سالروز آسمانی شدن دانشجوی بسیجی شهید / دانشگاه كربلا را انتخاب کرد
دوشنبه, ۱۵ آبان ۱۳۹۶ ساعت ۲۰:۰۳
همزمان با پيشرفتهاي تحصيلش، در زمينه هاي معنوي و اعتقادي به مراحل بالاي اعتقاد و عرفان اسلامي رسيده بود، با شناخت عميق معارف عاليه اسلام ناب محمدي(ص) و آگاهي از مقام رفيع شهادت در راه خدا، دانشگاه كربلا را بر دانشگاههاي پشت جبهه ترجيح داد.
به گزارش نوید شاهد آذربایجان غربی؛ دانشجوی بسیجی شهید «اسمعلي محمدزاده»، دوم مهرسال 1341 در روستاي ملك آباد از توابع شهرستان مياندوآب متولد شد. او كودكي با استعداد و علاقمند به تحصيل علم و دانش بودکه موفق به دریافت مدرک دیپلم شد. سپس در کنکور شرکت کرده و در رشته کارشناسی «رشته الهیات و معارف اسلامی»، دانشگاه تربيت معلم تهران قبول شد. فردي آگاه و متوجه مصالح مسلمين و مقيد به دين مبين اسلام و هميشه مدافع حق و مخالف ظلم و استبداد بود. در اوايل انقلاب براي پيروزي انقلاب اسلامی، خيلي جانفشاني کرد. همیشه توصيه اش اين بود كه منادي حق را بي جواب نگذاريد، فلذا به امام عصرش، لبيك گفت و عازم جبهه هاي نبرد شد. در عملیاتهای بسیاری شرکت کرد و همچون شاهینی بر سر دشمنان فرود میامد. عاقبت پس از سالها تلاش و مجاهدت در جبهه هاي حق عليه باطل، یازدهم آبان سال 62 از يگان خدمتي لشكر مقداد محمد رسول ا...(ص) در عمليات والفجر4 در منطقه پنجوين (مريوان) مفقود شدند. پیکر پاک و مطهرش سالها بعد، هشتم بهمن سال 74 یافت شد.
دوم مهرسال 1341 در روستاي ملك آباد از توابع شهرستان مياندوآب، کودکی ديده به جهان گشود که او را اسمعلی نام نهادند.
اسمعلی در روستای کوچک اما با صفایی که پر از باغات میوه بود، در دامان خانواده مذهبي اش رشد و نمو یافت. آموزه های بسیاری را از آنان در سینه اش جای داد. کودکی باهوش بود و آنچه را می شنید، با درکی والا در فکرش می گنجاند.
تا اینکه زمان آن فرا رسید تا جهت کسب علوم بیشتر، وارد مدرسه شود. او كودكي با استعداد و علاقمند به تحصيل علم و دانش بود. تحصيلات دوره ابتدائي را در زادگاهش و تحصيلات راهنمايي و متوسطه را با تحمل مشقات بسیار، در شهرستان مياندوآب به پايان رساند. هر روز، صبح زود در تاریکی، از روستا خارج می شد تا سر وقت به کلاسهایش در شهر برسد. جوان بود و شوق بسیار داشت. این همه مشکلات را تنها بخاطر علاقه ای که به درس و کسب علم و دانش داشت، تحمل کرد تا اینکه موفق به دریافت مدرک دیپلم شد. سپس در کنکور شرکت کرد و در رشته کارشناسی رشته الهیات و معارف اسلامی، دانشگاه تربيت معلم تهران مشغول به تحصيل شد.
فردي آگاه و متوجه مصالح مسلمين و مقيد به دين مبين اسلام و هميشه مدافع حق و مخالف ظلم و استبداد بود. در اوايل انقلاب براي پيروزي انقلاب اسلامی، خيلي جانفشاني کرد. اعلاميه هاي امام را پخش مي كرد، و پيشقدم تر از عموم بود. هدف والای امام را سرلوحه کارش قرار داده بود و مطمئن و استوار در این مسیر قدم بر می داشت.
معلمي مسلمان و معتقدي آگاه و مصمم و استوار از كوهها و مقلد واقعي حضرت روح ا... بود. اطاعت از فرمايشات حضرت امام خميني را واجب كفائي مي دانست. جانانه به حضرت امام لبيك می گفت و در عزاداريهاي حضرت اباعبدا...(ع) پروانه وار مي سوخت.
مصلحت نظام را درك مي كردند و با تمام وجود، فرمايشات حضرت امام را گوش فرا می داد. توصيه اش اين بود كه منادي حق را بي جواب نگذاريد، فلذا به امام عصرش، لبيك گفت و عازم جبهه هاي نبرد شد.
شهید که همزمان با پيشرفتهاي تحصيلش، در زمينه هاي معنوي و اعتقادي به مراحل بالاي اعتقاد و عرفان اسلامي رسيده بود، با شناخت عميق معارف عاليه اسلام ناب محمدي(ص) و آگاهي از مقام رفيع شهادت در راه خدا، دانشگاه كربلا را بر دانشگاههاي پشت جبهه ترجيح داده و عاشقانه، راهي نبرد حق عليه باطل شد. در عملیاتهای بسیاری شرکت کرد و همچون شاهینی بر سر دشمنان فرود میامد و آنها را ناکام از حمله ها می گذاشت. شجاعتی بی نظیر داشت و با اینکه چندین بار زخمی شد اما بعد از بهبودي، بلافاصله به خيل رزمندگان مخلص بسيجي می پیوست.
عاقبت پس از سالها تلاش و مجاهدت در جبهه هاي حق عليه باطل، یازدهم آبان سال 62 از يگان خدمتي لشكر مقداد محمد رسول ا...(ص) در عمليات والفجر4 در منطقه پنجوين (مريوان) مفقود شدند. پیکر پاک و مطهرش سالها بعد، هشتم بهمن سال 74 یافت شد.
خاطره ای از آخرین اعزامش به جبهه:
در آخرین اعزامش به جبهه حق علیه باطل، نزد خاله اش می رود و چنان با اطمینان از اسارتش سخن می گوید، گویی آن لحظه را به چشمان خود می دید. سپس می گوید: خاله جان به پدرم و مادرم بگوئيد كه من آگاهانه این مسیر را می روم و با اینکه می دانم اسير خواهم شد، اما هدفم مقدس و عزیزتر از جانم است. هدفی که ادامه راه امام و زنده نگه داشتن راه اسلام و قرآن باشد، بسیار والاتر از جان ناچیز من است. خودم در خواب ديده ام که اسیر می شوم اما لبیک گویی به امامم، همه وجودم را فرا گرفته و توان ماندن در من نیست. اگر بمانم خواهم مرد. من با آغوشی باز راهی این مسیر می شوم.
خاطراتي از همرزمان شهید:
اسمعلی به ما می گفت: من اسير خواهم شد و همیشه ما را به صبر دعوت مي كرد.
سردار مهدی باكري، در دیداری شخصی با پدر شهید بزرگوار، با اطمینان به ایشان می گویند كه فرزندتان به اسارت درآمده است و شكي در اين مورد نيست.
شهید در نگاه دوستان و آشنايان:
دوستانش او را مصلحي شايسته و مرد خدا و عمل، و انساني كامل، راستگو، درست كردار و مجاهدی حماسه آفرین می نامند. دوستان و آشنايان و اقوام همه از مردانگي و مسلماني و صلاحيت وي و انسانيت وي دم مي زنن و می گویند: آيا مي شود فردي با اين همه خصوصيت خوب باشد، آیا او انسان بود یا فرشته ای در قاب آدمی.
منبع: اداره اسناد، هنری و انتشارات بنیاد شهید و امور ایثارگران آذربایجان غربی
نظر شما