسماعيل - برادر كوچكتر، دانشآموز سال سوم دبيرستان - در 13 بهمن 1365 به شهادت رسيد. اين حادثه بيش از پيش به نقش امامعلى در دلدارى از پدر و مادر افزود. امامعلى به منظور تداوم راه برادران شهيدش تقاضاى عضويت در سپاه پاسداران انقلاب اسلامى را كرد و در سال 1367 عضو رسمى سپاه شد. او فرماندهى عمليات پاكسازى پاوه و محورهاى سرو، صوماى برادوست، زيوه، شمال سلماس، اشنويه، نقده، پيرانشهر، سردشت، مهاباد و بوكان را به عهده داشت و با نيروهاى تحتامر تا سرحدات بانه - تمرچين در عراق پيش رفت.
امامعلى با دختر دايى خود، خانم عاليه ايمانزاده ازدواج كرد كه ثمره نُه سال زندگى مشترك آنان سه دختر است. زمانى كه براى سركشى خانواده و ديدار پدر و مادر به مرخصى مىآمد ابتدا از خانوادههاى شهدا ديدن مىكرد و از همه بيشتر به دختران برادر شهيدش ابراز محبت مىكرد. با اينكه فرماندهان نظامى سعى كردند به خاطر شهادت دو برادرش او را از حضور در جبهه و مناطق جنگى منصرف كنند و به مناطق امن برگردانند اما نمىپذيرفت و اصرار داشت كه حضورش در جبهه واجبتر از هر جاى ديگر است. لذا ابتدا به عضويت گردان حضرت رسول (ص) در آمد و همواره در عملياتها حضور داشت. سپس جانشينى فرمانده گردان امام حسين را پذيرفت.
يكى از همرزمان وى كه به مدت هفت سال در دوران جنگ تحميلى در كنار او بود درباره رشادت و وظيفهشناسى امامعلى مىگويد:
قرار بود براى انجام مأموريت به منطقه سيلوانا عازم شويم. شب را در پادگان زيوه گذرانديم. تمام شب در فكر مأموريتى كه در پيش داشتيم، بودم. امامعلى به من نگاه كرد و پرسيد: «چه مسئلهاى ذهن تو را اين چنين مشغول كرده است؟» گفتم مأموريت برونمرزى در خاك عراق را دارم كه به زودى اعزام خواهم شد. به محض شنيدن اين موضوع گفت: «من هم در اين مأموريت شركت مىكنم.» گفتم غيرممكن است؛ فكر نمىكنم مسئولين رده بالا موافقت كنند. سعى كردم به بهانه هاى مختلف او را از شركت در اين مأموريت منصرف نمايم؛ اما موفق نشدم. سرانجام گفتم شما كه دو برادرت شهيد شده اند؛ روا نيست كه در اينگونه عملياتها حضور داشته باشى، بهتر است در شهر انجام وظيفه كنى. پاسخى كه به من داد باعث شرم من شد. گفت: «من با خداى خويش عهد بسته ام تا زمانى كه حاكميت مطلق جمهورى اسلامى در كردستان برقرار نشده است، هيچگاه احساس آرامش نكنم. وجدانم به من اجازه نمى دهد در شهر خدمت كنم.»
همچنين زمانى كه همسرش از او خواست در كنار خانواده بماند و به مشكلات آنها رسيدگى كند، در جواب گفت: «اگر من و امثال من از اين مرزها دفاع نكنيم پس چه كسى دفاع خواهد كرد.» امامعلى در برابر مشكلات بسيار صبور بود و اين دعا را هميشه زمزمه مىكرد: «بار الهى مرا ابتدا پاكم كن و بعد خاكم كن.» جبهه را دانشگاهى مىدانست كه پايهگذار آن سالار شهيدان و مدرس آن امام خمينى (ره) است. مواقعى كه به نيروهاى معاند و ضدانقلاب تلفات سنگينى وارد مىشد از شادى سر از پا نمىشناخت.
بشير دروگر - فرمانده گردان امام حسين عليه السلام - در اين باره مىگويد:
... در درگيرى با عوامل ضدانقلاب در روستاى مرگور (ديزج) تلفات سنگينى به دشمن وارد آورديم و آنها را از منطقه متوارى كرديم. فاضلى به محض شنيدن خبر در اسرع وقت با طى چندين كيلومتر راه، خود را به گردان رساند و از من گزارش چگونگى پيروزى رزمندگان را جويا شد. وقتى كه تلفات و نحوه شكست دشمن را شنيد با شادى تمام مرا در آغوش كشيد و بوسيد و براى مژدگانى يك شيشه عطر گل محمدى به من هديه كرد.
در مدت هشت سال در سمت جانشينى فرمانده گردان امام حسين عليه السلام در مناطق بحرانخيز اروميه - زيوه حضور داشت و با عناصر وابسته به گروههاى ضدانقلاب مبارزه مىكرد. در يكى از درگيريها با عناصر مسلح حزب دمكرات در تاريخ پنجم مرداد 1372 در ارتفاعات مرگور زيارت مجروح شد. پس از مجروحيت به نيروهاى تحتامر خود گفت: «شما برويد. من مىتوانم به تنهايى مقاومت كنم.» ليكن پس از چند ساعت مقاومت همراه با بىسيمچى خود توسط دشمن در نزديكى چادرهاى ييلاقى به شهادت رسيد در حالى كه از سال 1360 به مدت دوازده سال در جبهههاو مناطق بحرانخيز كشور حضور داشت. پيكر شهيد امامعلى فاضلى را در باغ رضوان اروميه به خاك سپردهاند. از شهيد امامعلى فاضلى سه دختر به نامهاى زهرا، زينب و زيبا كه به ترتيب در زمان شهادت پدر، هفت، پنج و دو و نيم ساله بودند، به يادگار مانده است.
منبع: فرهنگنامه جاودانه های تاریخ
نظر شما