روایت زندگی فرمانده شهید «رجبعلی علمی نیک»
دوشنبه, ۰۴ تير ۱۳۹۷ ساعت ۱۷:۰۶
بيش از يك دهه در مكتب فقاهت، ايمان و شهادت را آموخت و در سال 1351 از بحر دانشمندان فرهنگ و ادب فارسي در دانشگاه تهران خوشه ها چيد.
نوید شاهد آذربایجان غربی: فرمانده شهید «رجبعلی علمی نیک» در سال 1325 در پهن دشت سلدوز در روستاي تابيه متولد شد. بعد از اتمام دوران راهنمایی، دوران هجرت اين دانش آموز كوشا آغاز مي شود. در سال 1341 عازم درياي بيكران الهي شهر خون و قيام گشت. بيش از يك دهه در مكتب فقاهت، ايمان و شهادت را آموخت و در سال 1351 از بحر دانشمندان فرهنگ و ادب فارسي در دانشگاه تهران خوشه ها چيد، و از خرداد 1342 وارد مبارزه سياسي و انقلابي حضرت امام خميني (ره) گشت. با اتمام تحصيلاتش، ضمن شکنجه و آزار ساواک؛ فعاليت هاي عقيدتي و اجتماعي خود را در غرب كشور گسترده تر نمود. بعد از انقلاب، سپاه پاسداران انقلاب اسلامي را در اين شهرستان با حداقل نيرو تشكيل داد و خود فرماندهي اين نهاد مقدس را بر عهده گرفت. حماسه آفرینی دلاور بود که سرانجام در مصاف با گروهک ضدانقلاب در چهارم تیر سال 59 در منطقه اشنويه سه راهي نليوان به همراه چهار تن از همرزمانش دعوت الهي را لبيك گفت.
رجبعلى علمىنيك، فرزند محرمعلى و زهرا، در 10 مرداد 1325 در خانوادهاى كشاورز در روستاى كوچك و حاصلخيز تابيه - واقع در دشت سلدوز - از توابع شهر نقده در آذربايجان غربى به دنيا آمد. از آنجا كه در روستاى تابيه مدرسه وجود نداشت، براى رفتن به مدرسه بايد هر روز مسيرى را تا روستاى مجاور طى كند لذا پدرش او را يك سال ديرتر به مدرسه فرستاد. سه سال اول ابتدايى را در دبستانى در روستاى حسنلو گذراند و براى گذراندن سه سال ديگر در مدرسهاى در روستاى راهدانه ثبتنام كرد. روستاى راهدانه كيلومترها با ده تابيه فاصله داشت و رجبعلى اين فاصله را پاى پياده و با تحمل سختيهاى راه و سرماى زمستان و با وجود خطر حمله حيوانات درنده هر روز طى مىكرد. پس از اتمام دوره ابتدايى براى ادامه تحصيل در كلاس هفتم به بعد به مدرسه اميركبير نقده وارد شد. در اين زمان چهارده ساله بود و مجبور شد اتاقى در نقده اجاره كند. در سال اول دبيرستان بود كه به خاطر علاقه به دروس حوزوى، تحصيل را رها كرد و با راهنمايى حجتالاسلام رضوى - روحانى يكى از روستاهاى اطراف - در سال 1341 به قم عزيمت كرد. هفده ساله بود كه در مدرسه حجتيه تحصيل را آغاز كرد. بتدا با آقاى دانشپايه - كه پس از انقلاب رياست دادگاه تجديدنظر آذربايجان غربى را به عهده گرفت - و سپس به مدت سه سال با آقاى سيدكمال موسوى، همحجره بود. دوران تحصيل او در قم با آغاز نهضت امام خمينى قدس سره در سال 1342 مقارن بود و اين امر موجب آشنايى وى با افكارانقلابى امام شد. همچنانكه در حوزه رسم است او نيز در ايام غيردرسى براى فعاليتهاى تبليغى به مناطق مختلف از جمله منطقه غرب كشور سفر مىكرد. به مدت چهار سال به منطقه خوشاب همدان رفت. دوران طلبگى نيز سختيهاى خاص خود را داشت. محمود علمى - برادر كوچكتر او - نقل مىكند: «روزى براى ديدن برادرم به قم رفتم و در آنجا متوجه شدم حدود چهل روز است كه گوشت نخورده است.» در سال 1347 در سن بيست و دو سالگى با خانم نرگس رضوى - نوه حجتالاسلام رضوى - ازدواج كرد. همسر وى دراين باره مىگويد: «پدر بزرگم آنقدر به وى علاقهمند بود كه به پدرم گفته بود اگر شما موافق نباشيد خودم اين نوهام رابه عقد آقاى علمى در خواهم آورد.» اين زوج جوان در سال 1349 صاحب فرزند دخترى شدند و نام او را طيبه گذاشتند. اگر چه در دروس حوزه تا خارج پيش رفته بود اما به خاطر تقدس و مسئوليت سنگينى كه براى لباس روحانيت قايل بود به اين لباس ملبس نشد. در كنار تحصيل در حوزه، دوره دبيرستان را نيز در سالهاى پس از ازدواج به پايان برد و در سال 1350 پس از شركت در كنكور در رشته زبان و ادبيات فارسى در دانشگاه تهران پذيرفته شد. در تهران با عضويت در انجمن اسلامى دانشگاه با تاسيس كتابخانه اسلامى در پخش كتابهاى اسلامى و نشريه و اعلاميه در باب مفاسد رژيم پهلوى در فعاليتهاى سياسى شركت داشت. اين امر حساسيت مأموران رژيم را برانگيخت به ويژه آنكه حجتالاسلام شيخ مرتضى رضوى - برادر همسرش - به علت فعاليتهاى سياسى چند سالى زندانى بود.
رجبعلى را به خاطر فعاليت سياسى بازداشت كردند و چندين ماه در زندان بود و مورد ضرب و شتم قرارگرفت. اين وضعيت به همراه مشكل مالى موجب شد كه همسر و فرزندش را نزد پدر خود در زادگاهش بفرستد. دومين فرزندش طاهره در همين سالها به دنيا آمد. در سال 1353 موفق شد دروس دانشگاهى را با معدل الف به پايان ببرد.
پس از فراغت از تحصيل به ناچار براى انجام خدمت سربازى با درجه افسرى به هنگ مهاباد اعزام شد و در اين مدت با همسر و دو دخترش در مهاباد زندگى مىكردند. سومين دختر وى دراين سالها به دنيا آمد. در دوران خدمت سربازى از فعاليتهاى تبليغى دست نكشيد و با تعدادى از روحانيون تبعيدى از اصفهان و نجفآباد همكارى نزديكى داشت. كوشش براى برپايى مستمر نماز جماعت در تنها مسجد شهر، تدارك برنامههاى سرود و درس قرآن براى كودكان و نوجوانان، تاسيس كتابخانه مسجد و تهيه كتابهاى مناسب از قم از جمله فعاليتهاى وى بود. در محل كار در ارتش نام پنجتن آلعبا را بالاى سرش نصب كرده بود و اين عمل از يك افسر ارتش در شهرى كردنشين عجيب و تحسين برانگيز مىنمود. خاطرهاى از دوران سربازى را چنين نقل مىكرد:
در روز 21 آذر ماه هر سال مراسم مفصلى در صبحگاه ستاد هنگ برگزار مىشد. در آن سال هم قرار برگزارى اين مراسم بود و تمام تلاشهاى من براى عدم حضور درآن به جايى نرسيد. در حين مراسم، حاضران ملزم بودند با شنيدن نام پهلوى اداى احترام كنند و فقط من از اين كار خوددارى كردم. بعد از پايان مراسم فرمانده هنگ از من درباره واحد محل خدمت و علت خوددارى از اداى احترام بازخواست كرد و اخطار كرد كه از اين پس در اينگونه مراسم حاضر نشوم و اگر حاضر شدم يا اداى احترام كنم و يا با لباس شخصى حضور يابم.
فعاليتهاى وى در اين مدت نيز زيرنظر مأموران رژيم بود و در مواردى به ساواك احضار و تهديد شد و منزلش مورد بازرسى قرارگرفت. پس از اتمام دوره سربازى در سال 1355 به استخدام آموزش و پرورش نقده درآمد و از آن پس وضع اقتصادى وى پس از سالها سختى در دوران طلبگى و دانشجويى بهبود نسبى يافت. در طول سالهاى 1357-1355 بارها از سوى ساواك احضار و دستگير شد و تحت شكنجههاى متعدد قرار گرفت. همسر وى درباره اقامت در نقده مىگويد:
در مورد بازگشت به قم و يا ماندن در نقده دچار ترديد شده بود. سه بار به استخاره به قرآن متوسل شد و هر بار آيهاى در مورد جهاد و مجاهدت آمد. بدين ترتيب، اقامت در نقده را برگزيد.
چند سال تدريس وى در مداس نقده با سالهاى آخر رژيم پهلوى و اوجگيرى مبارزات مردم عليه آن مصادف بود و او سعى مىكرد با برقرار كردن ارتباط صميمى با شاگردان خود و بيان مطالب لازم در خلال درسها و نيز پخش اعلاميههاى حضرت امام قدس سره بين مردم، بر آگاهى شاگردان خود و مردم بيافزايد. وى با ارتباط مستمر با شهر قم و كسب اطلاعات لازم از مراكز مبارزه و انتقال آنها به مردم در شكلگيرى مبارزات مردم نقده نقش مهمى ايفا مىكرد. پس از پيروزى انقلاب اسلامى، منطقه غرب كشور و از جمله شهر نقده كانون فعاليتهاى ضدانقلاب يعنى نيروهاى چپ، حزب دمكرات و ماركسيسست و عناصر وابسته به رژيم گذشته و خانهاى منطقه شد. هنوز يك روز از پيروزى انقلاب نگذشته بود كه در جلو حياط ژاندارمرى اين شهرستان مردم را به رگبار گلوله بستند و عدهاى را به خاك و خون كشيدند و ژاندارمرى به دست نيروهاى محلى افتاد و اسلحه آن بين مردم تقسيم شد. ضدانقلاب اين شهر را كانون مبارزه در شمال غرب تلقى مىكرد و تمام حركات را از اين منطقه شروع و هر روز ميتينگهاى مسلحانه برگزار مىكرد. على علمى جزء معدود نيروهاى خط امام خمينى قدس سره در اين منطقه بود و در مبارزه با ضدانقلاب در تظاهرات هميشه خودش بلندگو به دست مىگرفت و مردم را به مبارزه دعوت مىكرد و اين شعار تركى تكيه كلامش بود:
بيزخ بيزخ خمينينين سربازى اونون مقدس يولونون جانبازى
هنوز دو ماه از پيروزى انقلاب نگذشته بود كه در 31 فروردين 1358 نيروهاى ضدانقلاب حدود ساعت ده صبح روز جمعه در حركتى از پيش طراحى شده به شهر نقده حملهور شدند. مردم به همراهى "جوانمردان" (كه گروهى متشكل از اهالى داوطلب منطقه بودند و مستقيما زير نظر ژاندارمرى انجام وظيفه مىكردند) پس از يك هفته مقاومت، مهاجمان را مجبور به عقبنشينى كردند. پس از آن ثباتى نسبى بر منطقه حاكم شد. در اين فرصت رجبعلى به كمك ديگر همرانش سپاه پاسداران انقلاب اسلامى را در نقده پايهريزى كرد و در اولين اقدام عدهاى را براى فراگيرى فنون نظامى به پادگان جلديان فرستاد. خود او پس از مدتى به فرماندهى سپاه نقده منصوب شد. پس از واقعه روز جمعه شهر نقده، سپاه اقدام به پاكسازى اطراف نقده از عناصر ضدانقلاب كرد، چون پس از آن حادثه عناصر ضدانقلاب به روستاييان و رهگذران حمله كرده و يا در جادهها مينگذارى مىكردند و سعى داشتند منطقه را ناامن كنند. گرچه امنيت داخلى شهر در دست نيروهاى سپاه بود اما فعاليتهاى فرهنگى نيروهاى ضدانقلاب در شهر و شايعهسازيها و تفرقهافكنيهاى آنان همچنان ادامه داشت. از اين رو لازم بود در جهت خنثىسازى اين اقدامات و آگاهسازى توده مردم قدمهايى برداشته شود. در اين راستا رجبعلى علمى علاوه بر تدريس در دبيرستان در تشكيل نهادهاى مهمى چون حزب جمهورى اسلامى، جهاد سازندگى، بنياد مسكن انقلاب اسلامى، كميته امداد امام خمينى، بنياد شهيد انقلاب اسلامى و حتى نمايندگى خبرگزارى جمهورى اسلامى تاثير بسزايى داشت. شبها با حمل مواد غذايى به منازل ضعفا و شهداى منطقه به آنان رسيدگى مىكرد. با مطالعه كتابهاى گروههاى چپ و ماركسيست در جهت فهم مطالب آنها و آگاهسازى مردم در سخنرانيها تلاش مىكرد. وى در برابر اصرار اطرافيان مبنى بر كانديداتورى براى انتخابات مجلس شوراى اسلامى مقاومت كرد با اين استدلال كه اهالى منطقه متشكل از شيعه و سنى هستند و از اين رو براى حفظ وحدت بايد از اين كار خوددارى كرد. در اوايل سال 1359 به سپاه مأموريت داده شد كه با همراهى لشكر 64 اروميه و "جوانمردان" به پاكسازى بخش اشنويه اقدام كند. خانم نرگس رضوى در اين باره مىگويد:
همسرم مرا از اين مأموريت دو تا سه ماهه مطلع كرد و گفت چون مسئوليت فرماندهى افراد را به عهده دارد، نمىتواند در فواصل كوتاه به ما سركشى كند. قبل از عزيمت، غسل شهادت كرد وعازم مأموريت شد.
پس از پنج روز براى سركشى به خانواده به نقده بازگشت. همسر وى مىگويد: «اين بار هنگام وداع بر خلاف معمول، درخواست قرآن كرد تا از زير آن بگذرد.» پاكسازى تا نزديكى شهر اشنويه انجام شده بود. در تاريخ 4 تير 1359 وى به همراه چند نفر ديگر با خودروى لندرور براى سخنرانى به يكى از روستاهاى پاكسازى شده رفتند. بعد از ظهر همان روز به هنگام مراجعت در منطقه نليوان خودروى آنان در اثر برخورد با مين ضدتانك كه در جاده كار گذاشته شده بود منفجر شد. رجبعلى كه براى آمادگى بيشتر چندين نارنجك به كمر بسته بود در اثر انفجار نارنجكها به شهادت رسيد. در اين حادثه چهار تن ديگر از افراد شوراى فرماندهى سپاه نقده به نامهاى بخشعلى رجبعلى، شعبان مسافرى، اميرعلى مرحومى و اكبر صابرى به شهادت رسيدند. پيكر شهيد رجبعلى علمى نيك را در گلزار شهداى شهر نقده به خاك سپردند.
چهارمين فرزند شهيد، هفت روز پس از شهادت پدر به دنيا آمد ونام فاطمه گرفت. در قسمتى از وصيتنامه شهيد علمى چنين آمده است:
جهت استقرار كامل جمهورى اسلامى و استحكام هر چه بيشتر احكام... و جهت شهادت در راه اسلام و قرآن به اشنويه اعزام و درصورت شهادت كه نايت آرزوى اينجانب مىباشد پدر و همسر و فرزندان و مادر و برادرانم و خواهران خويش را به صبر دعوت مىكنم.
منبع: فرهنگنامه جاودانه های تاریخ
نظر شما