مصاحبه با جانباز صادقی(2)
خدا را شاکرم در روز تولد حضرت ابوالفضل العباس(ع) در عملیاتی که جهت پاکسازی طومار قموش رفته بودیم، از ناحیه گردن، پای راست، دست چپ و راست مجروح شده و دست راستم هم قطع و به افتخار جانبازی نائل شدم.


نوید شاهد آذربایجان غربی: جانباز گرانقدر 70 درصد حاج یحیی صادقی، سال 44 در روستای تمای از توابع شهرستان تکاب متولد و دوران انقلاب مصادف با تحصیلش در مقطع پنجم ابتدایی می شود. در نوجوانی به عنوان بسیجی عازم جبهه می شود که در پاکسازی منطقه سقز به جانبازی نائل می آید. بعد از پایان جنگ تحمیلی به تحصیلاتش ادامه داده و تا مقطع فوق دیپلم حقوق قضایی ادامه می دهد.

جانباز شدنش را افتخاری برای خود می داند/ مصاحبه با جانباز یحیی صادقی

با این جانباز عزیز از جبهه رفتنش تا جانبازیش مصاحبه ای می کنیم، بخوانید ماجرای جانبازیش را:

در دوره دبیرستان تحصیل می کردم که سال 1361 بعد از تعطیلی مدرسه،  به همراه دوستان به عنوان عضو بسیج و بعد از طی دوران آموزشی به ندای حضرت امام(ره) لبیک گفته و امر جبهه را بر خود واجب و در جهاد مقدس شرکت کردیم. در موقع اعزام با توجه به اینکه نظام اسلامی از هر طرف توسط دشمنان و گروهک های منافق محاصره شده بود و با توجه به اینکه هدفی جز پیروزی نداشتم، احساس شور و شعف خاصی داشتم.
به عنوان نیروی بسیجی گردان خاتم الانبیا شهرستان تکاب در عملیاتهای مختلفی جهت پاکسازی نیروهای ضد انقلاب در روستاهای مختلف شهرستان تکاب و شهرستان سقز از جمله روستای تپه طلا طومار قموش شرکت کردم. 
در منطقه دو معجزه را به چشمان خود دیدم که خدای متعال، خودش به ما کمک کرد. عصر حدود ساعت 5 بود، روز تولد امام حسین (ع) که به همراه فرمانده غیور (جانباز گرانقدر مرحوم محمد باقر محمدیاری) جهت شناسایی ایادی ضد انقلاب به بالای تپه روستای کوچه طلا روانه شدیم یکدفعه دیدیم که عوامل فریب خورده و ضد انقلاب به صورت ستونی در حال حرکت به سمت روستا می باشند و قصد داشتند که شبانه به صورت ضربتی به ما حمله کنند اما خداوند کمک کرد و با تیز هوشی نیروهای انقلابی نه تنها نیروهای ضد انقلاب به هدف خود نائل نگشتند بلکه 11 نفر از آنها به هلاکت و یکی از آنها را نیز به اسارت در آوردیم. 

روز بعد که مصادف بود با تولد حضرت ابوالفضل و دشمن از آن شکست به خشم آمده بود، توسط یکی از افراد یاغی منطقه بنام سعدون سرپرستی می شد؛ در روستای طومار قموش درگیر شدیم در حین درگیری بنده مجروح و به دست عوامل ملحد ضد انقلاب اسیر شدم. آنها تیر خلاصی به گلوی من زدند و مرا به داخل دره ای انداختند و فکر کردند که من فوت کرده ام (شهید شدم) غافل از اینکه بعد از حرکت آنها از محل، من نیز به حالت نیمه جان حرکت کردم که نیروی دشمن متوجه حرکت کردن و زنده بودن من شد و مرا به رگبار بستند.
اما گویی حکمت خداوند بر این مقرر شده بود تا من زنده بمانم. آنها مرا به رگبار بستند اما من نه از حال رفتم، نه  بیهوش شدم. در این زمان بود که مسیر حدود 700 الی 800 متری را در حالی که مجروح بودم و آنهمه گلوله در تنم بود، با تشویق نیروهای خودی حرکت کرده و هر طوری که بود، خودم را به دوستانم رساندم. آنها مرا به بیمارستان شهدای تکاب منتقل کرده و روز بعد نیز به تهران اعزام کردند.  
هنوز هم به آن روزها و آن معجزه الهی فکر می کنم و از خودم می پرسم: چطور با تیر خلاصی که به گلویم زدند، زنده ماندم، چطور مرا به رگبار بستند و من نه تنها  بیهوش نشدم، بلکه مسیر 700- 800 متری را هم سینه خیز طی کردم. اینها همه حکمت الهی و دارای مصلحتی است. 
خدا را شاکرم که در چنین روزی، در روز تولد حضرت ابوالفضل العباس(ع) در عملیاتی که جهت پاکسازی منطقه شهرستان سقز و روستایی بنام طومار قموش رفته بودیم، از ناحیه گردن، پای راست، دست چپ و راست مجروح شده و دست راستم هم قطع و به افتخار جانبازی نائل شدم.

منبع: بنیاد شهید شهرستان تکاب

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده