نگاهی به زندگی سرباز شهيد «ذوالفقار مصطفي زاده»
چهارشنبه, ۲۹ آذر ۱۳۹۶ ساعت ۲۳:۰۱
اگر قسمت باشد، شهيد مي شوم و نمي گويم گريه نكنيد، ولي صبر پيشه سازيد. چون شهيد شدن در راه ميهن آرزو و آرمان من است.
نوید شاهد آذربایجان غربی: سرباز شهيد «ذوالفقار مصطفي زاده»، سال 43، در روستای چيچكلوي قلعه ارومیه متولد شد. تا اول راهنمایی درس خواند سپس با فوت پدرش، همراه مادر و برادرانش به کار کشاورزی پرداخت. او هدف انقلاب را دریافت و پای به پای مردم در راهپيمايي ها، شركت کرد. با آغاز جنگ تحمیلی عراق بر علیه ایران، برای خدمت سربازی در ارتش ثبت نام کرد. او دلاور مردی بود که عاشقانه جنگید و سرانجام بعد از 21 ماه خدمت غیورانه، سی ام آذر سال 64 در روستای کانی شیخ قصر شیرین، در اثر اصابت تركش خمپاره به درجه رفيع شهادت نايل گشت.
پنجم اردیبهشت سال 43، در روستای چيچكلوي قلعه از توابع شهرستان ارومیه، کودکی به دنیا آمد که او را ذوالفقار نامیدند. او در میان سرسبزی و باغهای زیبای روستا بزرگ شد تا اینکه به سن مدرسه رفتن رسید. تحصيلات ابتدايي را در همين روستا به پايان رساند و وارد دوره راهنمایی شد. در همین سالها بودکه پدرش را از دست داد و مجبور به ترک تحصیل شد.
پدرش کشاورز بود و مخارج خانواده را از طریق کشاورزی بدست می آورد. بعد از فوت او، ذوالفقار هم به مدرسه نرفت تا به مادر و برادرانش دركار كشاورزي کمک کند.
دوران انقلاب، 14 سال بیشتر نداشت اما با بینش قوی و پویایی که داشت، مسائل زمان را به خوبی درک کرده بود و ظلم روزگار را چشیده بود. او هدف انقلاب را دریافت و پای به پای مردم در راهپيمايي هايي كه بر عليه رژيم طاغوت برپا مي گشت، شركت مي کرد. فردي مؤمن و انقلابي بود. به گونه ای، به بزرگترها بخصوص مادر و برادرانش، احترام می گذاشت که از صفات ویژه او بود.
بعد از پيروزي شکوهمند انقلاب اسلامي، عضو پايگاه بسيج روستا شد. در برنامه هاي نظامي و تبليغي شركت می کرد. هر وقت از کار کشاورزی فارغ می شد، به پایگاه می رفت و آنچه از دستش بر می آمد، دریغ نمی کرد.
جنگ تحمیلی عراق بر علیه ایران آغاز شده بود که برای خدمت سربازی در ارتش ثبت نام کرد و عازم جبهه های حق علیه باطل شد. احساس مسؤوليت، نسبت به حيثيت و نواميس مردم مسلمان و دفاع از خاك مقدس، او را لحظه اي آرام نمي گذاشت. سربازی قهرمان بود که از عبادتهایش در سنگر تا رشادتهای در میدان نبرد همه برای رضای خدا و آرمانهایش بود. دلاور مردی بود که عاشقانه جنگید و سرانجام بعد از 21 ماه خدمت غیورانه در يگان خدمتي، در جبهه هاي عملياتي دفع پاتك دشمن، در روستای کانی شیخ قصر شیرین، در اثر اصابت تركش خمپاره به درجه رفيع شهادت نايل گشت و در مزار شهداي باغ رضوان اروميه به خاك سپرده شد.
خاطره ای از مادر شهید:
یک بار وقتی عازم جبهه می شد، مثل همیشه درکاسه ای آب ریختم و قرآن به دست گرفتم تا از زیر قرآن ردش کنم و پشت سرش آب بریزم و در انتظار آمدنش بنشینم. وقتی از زیر قرآن رد شد، گفت: «مادر جان، اين بار كه به جبهه مي روم، اگر قسمت باشد، شهيد مي شوم و نمي گويم گريه نكنيد، ولي صبر پيشه سازيد. چون شهيد شدن در راه ميهن آرزو و آرمان من است».
او در قبال میهن و دین و تکلیف شرعی، رفتن به جبهه های نبرد را وظیفه می دانست و عقیده داشت: باید از مرزهای میهن اسلامی دفاع کرد.
وقتی دوستانش را می دیدم، آنها از عبادت های خالصانه او در جبهه ها و سنگر ها تعریف می کردند. تمام رفقای او به صداقت در گفتار و رفتار او پی برده وآن را به عنوان بهترین خاطره از او تعریف می کردند.
منبع: اداره اسناد، هنری و انتشارات بنیاد شهید و امور ایثارگران آذربایجان غربی
نظر شما