فرمانده بسیجی که زندگی ، انقلاب و جهادش علی وار بود
نوید شاهد: شهيد عزيز سالمي
متولد 1333، کارمند فرمانداری بود، به عنوان بسیجی
به جبهه عازم شده و فرماندهی گروهان یک از گردان علی اکبر لشکر 31 عاشورا را بر
عهده می گیرد و در آخرين نبردش كه عمليات والفجر 8
بود، با نشان دادن رشادتهاي زياد در پست فرماندهي گروهان يك از گردان حضرت علي اكبر
لشكر 31 عاشورا ، در سپيده دم 30 بهمن 1364 به آرزوي ديرينه خود كه همانا شهادت بود،
نايل آمد.
عزيز در 1333 در يك خانواده
مذهبي و كشاورز چشم به جهان گشود و دوران طفوليت خود را در دامان پر مهر و محبت پدر
و مادر زحمتكشش گذراند و پرورش يافت.
وقتی به سن 7 سالگي رسيد، در
شهريور 1339 در دبستان نوروز تازه شهر اسمش را در دفتر تازه واردهاي ابتدايي ثبت كردند.
از همان دوران كودكي در بين همكلاسهايش ویژگیها و خصوصیات بارزی داشت.
مهر و محبت پايان
ناپذيرش نسبت به پدر و مادرش ، او را يك انسان نمونه جلوه مي داد و با اینکه کودکی بیش نیود اما حتی در اين دوران نیز، هرگز فرايض
ديني خود را فراموش نكرده و با سعي و تلاش تمام، اطرافيان خود را به انجام وظايف ديني دعوت مي نمود.
عزيز تحصيلات خود را با موفقيت
در سال 1354 در يكي از دبيرستانهاي سلماس، با اخذ ديپلم طبيعي به پايان رسانيد.
شهيد عزيز سالمي
پس از اخذ ديپلم، در نيروي هوايي استخدام و در همان جا با توجه به اعتقادات مذهبي و
اسلامي رفقاي خود را به فراگيري فرايض اسلامي تشویق مي نمود. اين عمل وي خوشايند فرماندهان مربوطه نبود و در نتيجه با فشارهايي
كه بر وی وارد مي شد، نيروي هوايي را ترك و
به خدمت سربازي اعزام گرديد.
در خدمت سربازی نيز
به تبليغات مذهبي خود ادامه مي دهد و يك لحظه كوتاهي نمي كند. در همين ايام با داشتن
شايستگي جز افراد سپاه پاسداران صلح به جولان سوريه اعزام می گردد و مدت 6 ماه در آن
منطقه می ماند. عزیز در ضمن خدمت، همقطاران خويش را آموزش مي داد و كم كم بحث از اسلام
و تظلم خواهي را پيش مي كشيد و بدون هيچگونه خوف و ترس عقايد شخصي خويش در قالب كلماتی
شيوا و دلنشين بيان مي داشت.
پس از اتمام خدمت سربازي كه همزمان با شروع انقلاب
اسلامي بود، به فعاليت ضد حكومتي خود در منطقه تازه شهر ادامه داد و در اين ايام در
برخورد با مشكلات سياسي در منطقه با رويي گشاده و پشتكاری عجيب همواره هدف خود را دنبال
مي كرد.
بخاطر فعالیتهای سیاسی اش چندین بار از طرف ضدانقلاب تهديد به مرگ شده بود،
ولي هرگز خم به ابرو نمي آورد و همچنان چون كوه در مقابل آنان ايستادگي مي كرد. عزيز
با سخنان و رفتارش توانست تا عده اي از جوانان تازه شهر را در راهپيمايي هاي قبل از
انقلاب شركت دهد و در اين راه موفقيت هاي شاياني به دست آورد.
پس از پيروزي انقلاب اسلامي در سال 1358 طبق دستور
حضرت امام خميني(ره) اقدام به تأسيس كميته انقلاب اسلامي در
بخش تازه شهر نمود و با مسؤوليت سرپرستي دركميته، شروع
به فعاليت نمود. با عضوگيريها و مساعدتهاي حزب ا... كليه نقشه هاي ضدانقلاب منطقه را
نقش بر آب می كرد. سپس در سال 1358 جهت تداوم بخشيدن به ارزشهاي والاي انقلاب اسلامي
به فرماندهي سلماس جذب گرديد و با عناوين مسؤول رده هاي مقاومت بسيج شوراهاي اسلامي مساجد سلماس، مسؤول روابط عمومي فرماندهي سلماس و مسؤول اعزام نيرو به جبهه هاي حق عليه باطل خدمت مي نمود
و همچنين در تازه شهر مسئوليت هسته مقاومت بسيج را
بر عهده داشتند.
عزیز علاوه بر اينها در هيأت 7 نفره شهرستان سلماس نيز عضويت داشته و در تقسيم اراضي به محرومين فعاليت مي نمود و همچنين در مواقع
حساس به مناسبتهاي مختلف مردم تازه شهر را در مسجد جمع کرده و براي آنان سخنراني مي
نمود كه همواره مورد استقبال مردم قرار مي گرفت.
یکی از كارهاي عزیز، ساختن
خانه كوچكي برای پيرزني بود که توانایی مالی نداشت. او با ياري گيري از همرزمانش توانست
در يكي از ماههاي سرد پائيزي به تكميل اين خانه اقدام نموده و وسايل اوليه زندگي اش
را با حقوق ناچيز خود تهيه كند.
عزیز اخلاقی بسیار حسنه داشت
و در برخورد با مردم متواضع و فروتن بودند. از جهت حسن خلق زبانزد خاص و عام بودند. با بزرگترها و كوچكترها به زبان خودشان صحبت مي
كرد و آنها را مورد نوازش و تفقد قرار مي داد.
عزيز علي وار زندگي مي كرد.
همانگونه كه علي(ع) اوامر حضرت محمد(ص) را با جان و دل پذيرفته و در انجام آن تا آخرين
قطره خون، آمادگي خود را اعلام مي كرد، عزیز نيز از اوامر امامش(ره) پيروي كرده و اوامر
او را به جان مي خريد. چنان كه با شنيدن فرمان امام آماده رزم با دشمن مي شد.
دوران جنگ بود که دوستان و
آشنايان وي از او مي خواستند به تحصيلات خود ادامه دهد، که ایشان در جواب مي گفت: فعلا
جبهه واجب است و حضور در جبهه ها از اهم واجبات مي باشد. لذا هيچ وقت دست از جبهه و
جهاد برنمي داشت و ذكر و فكرش در جبهه بود.
حتی چندين بار
برایش پستهای اداري از قبيل: بخشداري و فرمانداري شهرستانهاي آذربايجان غربي را پيشنهاد
شد، ولي از قبول آن پستها سرباز مي زد و فقط علاقه داشت كه اوامر امام را مو به مو
اجرا كند.
در وصيت نامه اش نيز از عموم
آشنايان درخواست می کند تا از امامش اطاعت
کنند. مي خواست كه جبهه ها را خالي نگذارند.
در آخرين نبردش كه عمليات والفجر 8 بود، با نشان دادن رشادتهاي زياد در پست
فرماندهي گروهان يك از گردان حضرت علي اكبر لشكر 31 عاشورا ، در سپيده دم 30 بهمن
1364 به آرزوي ديرينه خود كه همانا شهادت بود، نايل آمد.
يكي از همرزمانش چنين تعريف مي كند كه عزيز جهت رسيدگي
به وضع خانواده اش مرخصي مي گرفت. ولي يك ساعت بعد مجددا به خط مقدم برمي گردد و رفقا
علت برگشت را از او سؤال مي كنند. او مي گويد شب خواب ديدم كه در حرم امام رضا(ع) با
لباس سبز مشغول زيارت بودم و انشاءا... به خواست خدا امروز به شهادت نايل خواهم شد.
در همان حين تيري از ناحيه دشمن بر سر او نشست و او مجروح گشته و توسط همرزمانش جهت
معالجه به پشت جبهه اعزام و از آنجا به يكي از بيمارستانهاي اصفهان انتقال و بعد از
24 ساعت به فيض شهادت نايل مي گردد.
خبر شهادتشان، براي خانواده
ايشان دور از انتظار نبود. مادر و همسرش زينب وار صبوري پيشه كرده و پدرش با شكر ايزد
منان كه امانتش را پس داده، بر داغ عزيز از دست رفته خود نشستند و خواهرانش نيز همچون
زينب كبري(ع) صبور و استوار و برادرانش محكم و استوار در راه وي ثابت قدم و صبور بودند.
پس از شهادت عزيز
سالمي برادر وي به نام شهيد ابراهيم سالمي که متولد 1343بود با توجه به رسالت خود در قبال خون شهيدان، به
عنوان بسیجی عازم جبهه گرديد و در دوم دی ماه سال 65 در عمليات كربلاي 5 به درجه رفيع
شهادت آمد.
پس از اطلاع مردم منطقه از
شهادت ايشان حزن و اندوه همه را فرا گرفت و مردم و كسبه با بستن مغازه ها و كار و فعاليت
خود پيكر مطهر ايشان را در ميان اندوه فراوان و وصف ناپذير تشييع نمودند. به طوري كه
چنين مراسمي تا به حال مشاهده نگرديده بود و پيكر پاك ايشان پس از تشييع در شهرستان
سلماس به زادگاه خود منتقل و در مزار شهداي تازه شهر به خاك سپرده شد.
روحش شاد و يادش گرامي باد
منبع: مرکز اسناد بنیاد شهید و امور ایثارگران