حاجي جان، چه شد كه يكباره تصميم گرفتي در آن بحبوحه ناامني عراق به پابوس مولا و مقتدايت حضرت حسين بن علي(ع) و فخر زمين و زمان، ‌اميرالمؤمنين علي(ع) بروي؟ مگر به تو چه الهام شده بود كه آخرين كتابت كلام الهي را ناتمام گذاشتي و به زيارت قرآن ناطق شتافتي؟


سوگنامه اي از زبان دوست و یار شهید سنگی

 نوید شاهد آذربایجان غربی، کاتب قرآن شهید «رضا سنگی» متولد 1351، بعد از گذراندن دوره دیپلم در دانشگاه پيام نور اروميه در رشته مدیريت دولتي فارغ التحصیل شد. سپس در سال1375 جهت تهذيب و تزكيه نفس به حوزه علميه قم مراجعت نمودند و موفق به اخذ مدرك فوق ليسانس و همچنين لباس مقدس روحانيت شد. اشتياق وافري به كارهاي هنري بالاخص هنر خوشنويسي داشت که به عنوان کاتب قرآن، چندین کتاب قرآن خطی را کتابت کرد که  اولين جلد قرآن خطي ايشان به نام «قرآن طلايي» ملقب و معروف گرديده است. دوران جنگ در عملیاتهایی چون مرصاد و مناطق دزفول شرکت کرده و زخمی شد. پس از جنگ، به فعاليت هاي هنري و تحصيلي خود از جمله نگارش تابلوها و كتيبه هاي قرآني نفيس پرداخت. سالها در ارزو و طلب شهادت بود تا اینکه در زیارت امیرش امام علی (ع)، در بیست و دوم شهریور ماه سال 82 در اثر انفجاری تأسف برانگيز در فاجعه بمب‌گذاري درمقابل حرم مطهر حضرت علي(ع) به فیض شهادت نائل آمد.


بسم رب الشهدا و الصديقين

 

سوگنامه اي از زبان رفيق شفيق و يار صديق شهيد سنگي، جناب آقاي حسينعلي رضايي (ستاد فرهنگي سپاه پاسداران شهرستان بهشهر)

داني چرا به دشت و چمن لاله سرخ روست

                        سرخي آن ز خون شهيد مطهر است

هر كس به اين مقام و سعادت نمي رسد

                        اين بسته به لياقت و از شير مادر است

خانواده محترم و بزرگوار شهيد حجت الاسلام كربلائي حاج رضا سنگي (طه)

يك سال است كه از عروج ملكوتي كاتب وحي الهي و ماتم جانكاه فقدان جان نثار سيره نبوي و ولايت علوي، حاج رضاي عزيز مي گذرد و داغ از دست دادنش همه ما را در غم و اندوه فرو برده است.

حاجي جان، چه شد كه يكباره تصميم گرفتي در آن بحبوحه ناامني عراق به پابوس مولا و مقتدايت حضرت حسين بن علي(ع) و فخر زمين و زمان، ‌اميرالمؤمنين علي(ع) بروي؟ مگر به تو چه الهام شده بود كه آخرين كتابت كلام الهي را ناتمام گذاشتي و به زيارت قرآن ناطق شتافتي؟ مي دانيم كه الان تو بر سر سفره ارباب بي كَفَنَت نشسته اي و به هر آنچه كه آرزويش را داشتي رسيده اي. مي دانيم كه گم شده ات را پيدا كردي؛ آن گمشده اي كه نه در بقيع مظلوم و نه در كربلاي ايران و نه در هيچ جاي ديگر پيدايش نكردي. رضا جان، آيا مي داني وقتي صداي زنگ در خانه به صدا درمي آيد پسر نازدانه ات همچون آهو از جا برمي خيزد تا به استقبال باباي خسته اش كه از سفر كربلا و نجف برگشته است بيايد.

عزيزان:

از آسمان زندگي ما خورشيدي غروب كرد كه بودنش براي ما همه گرمي و عشق بود. يادش براي همه مهر و صفا. از كوير هستي مان نسيم تند و زودگذري وزيدن گرفت كه چشمان لاله ها را خونين تر نمود.

مصيبت نه چنان است كه بتوان خاموش نشست. مصيبت،‌ مصيبت عظمايي است كه تشنه حقيقت و فداكاري مردي بزرگ چون حاج رضاست. حاجي جان، فقدان وجود نازنينت خبري چنان سنگين است كه در باور نمي نشيند. اما اين را باور كرديم كه مردان بزرگ تاريخ هيچگاه نمي ميرند و اين را بدان اگر سوگواريم نه به خاطر نبودنت است، بلكه به خاطر اميدهايي كه در سر مي پرورانديم، به عزا نشسته ايم.

هيچ داني كه ز هجران تو حالم چون شد

                        جگرم خون و دلم خون و سرشكم خون شد

سلامت كردم ولي جوابي نشنيدم. «حاج رضا منزل نو مبارك».

شكيبايي و خودداري در برابر هر مصيبتي برازنده است، مگر در برابر مصيبت تو و بي تابي و بيقراري ناشايست است مگر براي تو. اندوه ما اينك بسيار گران و كمرشكن است.

اي ماه زيبا كه در شب مهتابي به خورشيد پيوستي.

افسوس! كه از ميان ما رفتيد و به بي نهايت رسيديد و به ديدار پروردگارتان شتافتيد، چگونه مي توان در فراقتان صبر را بر جزع ترجيح داد؟!

پس اي اميرابوالفضل عزيز، آرامتر گريه كن.

آخر صداي گريه تو سكوت بهت آلود مخلصان را بر هم خواهد زد. صداي گريه تو، پدربزرگ، مادربزرگ و مادر مهربانت را پريشان خواهد كرد. آخر آنها كه چون كوه در برابر تمام ضربه ها ايستاده اند، تاب ديدن اشكهاي تو را ندارند.

اميرابوالفضل عزيز:

بگذار در باور ناباور خويش بسوزم و بسازم. بگذار22 شهريور هر سال كبوتر شويم و به سوي او پرواز كنيم. آخر باباي مهربانت عطر حضور مرادمان را مي داد. با او تمام غصه هايمان به شادي و اميد بدل مي شد. وجود او به شكوه يك تجديد عهد و تجديد پيمان بود. وقتي مي خنديد انگار تمام دنيا به روي ما لبخند مي زد.

اميرابوالفضل عزيز، بزرگ و مقاوم، چون كوه بايست. شانه هاي ما هر چند لرزان ولي تكيه گاه تو خواهند شد. با تو اشك خواهيم ريخت، ‌اما از ما نخواه كه باور كنيم غروب غمبار عزيز دلمان را.

مرحبا به مردم كه «مودت ذي القربي» را خوب مي شناسند.

حاجي جان، ‌الان يك سال است كه ياراي تحمل فقدانت را همچنان بر دوشها سنگيني مي كند،‌نداريم. آنچنان به خود مي پيچيم كه گويا در اين دنياي فاني وقتي وجود نازنينت را از دست داده ايم، ‌تمام دنيا به سرمان تيره و تار شده است. تمام دوستانت چشم انتظاري تو را مي كشند. ياد دانشكده بخير! ياد آن روزهاي خوشي كه با هم داشتيم بخير! حاجي جان، يادت هست در همان دوران كوتاه دانشكده كه با هم بوديم به مكه معظمه مشرف شديد. در اولين نگاه خود كه به خانه كعبه داشتيد چگونه دعا كردي و از خداوند چه خواستي كه خيلي زود دعايت مستجاب شد. آيا فكر نكردي كه ما بعد تو چه بايد بكنيم؟ عزيز دلم از راه دور آمدم تا ديداري تازه كنم. اين رسم مهمان نوازي است؟ شنيده بودم مردم آذري زبان ميزباني خوب هستند. رسم مهمان نوازي را خوب به جا مي آورند.

يك سال گذشت و آسمان سخت بيقراري مي كند و زمين، داغ دلش تازه مي شود. زمينيان سر در گريبان و دست بر آسمان داشتند و قلبهايمان لرزيد و چشمهايمان جوشيد و دستهايمان بر سرهايمان فرود آمد. دلهاي مضطربمان هواي تو را كرده و اين آتشفشان با هيچ بهانه اي خاموش نمي شود.

خصوصيات بارز حاج رضا سنگي را مي توان اينگونه به تحرير درآورد كه پارسايي و فداكاري را از حضرت امام علي(ع)، تغسيل شبانه و پدرداري را از فاطمه(س)، مصلحت انديشي براي اسلام را از حضرت امام حسن(ع)، شهامت و مظلوميت را از حضرت امام حسين(ع)، عبادت و بندگي را از حضرت امام سجاد(ع)، گنجينه علم و اسرار بودن را از حضرت امام باقر(ع)، تعليم و تحويل علم و انديشه الهي را از امام صادق(ع)، صبر و استقامت را از حضرت امام كاظم(ع)، صلابت و استواري كلام را از حضرت امام رضا(ع)، تقوي و زهد را از حضرت امام جواد(ع)، پاكي و خلوص نيت را از حضرت امام نقي(ع)، تدبير و تدين را از حضرت امام حسن عسگري(ع) و صالح بودن را از اباصالح(عج) به ارث برده است.

ما با اينكه بار ديگر تجسم آيه شريفه قرآن كه م يفرمايد «الذين اذا اصابتهم مصيبه قالوا إنا لله و إنا اليه راجعون» شديم، در غم از دست دادن وجود مباركش مي گرييم. با آلاله هاي سرخ شهداي باغ رضوان اروميه و مي سوزيم با شمعي كه بر سر مزارش مي سوزد، نه براي يك دم بلكه براي ابديت.

امروز اين داغ را بر كدامين پاره دل خونين بگذاريم و درد دوريت را چگونه تاب آورم. امروز كوچه پس كوچه هاي اروميه بي صداي گامهاي مردانه ات كه طنين وجودت بود، چگونه سكوت بغض آلود خود را در هم بشكند. امروز اين آسمان درهم تپيده اين شهر ماتمزده چگونه طاقت بياورد و ديوارهاي آن خانه كه از عطر تو برپا بود چگونه بر پاي ايستد. دوستان و فاميلان دلسوخته امروز در اين عزا و ماتم چگونه صبوري كنند و گريبان چاك نكنند. چگونه باور كنيم كه يك سال قبل زمين را شكافتيم و پيكر مباركت را كه از آغوش گرم و عطرانگيز حضرت علي بن ابيطالب(ع) و حضرت حسين بن علي(ع) برگشته بود در آن جاي داديم.

خداوندا! چه گلي را از ما گرفتي و به گلزار جنت نشاندي و ما را از نعمت وجودش محروم كردي. آيا نبايد دعاي هيچ كس به درگاهت مستجاب شود؟ اما مي دانم كه حاجي عزيز بار سفر را بسته بود و زماني كه به من فرمود: حسين جان من مي خواهم به كربلا بروم، در چهره نورانيش خواندم كه عشق را خوب معني كرده و راهش را خوب انتخاب كرده است و هيچ چيز ياراي آن نبود كه حاج رضا را از سفر بازگرداند. حاجي عزيز رفت و ما را با دلي مالامال از اندوه و غم جاي گذاشت.

 

منبع : مرکز اسناد

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده