تشنه شهادت بود / فرمانده شهید یوسف ولی نژاد
يکشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۷ ساعت ۱۵:۱۰
تشنه شهادت بود و روحيه شهادت طلبي در اعماق وجودش موج مي زد. صبر و بردباري يوسف وصف ناپذير است، او در عمليات ها چنان صبورانه و شجاعانه عمل مي كرد كه گويي وعده ديدار داشت.
نوید شاهد آذربایجان غربی: فرمانده شهيد «يوسف ولي نژاد» در سال 1335 در روستاي «حيدرلوي بيگلر» چشم به جهان گشود. تا پایان دوره متوسطه درس خواند و دیپلم گرفت. دوران انقلاب، فعالانه در تظاهرات بر عليه رژيم منفور پهلوي شركت داشت و بعد از پيروزي انقلاب به عضويت سپاه اروميه درآمد. با آغاز جنگ تحمیلی در پاكسازي اشنويه از لوث وجود ضدانقلاب و اشرار به عنوان فرمانده عمليات در اشنويه خدمت می کرد و سپس با حفظ سمت به عنوان قائم مقام سپاه اشنويه در آن منطقه محروم ادامه خدمت داد. هميشه طراح نقشه هاي عملياتي بود و عاقبت اين مبارز خستگي ناپذير، پس از عمري اجتهاد و ايثارگري در راه اسلام و انقلاب، با سمت قائم مقام فرمانده سپاه اشنويه در تاريخ بیست و هفتم خرداد سال 63 در منطقه اشنويه بر اثر تلة انفجاري دشمن به درجه عظماي شهادت نائل آمد.
بار ديگر صفحات خونين تاريخ انقلاب اسلاميمان را ورق مي زنيم و زندگي خونبار سرداري از سراران رشيد اسلام را به روي كاغذ مي آوريم.
گر چه قلم عاجز از نوشتن و زبان ناتوان از اوصاف و خصائص اين شهيد بزرگوار است.
ليكن بي اختيار تحت تأثير قرار گرفته و مي نويسد، مي نويسد از مردي كه سراسر وجودش را عشق به خدا پر نموده بود و در مبارزات خويش در جهاد اكبر و جهاد اصغر پيشتاز و پرچمدار از طريق سرخ محمد(ص) و آل علي(ع) بود. عزيزي كه در مكتب حسيني درس شجاعت و رزم و ايثار و تقوي را آموخته بود و در كليه مراحل زندگي و ميدان هاي آزمايش آن را در خود پياده نموده بود. اين عزيزان سرداراني بودند گمنام كه حسين وار زيستند و حسين وار به شهادت رسيدند و با شهادت خويش به زندگي معنا و مفهومي خاص بخشيدند و عمر كوتاه ولي پرثمرشان را همواره وقف خدمت به اسلام و مسلمين كردند. اينان فرزندان برومند مكتب حياتبخش تشيع بودند كه تن به ذلت و خواري نداده و فريب ظواهر دنيا را نخوردند و سرانجام به لقاءا... رسيدند.
شهيد «يوسف ولي نژاد» اول اسفند سال 1335 در روستاي «حيدرلوي بيگلر» از توابع شهرستان اروميه در يك خانواده متوسط و مذهبي چشم به جهان گشود. در كانون پرمهر و اسلامي خانواده خويش با تربيت اسلامي بزرگ شد و جهت تحصيل روانه مدرسه شد و دوران ابتدايي تحصيلات خود را در روستاي حیدرلو به پايان رساند. او از همان اوان كودكي علاقه فراواني به اسلام وقرآن داشت و در انجام فرائض ديني با اينكه سنش كم بود، اما بسیار كوشا بود.
بعد از به پايان بردن دوران ابتدايي دوران تحصيلات راهنمايي و دبيرستان را در اروميه به پايان رساند و جهت انجام خدمت سربازي در 1354 وارد ارتش شد. بعد از پايان خدمت سربازي در اوايل شروع انقلاب اسلامي به رهبري امام امت، فعالانه در راهپيمائي ها و تظاهرات عليه رژيم منفور پهلوي شركت داشت و در مساجد و مجالس شركت مي جست.
بعد از پيروزي انقلاب به عضويت سپاه اروميه درآمد و خدمت خود را از منطقه سرو شروع كرد و بعد از آن در پاسگاه (پل قويون) به عنوان مسؤول مشغول خدمت گرديد و سپس جهت پاكسازي بانه و سردشت با سردار شهيد مهدي باكري عازم منطقه شد و در آنجا به عنوان مسؤول دسته نبرد عليه گروهك هاي الحادي دمكرات و كومله پرداخت و بعد از آزادسازي مناطق فوق الذكر به اروميه برگشت و در جريان محاصره آبادان بود كه راهي جبهه هاي جنوب گشت و در آنجا با سرداران شهيد مهدي باكري و مهدي اميني با سمت مسؤول خط به مقابله و جنگ با رژيم بعثي صهيونيستي پرداخت. بعد از مراجعت از جبهه جنوب به اتفاق سرداران شهيد مهدي باكري و ناصر عليزاده و برادران ديگر جهت پاكسازي اشنويه از لوث وجود ضدانقلاب و اشرار وابسته به منطقه مزبور اعزام مي شود. بعد از عمليات موفقيت آميز پاكسازي به عنوان فرمانده عمليات در اشنويه مشغول خدمت گرديد و جهت رشادت و لياقتي كه از خود نشان مي دهد با حفظ سمت به عنوان قائم مقام سپاه اشنويه در آن منطقه محروم ادامه خدمت مي دهد.
در جريان عمليات ظفرمند والفجر 2 از منطقه حاج عمران در اولين روز عمليات در پيشروي نخستين بر اثر برخورد با مين نصف كف پاي راست خود را از دست داده و جهت معالجه به بيمارستان منتقل شد و بعد از هفت روز بستري شدن در بيمارستان جهت استراحت به منزل مي رود و حدود يك ماه از استراحتش در خانه نگذشته بود كه به جهت احساس مسؤوليت و ادامه رسالت الهي خويش جهت خدمت به اشنويه برمي گردد و با همان پاي چرك كرده و كبود شده در احداث جاده كلاشين در مرز عراق اهتمام مي ورزد و بعد از آن به اتفاق برادران مسؤول سپاه منطقه 11 سفري داشت پيش رئيس جمهوري و در آنجا به برادر شهيدمان از سوي مسؤولين تكليف شد كه جهت معالجه در تهران بماند، امام بعد از دو روز اقامت دوباره به منطقه برگشت و در جواب به سؤالات در جهت مراجعت به خدمت گفته بود كه نمي خواهم برادران در منطقه باشند و فشار بكشند و من در تهران باشم.
شهید يوسف ولي نژاد از جمله مؤمنيني بود كه طرز برخورد و اخلاقش در برخورد با برادران بسيجي و اكراد منطقه نمونه و الگو بود. تواضع يوسف زبانزد خاص و عام بود. وي هميشه اعتقاد داشت كه ما بايد خودمان را مسلح به اخلاق اسلامي نمايم و به راستي هم پايبند اين اعتقاد خود بود.
تشنه شهادت بود و روحيه شهادت طلبي در اعماق وجودش موج مي زد چرا كه به پيروي از مولاي خويش مرگ را در بستر ننگ مي دانست وي در طول خدمتش در سپاه صادقانه و فعالانه در منطقه كردستان عاشقانه كوشيد و هميشه آرزومند و خواستار پياده شدن قوانين الهي در جامعه بود.
صبر و بردباري يوسف وصف ناپذير است. در عمليات ها چنان صبورانه و شجاعانه عمل مي كرد كه گويي وعده ديدار داشت.
طرفدار سرسخت ولايت فقيه بود و هميشه تكيه كلامش اين بود كه هر چه از طرف امام و ولايت فقيه باشد بايد اطاعت كنيم و پشتيبان آن باشيم و مي گفتند ما هر چه داريم از امام است. امامي كه با دنيا مي جنگد و كسي را ياراي سخت گفتن با او در مقابل اسلام نيست.
هميشه طراح نقشه هاي عملياتي بود به طوري كه ساير برادران شركت كننده در عمليات را از اين لحاظ تحسين و ترغيب مي كردند و كليه طرح هاي عملياتيش با موفقيت كامل همراه بود. يوسف عاشق قرآن بود و ديگران را به خواندن قرآن تشويق مي كرد.
عاقبت اين مبارز خستگي ناپذير، پس از عمري اجتهاد و ايثارگري در راه اسلام و انقلاب، با سمت قائم مقام فرمانده سپاه اشنويه در تاريخ بیست و هفتم خرداد سال 63 در منطقه اشنويه بر اثر تلة انفجاري دشمن به درجه عظماي شهادت نائل آمد.
روحش شاد و يادش گرامي باد
منبع: اداره اسناد، هنری و انتشارات بنیاد شهید آذربایجان غربی
نظر شما