فرمانده اطلاعات سپاه در دوپازا سردشت
اوضاع پاياني دوره جنگ تا چه حد او را آزرده بود كه خدايش او را از كره خاكش برگرفت تا نماند و نبيند كه خميني عزيزش جام زهر سر كشيد.


زندگینامه مفصل سردار شهید «علی اصغر جودی نعمتی»

نوید شاهد آذربایجان غربی: سردار «علی اصغر جودی نعمتی»، سال 42 متولد شده و با تمام همتش درسهایش را خواند و دیپملش را گرفت، سپس  در علامه طباطبایی دانشگاه تهران در رشته مدیریت پذیرفته شد و مشغول تحصیل گردید، ولی شور و عشق انقلاب او را از ماندن در کلاس بر حذر داشت و با لباس پاسداری رهسپار مناطق جنگی شد. او فرمانده اطلاعات سپاه در دوپازا سردشت بود که با رشادتهای بسیاری که در تاریخ ثبت کرد، بیست و ششم تیر سال 67 در منطقه سردشت، در عملیات جنگی عاشقانه به شهادت رسید.


مادرش آرزو می کرد تا شهيدي به پيشگاه امام حسين(ع) تقديم كند 

شهيد علي اصغر جودي نعمتي در آغاز نهضت امام خميني در شهريور1342 در اروميه ديده به جهان گشود و دوران كودكي را در كانون خانواده اي متوسط و مذهبي گذراند. مادر كه پيش از تولد او در تعزيه عاشورا آرزو كرده بود كه كاش مي توانست شهيدي به پيشگاه امام حسين(ع) تقديم كند بذر محبت آل پيامبر و دفاع از كيان اسلام را در دل او كاشت و بدين گونه بود كه حسين(عليه السلام) و راهش آرمان زندگي شهيد علي اصغر جودي شد و امروز آخرين پيام و كلام مكتوبي كه از او در دست داريم گواه اين ادعاست: «... پروردگارا! معبودا! قسم به عزت و جلالت ما را حسيني بميران و با حسينيان محشور فرما.»
كودكي او خاطرات شيريني در ضمير اعضاي خانواده آفريده كه همگي با پاكي و راستي و متانت و وقار آميخته است. امروز مادرش از كودكي نجيبانه او ياد مي كند كه با زحمت كمتري سپري شد و همواره سپاس كودكانه او جبران كننده اين زحمات بود. شور و نشاط طفوليت اصغر از نوع شر و شيطنت هاي متداول پسربچه ها نبود و مثلاً اوج خشم و تهديد او چنين بود كه «بگذار خدا تو را به جهنم ببرد!». اين خصلتها و تفاهم شيريني كه با خواهرها و برادرهايش داشت موجب مي شد كه وي از موقعيت ممتازي در خانواده برخوردار باشد. او به راستي در تمام عمر كوتاهش محور عاطفي خانواده بود و همه اعضا او را چون جان دوست داشتند. مسؤوليت پذيري و محبت و ايثار او از همان آغاز خود را نشان مي داد. سالها پيش از آن كه مورد انتظار باشد در امور داخلي و خارجي خانه مسؤوليت مي پذيرفت و به خوبي از عهده انجام آنها برمي آمد.


مروری بر فعالیتهایش در دوران انقلاب

در دوران تحصيل دانش آموز مستعد و ممتازي بود. در برخي فعاليتهاي سالم غيردرسي شركت مي كرد و هميشه مورد علاقه و توجه اولياء مدرسه و اطرافيان واقع مي شد. پيش از پيروزي انقلاب در تمام راهپيمايي ها شركت داشت و در يكي از درگيري ها مورد ضرب و شتم مأموران نظام پهلوي قرار گرفت، از جمله كارهاي شجاعانه او در پيش از انقلاب متوقف ساختن مراسم دعاي صبحگاهي مدرسه بود كه در آن براي شاه خائن پهلوي دعا مي شد. اوايل دوره دبيرستان او با پيروزي انقلاب اسلامي همزمان شد و فعاليتهاي تازه اي را با خود به ارمغان آورد. وي براي كسب آگاهيهاي بيشتر در جلسات مذهبي و بخصوص در تحليلهاي سياسي و فعاليتهاي مسجد اعظم و مهديه اروميه شركت مي كرد. علاوه بر اين همواره درصدد بود به كُنه مسائل و حتي اخبار غيررسمي دست يابد و بخصوص به جو سياسي تهران و حوادث دانشگاه علاقه وافري نشان مي داد. در آن ايام يكي از اعضاي خانواده او در تهران دانشجو بود. نامه هايي كه بين شهيد و او مبادله شده اسناد باارزشي است كه نشان مي دهد در عصر انقلاب يك نوجوان دبيرستاني از چه مايه آگاهي سياسي و فكر و تشكيلاتي برخوردار بوده است و چگونه خط ولايت را مي شناخته و جناح هاي دشمن را در محدوده اي از مدرسه خود تا جامعه جهاني از هم تميز مي داده است. شهيد جودي در تلاطم هاي اجتماعي پس از پيروزي انقلاب به خوبي دريافته بود كه دشمن از عدم آگاهي و ضعف فكري مردم استفاده مي كند، لذا به فكر فعالتر ساختن كتابخانه دبيرستان افتاد و در آبان1358 به عنوان مسؤول كتابخانه به تغييراتي در نوع كتابهاي موجود و آوردن كتابهاي جديد پرداخت كه با مخالفت معلمان چپگرا و شاگردان پيرو آنها روبرو شد. جو هياهو و اغتشاش و وقاحت مخالفان چنان بالا گرفته بود كه برخي از بچه ها به فكر گوشمالي دادن آنها افتادند. شهيد مانع از درگيري هاي غير منطقي شده معتقد بود كه «كسي به زور متكي مي شود كه ضعف ايدئولوژي داشته باشد. الحمدا... ايدئولوژي ما قويتر است و بهترين راه اين است كه با سخنانمان آنها را چنان بكوبيم كه خودشان خجالت بكشند در مدرسه سربلند كنند. 
نامه58/8/20» او در آن زمان رابط دبيرستان صائب با سپاه پاسداران اروميه بود و تلاش مي كرد دانش آموزان را با اعتصام به حبل الهي متحد سازد. به دنبال اينگونه فعاليتها بود كه در فروردين59 با كمك دوستانش موفق به تأسيس انجمن اسلامي در دبيرستان شد و فعاليتهاي فرهنگي – سياسي مدرسه را قوت بخشيد. 

زندگینامه مفصل سردار شهید «علی اصغر جودی نعمتی»

آغاز جنگ تحميلي 

شروع جنگ تحميلي عراق بر ضد جمهوري اسلامي ايران در شهريور1359 فصل تازه اي در زندگي شهيد جودي گشود. فعاليتهاي او كه تا آن زمان در مدرسه متمركز بود از آن پس به بيرون از مدرسه منتقل شد. وي در دي ماه59 از طريق مسجد امام رضا(عليه السلام) مسلح شد و به عضويت ارتش بيست ميليوني بسيج درآمد و پس از آموزشهاي مقدماتي به فعاليتهاي مربوط و پاس شبانه در شهر پرداخت. خود در اين زمينه مي نويسد: «... با توطئه هاي آمريكا و اشاره امام به اين كه ما بايد خودمان را براي يك جنگ طولاني آماده كنيم. اين كارها در من آمادگي لازم را از لحاظ نظامي ايجاد مي كند. نامه59/10/26»


«اگر خداوند شهادت را براي انسان بپسندد ديگر نمي پرسند ديپلم داري يا نه؟» 

شهيد جودي در سال60 در پي مأموريتي كه از طرف بسيج يافته بود پايگاه مقاومت شهداي بدر را در مسجد ابوالفضل(ع) ايجاد كرد. اينگونه فعاليتها او را از تحصيل بازمي داشت و نگراني خانواده را برمي انگيخت. زماني كه با اصرار نزديكان براي درس خواندن روبرو مي شد غمي شيرين و اشتياق گرم در چشمان زيبايش موج مي زد و با تبسم مي گفت: «اگر خداوند شهادت را براي انسان بپسندد ديگر نمي پرسند ديپلم داري يا نه؟» و چنين بود كه او خودخواسته از امتحانات نهائي دبيرستان بازماند.
جا دارد كه بخشي از پيش نويس انشاي امتحاني او را كه در آن ايام نوشته شده و پس از شهادت در ميان يادگارهاي عزيزش يافته شده است، بياوريم: «... قرآن چه زيبا مي فرمايد: «الهيكم التكاثر» «به بازي گرفته است شما را فزون خواهي». وه چه بازي خطرناكي! چه بازي مخوفي كه حاصل آن جز خون نيست. خون علي(ع) كه در محراب ريخت. خون حسين(ع) كه در كربلا جاري شد. خون طلاب قم كه ديوارهاي فيضيه را گلگون ساخت. خون امت به پاخاسته كه از ميدان ژاله ميداني لاله خيز به بار آورد. خون فرزندان كوخ نشين ايران كه روي ساكنان كاخ سفيد را سياه كرد. ا... اكبر! ا... اكبر! از اين همه شجاعت! آيا اين بازي تمام شدني است؟ آيا تكاثر ظالمان فروكش مي كند؟ و آيا مظلومان دست از حق طلبي برخواهند داشت؟ مظلومان ديگر شايد! ولي مسلماني كه خونش گوشت و پوستش و استخوانش با قرآن آميخته هرگز! ظالمان مي خواهند در خون مظلومان شنا كنند، اما غافلند كه اين دريايي است طوفاني و آنان را به كام خود خواهد كشيد.» اصرار خانواده براي تحصيل او همچنان باقي بود. شهيد عزيز كه نمي خواست موجب ناراحتي آنها شود در مدرسه شبانه ثبت نام كرد تا بتواند در كنار فعاليتهاي بسيج به درس هم بپردازد. اما چه درسي و چه پرداختني! حتي موقعي كه در خانه بود و خود را براي امتحانات آماده مي كرد و مدام دوستانش مي آمدند و او را مي بردند، گاهي براي سر و سامان دادن به امور پايگاه، گاهي براي تعقيب اشرار و قاچاقچيان و گاهي براي گرفتن خانه تيمي. در يكي از آن روزها كه به پايگاه رفت ساعتي بعد صداي تيراندازي در محله پيچيد و خبر به ما رسيد كه دارند خانه تيمي مي گيرند. بعد از ساعتها كه با دستها و لباس خونين – كه حكايت از درگيري تن به تن مي كرد – بازگشت تعريف كرد كه يكي از منافقان هنگام گريز يك سه راهي حاوي مواد منفجره زير پاي وي انداخته بوده كه عمل نكرده است. معجزه الهي آنجا بود كه از ميان همه سه راهي هاي كشف شده فقط همان يكي زنگ زده و مرطوب بوده است.حكمت الهي او را براي روزهاي پرخطرتري نگه داشته بود.در برابر نگراني و اصرار خانواده جانب احترام را نگه مي داشت، گر چه به همه آنها تن درنمي داد. در پاسخ به ابراز نگراني درباره امتحاناتش مؤدبانه و غيرمستقيم خاطرنشان كرد كه بايد نگران مسائل مهمتري بود: «... از طرف من اظهار نگراني كرده بودي. بايد بگويم اين از لطف شماست كه اينقدر به فكر من هستي. اميدوارم همه مان به فكر خودمان، هميشه و هميشه باشيم تا تازيانه خشم الهي بر پشتمان فرود نيايد. نامه 60/12/2»

زندگینامه مفصل سردار شهید «علی اصغر جودی نعمتی»

او با چه آرماني وارد سپاه شده بود؟

سرانجام در سال1361 ديپلم گرفت و با شركت در اردوي آموزشي سپاه پاسداران رسما به اين نهاد مقدس پيوست. نامه اي كه از آن اردو نوشته است نشان مي دهد كه او با چه آرماني وارد سپاه شده بود و پايان راه را چگونه مي ديد: «... حدود يازده روز است كه من در اردو به سر مي برم. (اين اردوي اسلام است، دل شور دگر دارد) اگر كسي بخواهد پربار شود در اينجا مي تواند و مي تواند به آن حالت عرفاني دست يافته به خودسازي بپردازد. اردو به قول شهيد مطهري هجرتي است از «من» به «ما». هجرتي است به سوي اهداف قرآن و اسلام. به سوي اهداف عاليه الهي كه اميدوارم در اين مسير قرار بگيريم. دعاي توسل اينجا حال ديگري دارد. خيلي ها را از خواب غفلت بيدار مي كند. از راه مانده ها را به رفتن وا مي دارد. رفتن و رفتن تا رسيدن به وصال يار. رفتن و رفتن و جاري شدن براي جلوگيري از مرداب شدن و گنديدن و اميدوارم برويم و برويم تا .... نامه61/5/6»


درون قطره هاي اشك او خون شهيداني را ديدم كه در راه آزادسازي كردستان ريخته شده

خدا مي داند كه اصغر از همان ابتدا مطمئن بود كه راهي كه انتخاب كرده به شهادت مي انجامد. اين را به مناسبتهاي مختلف به طور مستقيم و غيرمستقيم در گفته ها و نوشته هاي خود به منزله يك حادثه مورد انتظار و اشتياق يادآور مي شد. هيچ فراموش نمي كنيم يك روز كه از عمليات كوهستاني در زمستان به خانه برگشت او را بدون اوركت و پوشش مناسب ديديم و بعد فهميديم كه چون يكي از رزمندگان سرباز لباس مناسب به همراه نداشته، شهيد علي اصغر اوركت خود را به او داده بوده است. در ميان صحبتهاي متفرقه يكي پرسيد از هر چند وقت يكبار به پاسداران اوركت مي دهند؟ شهيد عزيز خنديد و با بذله گويي ذاتي و معنادارش پاسخ داد: « ظاهرا هر پنج سال، اما يك پاسدار بايد خيلي بداقبال باشد كه اوركت دوم هم نصيبش شود!»
شهيد جودي در پاييز61 داوطلبانه به پيرانشهر در نزديكي مرز ايران و عراق رفت و با ياري دوستش شهيد پورحسن به تأسيس و  توسعه بسيج سپاه پاسداران در آنجا پرداخت. براي مسلح كردن عشاير كُرد منطقه و به منظور مقابله با دشمن و نيز براي بالا بردن آگاهي مردم تلاش فراوان كَرد و اين در حالي بود كه ضدانقلاب داخلي و ستون پنجم دشمن ر شهر و اطراف آن مترصد فرصت بودند و بخصوص شبها با حمله هاي ناموفق سعي در آشوب كشاندن منطقه داشتند. اقامت در پيرانشهر روح شهيد جودي را بيش از پيش تلطيف كرد. با آنكه او از حيله هاي دشمن هرگز غافل نبود، بيشتر به ريشه دشمن ها فكر مي كرد. از استضعاف فرهنگي مردم كُرد رنج مي برد و به آنان مهر مي ورزيد. از سويي مشتاق پيوستن به خيل شهيدان بود و از سويی ديگر خود را شايسته شهادت نمي ديد: «... نگاه انسان از درون سنگر به آسمان برف آلود پيرانشهر در تاريكي شب همچون نگاههاي ديگر نيست. وقتي كه من از پشت بام به شهر مي نگريستم شهيدان را ديدم. شهيداني كه با خون خود كوچه هاي پيرانشهر را خونين كردند تا توانستند اينجا را از دست شياطين خارج كنند. اين شهر را همراه با مردم پاكش همراه با كودكان معصومش كودكاني كه ذره اي در دلشان زنگ نيست. خدايا! چه بچه هاي پاكي هستند. امشب به يكي از آنها گفتم سليمان! مي داني قيافه تو شبيه يكي از بستگان ماست كه شهيد شده است. آن پسر با شنيدن اين جمله زد زير گريه. نمي دانم اسم گريه او را چه بگذارم. اصلا نمي دانم گريه او را و خود او را چگونه تعريف كنم. در درون قطره هاي اشك او خون شهيداني را ديدم كه در راه آزادسازي كردستان ريخته شده. خدايا ما در قبال خون اين شهيدان چقدر مسؤوليت داريم! پشتمان زير بار اين مسؤوليت خم مي شود و قادر به رساندن اين بار به مقصد نيستيم. آخر من ضعيف ذليل مسكين در مقابل اين همه مسؤوليت چه كنم؟ مني كه دور از خدايم. چگونه بار كسي را كه در او فنا شده بر دوش كشم؟ ... امروز دلم هواي باغ رضوان را كرده بود. دلم مي خواست بر سر خاك شهيدان مي رفتم و با آنان درددل مي نمودم و از آنان راه را مي پرسيدم كه اي شمايان راه پيموده! چه كنم و از كجا بيايم كه همچون شما به حسين(ع) رسم؟ يا نه من لياقت اين طريق را ندارم؟ آيا نااهلان را بر در اين خانه راهي نيست؟ الهي «ارحم من رأس ماله رجاء و سلاحه بكاء» نامه61/11/17)

زندگینامه مفصل سردار شهید «علی اصغر جودی نعمتی»

زمانیكه به ياد خون شهدا مي افتم.....

هر چه از خدمت او در سپاه مي گذشت بي تاب تر مي شد. گويي شهيد نشدن خود را نشاندهنده بي عنايتي خداوند مي دانست و از اين بابت بسيار شرمنده و حتي افسرده بود. وقتي يكي از اعضاي خانواده براي زمستان او شال و كلاهي بافت و همراه نامه اي برايش فرستاد، چنين پاسخ گرفت: «... امروز بسته تو به دستم رسيد كاغذ رويش را باز كردم و چشمم به محتواي بسته افتاد، ولي جرأت نكردم دست ببرم و آن را بيرون بياورم، چون من در گره گره آن اميدهاي تو را ديدم. ديدم كه با چه اميدي آن بسته را براي من تهيه و فرستادي، ولي من لياقت اين اميدها را ندارم. شما به چشم يك خدمتگزار اسلام به من مي نگري ولي من احساس مي كنم كه هنوز اين توفيق را نيافته ام. احساس مي كنم خود را در اختيار اسلام، آنطور كه شايسته اسلام است قرار نداده ام و خدا شاهد است كه آن شال گردن را همچون ماري احساس كردم كه به علت عدم اخلاص من مي خواهد در گردنم بپيچد. نمي دانم آنچه را كه از دلم مي گذرد چگونه براي شما بيان كنم.خدا شاهد است زماني كه به ياد خون شهدا مي افتم زماني كه خدمات آنها ايثار آنها و شجاعتهاي آنها را در نظرم مجسم مي كنم از خدا مي خواهم تا زمين مرا به كام خود بكشد زيرا من لايق ماندن در زميني كه با خون شهيد آبياري گشته نيستم. باري ... بگذريم. دلم درد است و چشمم اشك.  نامه61/11/17»


تمام هستي اش را وقف اسلام و دفاع از انقلاب كرده بود

اين همه در حالي بود كه او تمام هستي اش را وقف اسلام و دفاع از انقلاب كرده بود. بارها اتفاق مي افتاد كه وقتي از عمليات برمي گشت چشمهايش سرخ و از سوز سرما و برف تا مدتي به خون نشسته بود و حتي يك بار كه مادرش بطور اتفاقي متوجه كبودي كمرگاهش شده بود پس از اصرار فراوان دريافتيم كه در اثر حمل قطارهاي فشنگ و خشابهاي بشقابي و نارنجكهايي بوده كه براي عمليات كوهستاني با خود حمل كرده و اسب سواري ممتد با آن همه ابزار سنگين موجب كبودي بدن جوانش شده است.
در تابستان62 جبهه تازه اي در غرب كشور براي مقابله با نيروهاي بعثي عراق گشوده گشت و عمليات والفجر2 در حاج عمران پياده شد. اين عمليات براي علي اصغر مايه اميدواري شده بود: «... جاده اروميه به پيرانشهر را به علت اهميتي كه پيدا كرده شبها نيز تأمين گذاشته اند. در حال حاضر بيست و چهار ساعته رفت و آمد هست، آن هم چه رفت و آمدي! ماشاءا... به قدري نيرو و تجهيزات هست كه آدم لذت مي برد از اينكه ايران اسلامي چه نيروي عظيمي آماده براي جهاد دارد. انشاءا... كه روزي همين لشكر بعد از زيارت كربلا راهي قدس شود تا آنجا را نيز از سلطه كفار بيرون آورد و قلب امام را شاد گرداند. نامه1362/4/30»


بايد ذره ذره اسلام را در زندگي پياده كنيم.

تقدير الهي چنان بود كه علي اصغر بماند و دوست صميمي و ياور نزديك وي شهيد پورحسن در آن عمليات به لقاءا... بپيوندد. اين جدايي براي اصغر بسيار دشوار بود و او خود را به آب و آتش مي زد تا به دوستش برسد. با تحسُر مي گفت: «گلداني در جلو پنجره داشتيم كه شهيد پورحسن وقتي مي خواست نماز شب بخواند آب وضويش را در پاي گل آن مي ريخت. وقتي پورحسن شهيد شد گل پژمرد و گلدان از جلو پنجره به زمين افتاد و شكست. آنها باوفاتر بودند.» دو هفته پس از شهادت شهيد پورحسن، علي اصغر در يك عمليات كوهستاني عليه ضدانقلاب داخلي به پيشواز شهادت رفت و چيزي نمانده بود كه شاهد مقصود را در آغوش گيرد.درگيري تن به تن بود. او را از فاصله چند متري به رگبار مسلسل بستند، اما حكمت خداوند بر آن قرار گرفته بود كه وي فقط مجروح شود. گلوله به طور مورب در جهت عمودي استخوان زانو را شكافت و به اعصاب پا آسيب رساند. آسيبي كه نياز به عمل جراحي داشت اما شهيد تا پايان عمرش با آن مدارا كرد و قسم مي خورد كه وقتي در جبهه است اثري از ناراحتي پا نمي بيند. ترميم استخوان زانو شهيد جودي را مجبور كرد مدتي خانه نشين شود. خانه نشيني اجباري از يكسو و فراق شهيد پورحسن از سوي ديگر او را به شدت آزار مي داد. خانواده در پي آن برآمد كه اسباب ازدواج او را فراهم آورد و يكي از روحانيان محترم اروميه او را به اين امر تشويق كرد اما ازدواج هرگز او را در مسائل روزمره گرفتار نكرد. تمام سخن او با همسرش اين بود كه «بايد ذره ذره اسلام را در زندگي پياده كنيم.»
شهيد جودي كردستان را براي مبارزه و دفاع از انقلاب اسلامي انتخاب كرده بود. منطقه مزبور و مرز ايران و عراق، سالها جولانگاه شجاعتهاي اين شهيد عزيز بود. صخره صخره منطقه و ذره ذره خاك غرب ايران از سلماس و اروميه و اشنويه تا پيرانشهر و بانه شاهد حماسه هاي مكرر او بود و عملياتي نظير ليله القدر و لولان نمونه اي از رشادتهاي او محسوب مي شد.
از خصلتهاي بارز او در عمليات اين بود كه هرگز حاضر نمي شد جنازه هاي مطهر شهدا را در صحنه باقي گذارد. بازگرداندن آنها را با هر مشقتي كه بود عهده دار مي شد و گاهي براي اين منظور ساعتها پس از پايان عمليات در منطقه مي ماند تا هم وسيله اي براي تبليغ ضدانقلاب باقي نگذارد و هم دين خود را در قبال شهيدان و خانواده آنها ادا كرده باشد.

زندگینامه مفصل سردار شهید «علی اصغر جودی نعمتی»

لحظه هاي شهادتی که در خلوت محبوبش بود
 در سال65 با توجه به رهنمودهاي مسؤولان جامعه و بخصوص حضرت امام خميني قدس سره در مورد بالا بردن سطح علمي جوانان و با تشويقهاي مكرر خانواده، شهيد جودي تصميم به ادامه تحصيل گرفت و در رشته مديريت دولتي دانشگاه علامه طباطبائي پذيرفته شد، اما عشق به جهاد و مبارزه و نياز سازماني موجب شد كه اشتغال به تحصيل را چند ترم متوالي به تعويق اندازد و از مرخصي تحصيلي استفاده كند. در سال66 به بانه اعزام شد و مدت يك سال و اندي در آنجا به خدمت پرداخت. كار در كردستان او را چنان شيفته كرده بود كه حتي مرخصي هاي استحقاقي خود هم استفاده نمي كرد. او همچنان در جستجوي شهادت بود و چون عقيده داشت كه شهادت يك واقعه تصادفي نيست و بايد شايسته آن بود و با مجاهدت به آن رسيد از اين كه هنوز شهيد نشده بود بسيار ناراحت و غمگين مي نمود و با بي صبري مي گفت: «مي ترسم جنگ به پايان رسد و ما بي نصيب بمانيم.» چند ماه پيش از شهادت در مسافرتي خانوادگي يك تصادف شديد رانندگي پيش آمد. بعدها تعريف مي كرد كه: «در آن لحظات كه اتومبيل در ميان زمين و آسمان واژگون مي شد به خدا گفتم ده سال در آرزوي شهادت بودم و حالا چنين بميرم؟» اما معشوقش مي خواست او را به گونه اي ديگر به وصال خويش رساند، سرخروي و سرفراز و چنين بود كه از آن تصادف هم جان سالم به در بُرد. آخرين فعاليتهاي او در مسؤوليت اطلاعات عمليات سپاه اروميه بود و او مسائل جنگ ايران و عراق را از نزديك پي مي گرفت. حوادث آن دوره به خاطر اهميت اطلاعاتي همگي دور از اطلاع خانواده بود. يارانش تعريف مي كنند كه در محور دوپازا - سردشت تپه اي قرار داشت كه دشمن بعثي از آنجا بر نيروهاي اسلام تسلط پيدا مي كرد و آنها را زير آتش قرار مي داد. شهيد جودي پس از بررسي همه جانبه نقشه تصرف آنجا را كشيد و با يك اقدام متهورانه بسيجي آن نقطه استراتژيكي را پس گرفت. اين در زمره آخرين كارهاي او بود كه براي همرزمانش يادگار گذاشت.سرانجام يك شب قبل از پذيرش قطعنامه598 شوراي امنيت سازمان ملل از سوي ايران، شهيد جودي براي عمليات شناسايي به قلب نيروهاي بعثي در محور دوپازا (سردشت) رفت و در سحرگاه26 تير ماه1367 به آرزوي ديرين خود رسيد. يارانش پيكر مجروح او را از معركه بيرون كشيدند، اما نتوانستند او را با خود همراه آورند. لحظه هاي شهادت او را كه نمي دانيم چقدر طول كشيد دور از چشم اغيار در خلوت محبوبش گذشت. پيكر او قريب چهل روز ميهمان بلندي هاي «تپه سبز» در آن محور بود و سپس با فداكاري دوستانش از قلمرو نيروهاي دشمن به ميان گلزار شهداي اروميه باغ رضوان انتقال يافت و در روز دوازدهم محرم  - روز تدفين شهداي كربلا - به خاك سپرده شد.

شهيد علي اصغر جودي عاشق امام حسين(ع) بود و با سوداي حسين(ع) به ميدان پيكار مي رفت. حضرت امام خميني را تجسم امام حسين(عليه السلام) در عصر خود مي دانست و اطاعت او را اطاعت سيدالشهداء مي شمرد. آخرين يادگار مكتوب او كه11 شب قبل از شهادتش هنگام عزيمت به منطقه نوشته شده است گوياي اين عشق و شيدايي است و نيز اين معنا را مي رساند كه اوضاع پاياني دوره جنگ تا چه حد او را آزرده بود كه خدايش بر وي رحم آورد و از كره خاكش برگرفت تا نماند و نبيند كه خميني عزيزش جام زهر سر كشيد. (تعبير خود امام از پذيرفتن قطعنامه 598).

روحشان شاد و راهشان پررهرو باد.

منبع: پرونده فرهنگی بنیاد شهید آذربایجان غربی



برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده