می گفت: شهادت از بزرگترین آرزوهایم است
مصاحبه اختصاصی نوید شاهد آذربایجان غربی با والدين شهيد ميرولي جلالي:
شهيد ميرولي جلالي طلبه بسيجي دلاور متولد سال 1349، که بعد از دوره راهنمایی وارد حوزه علمیه می شود و در بسیج ثبت نام نموده و علاوه بر ترغیب و تشویق دوستان در مساجد به جبهه های نبرد شتافت و ایثارگریها کرد تا اینکه در حالیکه جوان 18 ساله و طلبه ای شجاع بود، در منطقه ماووت توسط دشمن بعثي متجاوز مجروح شده و بعد از مدتها بستري بودن در بيمارستان، در شانزدهم اردیبهشت سال 67 به آرزوي ديرينه خود واصل شد.
پسرم ولی سال 1349 در شوط به دنیا آمد، وقتی به سن مدرسه
رسید در راه کسب علم قدم نهاد. میر ولی دوره ابتدایی اش را از سالهای 1361 - 1356
در مدرسه حافظ به پایان برد و دوران راهنمایی اش را در سالهای 1364 -1362 در مدرسه
راهنمایی مطهری در شوط گذراند. بعد از دوران راهنمایی، به خاطر علاقه بسیار زیادی
که به روحانیت داشت وارد حوزه علمیه شهرستان خوی شد.
ولی زمانی که کودک بود بیشتر با همسالان خود بازیهای محلی
می کرد و زمانیکه کمی بزرگتر شد و به دوره نوجوانی رسید اغلب اوقاتش را با کتاب
خواندن سپری می کرد.
خانم سکینه حسینی مادر شهید جلالی: وقتی پسرم وارد حوزه شد، از
بدو ورودش به حوزه طلبگي، بسیار خوش خلق تر شده بود و در گفتار و حركات و برخورد
خود با دیگران بسیار مهربانتر و متین تر شده بود.
با دوستان و خويشاوندان رابطه خوب و صمیمی داشت و صله رحم را
همیشه بجای آورده و با تمام اهل فاميل رفت و آمد می کرد و همه او را دوست مي داشتند.
با تعدادي از همكلاسيهايش وارد حوزه خوي شدند که دو نفرشان شهيد
و چند نفر جانباز و تعدادي هم ملبس به لباس روحاني شدند.
پدر شهید: پسرم ولی همیشه دوست داشت در شغل شريف روحاني
باشد و به مردمش خدمت کند. اما جهاد را مقدم بر آن دانست چرا که هدف از انقلاب را به
دست آوردن آرمانهاي واقعي ولايت و امامت مي دانست و هدف از جنگ را حفاظت از انقلاب
و صدور آن و همچنين هموار كردن و محكم كردن ستونهاي ولايت و امامت بيان مي كرد.
وصیتی برای خود تنظیم کرده بود و در آن گفته: اعزام به جبهه و شهادت از بزرگترین آرزوهایم
است.
سنش کم بود اما در صحبتهايش بيشتر راستگويي، نماز خواندن، و
حمايت از هدفهاي اصلي انقلاب را تذكر مي داد و خود بر این موارد بسیار پایبند بود.
تواضع او از همه خصوصياتش دوست داشتني تر بود و بسیار با احترام و سنگين بود. راستگو
بود و در همه كارها صبر را پيشه خود مي كرد.
ولی زمانیکه 15 ساله شد، از طرف بسیج حوزه عازم جبهه شد،
جنگید تا از کیان اسلام و انقلاب حفاظت کند، جنگید تا کشور و هم وطنانش در آرامش و
امنیت باشند، جنگید تا با شهادتش درسها بر ما بیاموزد، جنگید تا اینکه در منطقه عملياتي
ماووت عراق در عملیات بیت المقدس3 از ناحيه سر مجروح و بعد از45 روز بستري به درجه
شهادت رسيد.
هميشه و در همه حال
به ياد خدا و با خدا بود و پيش از شهادتش زمانیکه مجروح بود، گفت: به مجروح شدن من
نگاه نكنيد و ناراحت نباشيد. دست از انقلاب برنداريد و به دستورات و فرمايشات رهبر
عمل كنيد.
خاطره ای کوتاه
اولين باري كه از منطقه به مرخصي آمده بود و بعد از اتمام مرخصي
مي خواست به جبهه برگردد، پدر و مادرش می خواستند او را تا کنار ماشین همراهي و
بدرقه اش کنند؛ ولي گفت شما همين كه من را بزرگ كرده ايد و چنين تربيت نموده ايد كافي
است. ديگر بيش از اين راضي به زحمت شما نيستم، پدر و مادر عزيزم خواهشمندم، تا حياط
خانه كه همراهيم كرده ايد برگرديد و اگر برنگرديد من نخواهم رفت. پدر و مادرش هم از
حياط با پسرشان خداحافظي كردند و بعد از شهادتش پيكر مباركش را نيز در حياط تحويل گرفتند.
منبع: اداره اسناد، هنری و انتشارات بنیاد شهید آذربایجان
غربی