فرمانده سپاه شهرستان ماکو
مقابله شجاعانه با آنها پرداخت و جوابهای دندان شکن به اقدامات خرابکارانه ی آنها داد و معنای واقعی پاسدار انقلاب و سپاه را در اذهان مردم این منطقه روشن کرد


نوید شاهد آذربایجان غربی: پاسدار و فرمانده شهید «جواد قنبری قاضی جهان» در سال 1334، در قاضی جهان ارومیه چشم به جهان گشود. تحصیلات خود را تا اخذ مدرک دیپلم ادامه داد سپس به خدمت سربازی رفت. با اوجگیری مبارزات انقلابی، کار خود را در تبریز رها کرده و در ارومیه در تظاهرات حضوری فعال پیدا می کند. با پیروزی انقلاب، وارد سپاه پاسداران شده و به فرماندهی سپاه شهرستان ماکو و بازرگان منصوب شد. سرانجام در پانزدهم خرداد ماه سال 1359 در شهرستان ماکو در مبارزه ای شجاعانه با گروهک ضد انقلاب به درجه رفیع شهادت نایل گردید.


سردار رشيد و دلاور اسلام «جواد قنبری قاضی جهان» در سیزدهم دی ماه سال 1334 در خانواده ای مذهبی و مومن به عقایداسلامی، در قاضی جهان از توابع شهرستان ارومیه چشم به جهان گشود. تحصليات ابتدائي را در دبستان مافي، با موفقيت به اتمام رسانده و وارد دبيرستان صائب و سپس نجفي گرديد و نهايتا تحصيلات متوسطه را نيز با توجه به استعداد خوب تحصيلي با موفقيت و تلاش شبانه روزي به پايان برده و موفق به اخذ مدرك ديپلم گرديد.

 او به علت اوضاع نامساعد مالي خانواده در كنار تحصيل مجبور به كار و كمك به تأمين معاش خانواده فقير خود بود. بعد از اتمام تحصيلات با احضار به خدمت نظام عازم خدمت مقدس سربازي شد. او در دوران تحصيل در دبيرستان نوجواني بسيار تحرك و كوشا بود. به فرايض ديني اهميت زيادي مي داد و گرايش خاصي به اسلام و روحانيت داشت و چند بار خواست جهت فراگيري دروس ديني به حوزه ‌علميه قم برود ولي به علت شرايط آشفته آن زمان و وضعيت مالي نابسامان خانواده و نيز بعد از پيروزي انقلاب به علت فعاليت زياد در نهادهاي مختلف انقلاب نتوانست به اين امر مهم اقدام نمايد. او بيشتر اقات فراغت خود را در دوران دبيرستان صرف مطالعه قرآن و نهج البلاغه و ساير كتب مذهبي مي نمود. به طوري كه به زودي به عنوان فردي انقلابي و مذهبي براي عوامل ساواك قلمداد شد.
شهيد قنبري در دوران خدمت مقدس سربازي مبارزات سياسي خود را عملا آغاز كرد و همواره در جهت خودسازي و روشنگري اجتماع خود مي كوشيد. او در اين دوران اغلب به علت سرپيچي از دستورات مافوق تنبيه شده و به نگهباني هاي شبانه گماشته مي شد. او نفرت شديدي از خاندان پهلوي داشت. گويا روزي همسر شاه براي بازديد از همدان رفته بود كه ايشان از طرف ژاندارمري به عنوان يكي از سربازان تأمين امنيت جاده گمارده مي شود و قصد ترور او را مي نمايد ولي به علت عدم وجود موقعيت مناسب موفق به اين كار انقلابي نمي شود.
