همیشه آماده حضور در جبهه ها بود
نام: كريم امراهي
تولد: 1332
محل شهادت:
تاریخ شهادت: 10/6/1368
خاطره مادر شهید
خانواده شهید در بیان خاطره ای از شهید گفتند: «كريم روزي به مرخصي آمد و خيلي شاد بود. گفتم برادر جان خيلي شنگول هستي. گفت در منطقه چند روز پيش هواپيما عراقي به سوي ما از طرف پايين پرواز ميكردند و با مسلسل شليك ميكردند. چون ما در منطقه پدافند نداشتيم، لذا خوابيدم و با آرپيجي يكي از آنها را زدم و پس از چند لحظه در هواي منطقه آتش گرفت. بچهها خيلي شادي ميكردند و فرمانده جندا... موقع برگشتن به شهر سلماس، حلقه گلي به گردن كريم انداخته و مردم شهر به پيشواز او رفتند و برايش گوسفند قرباني كردند.»
خاطرات همسر شهيد کریم امراهی
بنده قبل از ازدواج شهید را ميشناختم. با اخلاق اسلامي و انقلابي كه داشت تصميم به ازدواج با وي گرفتم. شهید در ميان خانوادهاش از هر لحاظ فردی نمونه بود و قبل از اينكه تصميم به ازدواج با من بگيرد شغل بنایی داشت و قبل ازدواج تحصيلاتش تا حد پنجم ابتدايي بود. بعد از ازدواج در مدرسه اميركبير سلماس شبانه تحصيل و تا دوم راهنمايي پيش رفت و بعد به تحصيل ادامه نداد. بعد از انقلاب در يكي از راهپيمائيها در جلوي مسجد باب الحوائج توسط مأموران رژيم سابق بر اثر چاقو مجروح و مدت2 ماه در بيمارستان بستري شد. بعد از بهبودي از بيمارستان مرخص و به خدمت انقلاب درآمد و در زمان خدمت با روحيه انقلابيش تعدادي از جوانان مؤمن و انقلابي را به خدمت سپاه جذب و به پيش خود برد. همه افرادي كه در نزد وي مشغول به خدمت بودند از وي رضايت كامل داشتند.
ايشان نسبت به فرازهاي سخنان حضرت امام(ره) و مسؤولین مملكت گوش فرا داده و نسبت به آنها عمل مي نمود. زماني كه به منزل ميآمد بيشتر از يكي دو ساعت نميماند و مي گفت بچه ها تنها هستند و بايد بروم. خدمت در سپاه و جبهه را هميشه يك وظيفه شرعي مي دانست. در زمان احداث ساختمان مسكوني ما چند بار مأموريت به منطقه حاج عمران و سردشت داشت كه در آن زمان احداث ساختمان را متوقف و به منطقه اعزام شد و چند روز قبل از شهادت به هنگام شب ساعت12/30 به منزل آمد و گفت مواظب بچهها و مادر باشيد. انشاءا... بعد از چند روز خواهم آمد. بعد از گذشتن چند روز به هنگام شب يكي از همرزمان وي به نام حاج فرمان به منزل آمد و خبر شهادت وي را به ما گفت. من و بچه ها خيلي ناراحت شديم و چون كريم هميشه از خدا آرزوي شهادت داشت گفتم خدايا او به آرزوي خود رسيد.
درست خاطرم است يك روز قبل از شهادت روي پلههای اتاق نشسته بود و به مادرش مي گفت مادر نميدانم تو به من چه كردي كه شهيد نميشوم. مادر مرا حلال كن. مادر پس از گريه و غم و اندوه گفت پسرم شيرم به تو حلال باشد. من از تو راضي هستم.
در زمان تشيع جنازه به همراه بچه ها جلوي بيمارستان رفتيم. شركت مردم از ارگانها و نهادهاي انقلابي و دهات مختلف به حدي بود كه ما نميتوانستيم به داخل بيمارستان برويم و بعد از مدت4 ساعت تشییع انجام شد. دوستان وي باور نميكردند كه كريم شهيد شده است. آنها مي گفتند حاج فرمان شهيد شده است.
ايشان هميشه به اسلام و روحانيت و قرآن ايمان داشت و قبل از شهادت بچه ها را به مساجد و دعاي كميل ميبرد و به آنها سفارش مي كرد كه نسبت به نماز و درس خود و اهداف انقلاب و امام كوشا باشند و راه و رسم انقلاب را بياموزند.
روانش شاد و راهش پررهرو باد.
والسلام.
منبع : مرکز اسناد