بعد از اتمام دوران سربازي به جهت اينكه در شهر اروميه براي مأموران اطلاعاتي فردي شناخته شده بود، مجبور شد براي ادامه ‌مبارزات و نيز كمك به اوضاع مالي خانواده به شهرستان تبريز برود و در آن شهر او در يك شركت ساختماني مشغول به كار شد و اين زمان حدود سالهاي 56 - 55 بود. او در اين مدت نه تنها مبارزه عليه رژيم ستمشاهي را فراموش نكرده بود بلكه دايره فعاليت خود را بر عليه آن رژيم گسترده تر كرده و هنگام مراجعت به اروميه همواره اعلاميه هاي حضرت امام(ره) ‌را به همراه مي آورد و در بين مردم توزيع مي كرد.
او بسيار جسور و بي باك بود. روزي در يكي از تظاهرات دانشجويان دانشگاه تبريز افراد گارد براي متفرق ساختن راهپيمايان اقدام به ضرب و شتم آنها و پرتاب گاز اشك آور مي كنند كه اغلب شركت كنندگان در راهپيمايي متفرق مي شوند اما جواد با يكي از گاردي ها درگير شده و او را به شدت مضروب مي كند.
به دنبال اوجگيري حركت هاي مردمي و در بحبوحه انقلاب، شهيد كار سخود را در تبريز رها كرده و به اروميه بازگشته و در تظاهرات حضور فعال پيدا كرده و در سازماندهي مردم و فعال كردن مساجد علي الخصوص مسجد حاج عبدا... و تهيه اسلحه براي مبارزان مسلمان و راه اندازي و تشكيل كتابخانه و قرائت خانه تالار مهديه اقدامات مؤثري انجام مي دهد. او هميشه داوطلب استقبال از خطر بود و چندين بار به چماق به دستان وابسته به رژيم پهلوي در بعضي از جاده هاي خارج از شهر به هنگام تردد درگير شده بود. در سال 1357 با وجود تحت تعقيب بودنش از طرف مأموران ساواك اقدام به تشكيل گروه توحيدي خلق مي كند. گروه مزبور در جهت براندازي رژيم پهلوي اقدامات انقلابي زيادي انجام داد كه از آن جمله مي توان به ترور سرهنگ بهائي مسلك (شكوري معدوم) كه دستور به توپ بستن مسجد اعظم اروميه را صادر كرده بود،‌اشاره نمود. اين ترور توسط شهيد قنبري انعكاس عجيبي در شهر به وجود آورد و به مردم مأيوس و تحت فشار، روحيه و شهامت بخشيد و باعث تداوم مبارزات مردمي و انقلابي در شهر اروميه و ساير شهرستان هاي استان گرديد.
جواد قبل از انقلاب همچنين عضو هيأت هاي مذهبي بود. به همراه شهيد اسكندر نعمتي در روشنگري نسل جوان در سايه اين اجتماعات مذهب كه در روزهاي سرد زمستان در خانه هاي مختلف اعضاي هيأت تشكيل مي شد نقش بسيار اساسي داشت. در اين هيأت ها ضمن آموزش عقايد ديني و تبيين اسلام انقلابي و تشيّع سرخ، در خصوص فعاليت بر عليه فرقه ملحد و استعماري بهائيت تصميمات جدّي گرفته شده و به اعضاي شركت كننده ابلاغ مي شد.
با پيروزي انقلاب اسلامي ايران به رهبري امام خميني(ره)، جواد فعاليت و تلاش مداوم خود را گسترده تر كرد و در مقابل اعضاي گروهك منحرف منافقين خلق و گروه هاي محارب ديگر، با منطق گويا و مستدلِ خود، آنچنان چهره ‌ضد اسلامي آنها را افشاء مي كرد كه منافقين طرف بحث او ديگر حرفي براي گفتن نداشتند. (لازم به ذكر است كه شهيد قنبري قبل از اينكه به ماهيت ضد اسلامي گروهك منافقين پي ببرد و به علت علاقه به كار تشكيلاتي از اعضاي اين گروه بود. اما بعد از اينكه موضع گيري هاي آنها را در مقابل امام(ره) و انقلاب ديد، بخصوص در جريان دولت موقت و بني صدر ملعون، به طور كلي از حمايت اين گروهكِ به ظاهر انقلابي، دست برداشت و به افشاگري بر عليه آنها در بين مردم پرداخت.) او همچنين در بين جوانان شهر با بيانات صريح و افشاي ماهيت اين گروهك ملحد يكي از عوامل جلوگيري از گرايش جوانان به اين خط اغراض بود و به راحتي با اطلاعات كافي كه در مورد مكتب اسلام داشت پاسخ سؤالات ايدئولوژيك و اعتقادي آنها را مي داد.
بعد از مدت ها درگيري با گروهك هاي الحادي، شهيد كه نسبت به روحانيت ارادت خاصي داشت و شخص امام جمعه‌ محترم اروميه نيز ايشان را مي شناختند، به دستور ايشان به عنوان زندانبان اعضاي دستگير شده ساواك گماشته شد و متعاقباً با شروع فعاليت سپاه پاسداران وارد مسائل نظامي شد و لياقت و كارداني خود را با انجام شايسته مسؤوليت هاي محوله، ثابت نموده و چندي بعد با توجه به كارداني و شايستگي اش به عنوان فرمانده سپاه شهرستان ماكو و بازرگان منصوب شد و به تشكّل بيشتر سپاه پاسداران انقلاب اسلامي در اين شهرستان پرداخت. او كسي بود كه اشرار و متخلفان را از دست او رهايي نبود و تا نهايت در راه هدف و انجام مسؤوليت خطير خود كوشا بود. صف عشق و شور و دلاوري هاي او را از زبان دوستان و همكارانش بايد شنيد.
در سال1359 كه هنوز شهيد قنبري به منطقه ‌ماكو نيامده بود، سپاه پاسداران جاي اصلي و ارزش و اعتبار خود را ‌آنچنان كه بايد و شايد در بين مردم پيدا نكرده بود و اصلاً براي سپاه ارج و قربي قائل نبودند و مفهوم پاسدار بودن را نمي دانستند. به اصطلاح هنوز وظيفه والاي پاسدار براي مردم توجيه نشده بود و يا شايد منافقين كوردل با تبليغات سوء خود عامل اصلي اين خدشه و خلأ بودند. به حق بايد گفت او كسي بود كه به سپاه اعتبار و عظمت داد و قبلاً كه گروه هاي مخالف نظام جرأت هر كاري را در شهر پيدا كرده بودند، بارها پايگاه هاي سپاه را محاصره و افراد را مورد ضرب و شتم قرار داده بودند، با آمدن شهيد قنبري كه قبل از ايشان هيچ كدام از فرماندهان قبلي جرأت و يا جسارت مقابله اين چنين با عوامل فساد را نداشتند او مقابله‌ شجاعانه با آنها كرد و جواب هاي دندان شكن را به آنها داد و معناي واقعي پاسدار انقلاب و سپاه را در اذهان مردم اين منطقه روشن گردانيد.
عزيزي مي گويد:‌ «در آن زمان كه اوج فعاليت هاي منافقان در شهر ماكو بود آنها با جمع كردن افراد زياد، سعي در ايجاد مزاحمت براي مسافرين و كاميون هاي بازرگاني مرز ايران و تركيه مي كردند. گاهي ديده مي شد آنها با جمع كردن افراد خود سدّمعبر مي كردند و يا به طرق ديگر باعث وحشت مسافران مي شدند. اما با قاطعيت و شهامت شهيد قنبري بعد از تصدّي مسؤوليت فرماندهي سپاه ماكو، آنها ديگر جرأت انجام چنين مانورهايي را نداشتند. او در راستاي هدف والاي خود در جهت پاكسازي منطقه از آلودگي ها از هيچ كوششي دريغ نمي كرد. روحيه‌ والاي او نشانگر تعلق او به خداوند و مبدأ والاي آفرينش بود، و با همين روحيه پرصلابت و عشق به شهادت و دفاع از حريم حق و اسلام، جمهوري اسلامي را معنا و اعتبار مي بخشيد.
منطقه ماكو و بازرگان به علت موقعيت خاص جغرافيايي خود، معمولاً محلي بود كه اجناس قاچاق و مواد مخدر بيش از هر چيز ديگر در آن يافت مي شد. به همين علت افراد سودجو و ناآگاهي كه گرفتار اين تله شيطاني شده بودند در ميان مردم منطقه تعدادشان زياد بود و شهيد قنبري با تدبير و درايت كافي با اينان برخورد مي كرد و مي توان گفت كه بعد از ورود ايشان به منطقه مزبور، آن منطقه رنگ عوض كرد و مردم مسلمان آن سامان، ‌جواد را ملجأ و پناه خود مي دانستند. چون با وجود شهيد قنبري در بين مردم مسلمان و زحمتكش، مردم در مقابل نامردان آن زمان جرأت پيدا كردند و توانستند از حق خود دفاع نمايند و جواد از آنها در مقابل اشرار حمايت مي كرد. او دشمن قاطع و سرسخت فساد و بي بند و باري بود. تيغ برنده اسلام بود كه ريشه ظالمان را از منطقه قطع نمود. چه بسيار بودند، جوانان معتادي كه با نفوذ كلام و جذبه روحاني ايشان از راه منحرف بگشتند.
از دلاوري ها و رشادت هاي او هر چه بگويم كم است، او حماسه ها آفريد و عشق واقعي به اسلام و انقلاب را به همرزمان و هم سنگران خود ياد داد. چه روزهايي كه به شب رساند، در حالي كه دستان نيرومندش را در مبارزه با خصم دمكرات در مناطق كردنشين به كار گرفت. چه نيكو بود آن زماني كه اشرار و منافقان كوردل از خوف بي باكي هاي او، خواب از چشمان ترسويشان ربوده شده بود و در حالت جهنميِ ترس و اضطراب به سر مي بردند. او در مقابل خدمات شايان توجه اش هيچ توقعي نداشت، چرا كه او راه حسين(ع)‌ را مي رفت و او را عشق به هدف و سبز زيستن با خونِ سرخ، تفسير والاي زندگي بود. نيازي به پست و عنوان و زرق و برق ناچيز  بي مقدار دنياي دون نداشت. حب امام(ره) و ولايت فقيه خط مشي اصلي زندگيش را تعيين مي كرد. او هميشه در صحبت هايش از فرمايشات امام(ره)‌ به برادران تذكر مي داد و مؤكداً سفارش بر اطاعت از اوامر و نصايح حضرتش را مي كرد و مي گفت: «ايشان حضرت امام(ره) تنها فرد احياكننده اسلام و انقلاب اسلامي بعد از ائمه مي باشند.»
اطاعت او از ولايت فقيه، اطاعتي تعبّدي بود، تا جائي كه حاضر شد زندگيش را به بهاي دوستي به مرادش تقديم نمايد. 
هجرت او از اروميه به ماكو، هجرت في سبيل ا... بود و سرانجام مأموريتش را در منطقه با نوشيدن شهد گواراي شهادت به اعلاترين درجه كمال و بهترين نحو به انجام رسانيد. زماني كه از هجرت سخن به ميان مي آيد، گفته‌ حضرت ابراهيم (سلام ا...) تداعي مي شود كه مي فرمايد: «من هجرت مي كنم به سوي خدايم و او مرا هدايت خواهد كرد.» بايد گفت حقا كه شهيد عزيز نيكو هدايت شد و به قول حضرت امام(ره) كه فرمود: «اصل اجتهاد، شهادت است و اگر اينها به شهادت نمي رسيدند شايد هيچ گونه پاداشي را لياقت پرداخت بهاي عشق و انسانيتشان نبود.» اينان مسلماً متعلق به اين دنيا نبودند و نهايتاً نيز با بهترين مركب ها، دنياي فاني را ترك نمودند.
او بر دل ها حكومت مي كرد، قلب ها را به خود متوجه كرده بود. ايمان و عشق به هدف انگيزه‌ اصلي زندگيش بود. او به خط رهبري كه سرمنشأ آن وجود اقدس خداوند است، اعتقاد راسخ داشت.
فداكاري ها و از خود گذشتگي، عشق به ميهن و امام،‌ قاطعيت در برخورد با دشمنان اسلام و جذبه و تأثير او بر روي افراد خاطي و محبت قلبي او در بين مردم روز به روز باعث كينه‌ دشمنان و منافقان نسبت به او شد. سرانجام به خاطر همين كينه و شخمي كه از عشق والاي او به نظام در دلِ دشمنان اسلام به وجود‌ آمده بود و چون رادمردي هاي او اساس ايدئولوژيكي ظالمان را تهديد مي كرد، لذا منافقان با يك طرح از پيش پي ريزي شده به همراه عوامل ضدانقلاب (خوانين محلي و مزدوران حزب منحله دمكرات) در يكي از مأموريت ها به تاريخ 1359/3/2 كه به همراهي سرگرد شهيد سلطان بيگي (فرمانده ژاندارمري) و استوار احمدزاده (رئيس پاسگاه منطقه)‌ به اسم مذاكره و صلح و جلوگيري از خونريزي به منطقه قلشلانمشِ ماكو رفته بودند؛ با توطئه و نقشه ‌آنها به طرز وحشتناكي قتل عام گرديدند. در اين كشتار بي رحمانه، انگشتان دست ها و پاهاي جواد را شكستند، محاسن مبارك او را سوزانيده، كمرش را شكستند و چشمان پر فروغ او را كه هميشه با ديدن تصوير حضرت امام اشك آلود مي شدند و از حدقه بيرون كشيدند و اين گونه اين سردارِ سربدارِ اسلام به حضور معبود شرفياب شد و از زندان تن رهايي يافت. او حتي وقتي به عينه فرشته مرگ را در مقابل چشمانش حس مي نمود و در حالي كه دشمنانش با تهديدات جنون آميز و شكنجه هاي مرگ آور از او مي خواستند كه اقرار و اعتراف به غلط بودن نظام و خط رهبري و ... بكند با تمام علاقه اي كه به اسلام و امام و انقلاب داشت در مقابل اين ديوسيرتان پست فرياد برآورد «درود بر خميني»، «ا.. اكبر، خميني رهبر» و تا آخرين رمقِ جانش عشق به اسلام و امام را با فريادهايش در فضاي مجلس نكبت گرفته‌ يزيديان زمان كه خالي از هر گونه انسانيت و تهي از معنويت بود به گوش جهانيان رساند و همان گونه كه هميشه بعد از نماز با خالقش راز و نياز مي كرد و‌ آرام زمزمه مي كرد كه:‌«بار خدايا، مرا به دست پليدترين افراد و پست ترين انسان ها از دنيا برهان و با سخت ترين شكنجه ها جانم را بستان و عذاب آورترين مرگ را بر من ارزاني بدار.» همان طور شد و آخرالامر او به دست جلادان ديوصفت زمان و مزدوران خون آشام آمريكايي، جان به جان آفرين تسليم كرد و با رفتن خود باعث تحكيم هر چه بيشتر پايه هاي نظام مقدس جمهوري اسلامي ايران گرديد.
از نظر اخلاقي شهيد قنبري مظهر تقوا و پرهيزكاري بود، چه شب هاي طولاني كه تا سحر در حبِّ معبود ازلي به سر كرده بود و روزهايش را به عشق وصال حريم ذات اقدسش به جهاد و مبارزه پرداخته بود. او واقعاً مصداق عيني «زاهدان شب و شيران روز» بود. با رفتار انساني و جدّيت در كار و اعتقاد به راهي كه انتخاب كرده بود در هر شرايطي باعث وحدت و يكپارچگي نيروها بود. او فرماندهي بود كه اسم فرماندهي در پيش او، لفظي بيش نبود. زماني كه سلسله مراتب نظامي به آن صورت در بين نيروهاي سپاه حاكم نبود، او اتحادي در بين عزيزان سپاهي به وجود‌ آورده بود كه همه نيروها همديگر را برادر خطاب مي كردند و با هم ديگر سر يك سفره اطعام مي كردند و مأموريت هاي محوله را با وحدت و يكپارچگي و در جمعي صميمي انجام مي دادند. اين عوامل و صفات اخلاقي بسيار الاي او باعث محبوبيتش در بين برادران پاسدار و اهالي منطقه شده، بود. او اساس وحدت بود و حضور او چه در ميان مردم شهر و چه در مركز قرارگاه سپاه،‌ باعث دلگرمي و رونق كار برادران بود. حياتش مايه دلبستگي و حتي مرگ پرافتخارش نيز در بين مردم وحدت آفريد. آن هنگام كه مردم شهر، خبر شهادت ناجوانمردانه او را به دست اشرار و منافقان شنيدند، صف هاي طولاني آن ها در حالي كه دست به دست هم داشتند به طرف منطقه ‌محل شهادت او و يارانش راه افتادند تا انتقام او را از كفار زمانه بگيرند. چرا كه هويت اصلي نظام و حرمت ناموس مردم منطقه را او و ياران باوفايش با سرخي خونشان تضمين نمودند. 
شهيد جواد قنبري به آرزويش رسيد چرا كه در وصيت نامه مختصر و ناتمام خود كه آن را در آخرين لحظات حيات پربركت خود در زندان مخوف جلادان نگاشته بود، از خداوند خواسته بود كه او را مردني اعطا نمايد كه در آن خواري و ذلّت نباشد و اين گونه نيز شد. مردنش با افتخار بود. مردن او كوه ها را به لرزه انداخت و از خون او و يارانش جواناني بيدار و آگاه شده و پا به عرصه ‌گيتي نهادند كه ريشه اين ظالمان ر از بيخ و بن خشكانيده و لاشه ‌متعفن آنها را زير خروارها خاك دفن كردند. او در قسمت ديگري از وصيتنامه اش مي گويد: «‌هر آن در انتظار روزيم كه گلوله اى از لوله تفنگ دشمنم خارج شده و بر سينه سپر كرده ام قرار گيرد. از مرگ بى ثمر مى ترسم، لكن آرزويم اين است كه مرگم نيز بتواند سازندگى داشته باشد.» آري مرگ او نيز سازنده بود. سازنده نسل انقلاب.
خداوند مقام عالي او را متعالي فرمايد. انشاءا... .


‏بسم ا... الرحمن الرحيم 
«والعصر إن الانسان لفى خسر الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر»
بارالها ما را از توصيه كنندگان به حق و توصيه كنندگان به صبر قرار بده.
بارالها ما را مردنى عطا كن كه در آن خوارى و ذلّت نباشد.
بارالها ما را زندگى على وار، مرگى على گونه و برخاستنى على مانند عنايت فرما.
چه باك از موج بهر آن را كه باشد نوح كشتيبان
ابراهيم زمان بت شكن تاريخ، اين درهم كوبنده ستمگران و به لرزه درآورنده زورمندان و زورمندان تزوير پيشگان عصر به نيروى لايزال الهى در دست امت مسلمان تمام يأسها و خودباختگى ها را زدوده است.
(فرازي از وصيتنامه ناتمام شهيد قنبري)

 منبع: پرونده فرهنگی بنیاد شهید آذربایجان غربی

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده