شنبه, ۲۹ شهريور ۱۳۹۹ ساعت ۱۳:۳۶
نوید شاهد - مادر شهید "محمدرضا صدرالهی" به نقل از هم‌رزمش می‌گوید: «تکیه‌اش به دیوار سنگر بود و زانوهایش به بغل. اصلاً متوجه آمدنم نشد؛ تا وقتی که کنارش نشستم. با پشت دست طوری که من متوجه نشوم اشک‌هایش را پاک کرد. گفتم: چی شده؟ خیلی گرفته‌ای! نگاهش را به بیرون سنگر روانه کرد و گفت: همه چیز واسم حل شده‌است الا مادرم. طاقت دوری منو نداره ...» نوید شاهد سمنان در دوبخش خاطراتی از این شهید گرانقدر را برای علاقه‌مندان منتشر می‌کند که توجه شما را به بخش نخست این خاطرات جلب می‌کنیم.

همه چیز واسم حل شده الا مادرم


به گزارش نوید شاهد سمنان؛ شهید محمدرضا صدرالهی بیست و دوم شهریور ۱۳۴۰ در شهرستان دامغان به دنیا آمد. پدرش حسین، کارمند بود و مادرش مریم نام داشت. تا پایان دوره متوسطه درس خواند و ديپلم گرفت. به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور یافت. چهارم آبان ۱۳۶۰ با سمت تک‏‌تیرانداز در دهلاویه بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسید. پیکرش را در گلزار شهدای فردوس‌‏رضای زادگاهش به خاک سپردند.


همه چیز واسم حل شده،‌ الا مادرم

تکیه‌اش به دیوار سنگر بود و زانوهایش به بغل. اصلاً متوجه آمدنم نشد؛ تا وقتی که کنارش نشستم. با پشت دست طوری که من متوجه نشوم اشک‌هایش را پاک کرد.

گفتم: «چی شده؟ خیلی گرفته‌ای!»

نگاهش را به بیرون سنگر روانه کرد و گفت: «همه چیز واسم حل شده‌است الا مادرم. طاقت دوری منو نداره؛ نمی‌دونم چه جوری کنار می‌آد اگه... اگه...» و سرش را گذاشت روی کاسه زانوهایش. با صدای بلند شروع کرد به گریه.

(مادر شهید به نقل از هم‌رزم شهید)


شجاعت در شکار تانک

با دوربین خط عملیات را زیر نظر گرفته‌بودم. با احتیاط به خط نزدیک می‌شدند و آرایش می‌گرفتند. آن طرف خاکریز خیل تانک‌های دشمن در حال پیشروی بود. فرستاده‌بودم‌شان شکار تانک. دلم شور می‌زد که با دیدن تعداد تانک‌ها جا بزنند و عملاً کاری از دستشان برنیاید که هیچ، خودشان را هم به کشتن دهند. از دوره آموزشی خیلی نمی‌گذشت که عملیات غرب سوسنگرد شروع شد و به رسته ما هم مأموریت دادند که خط شکن باشد. گلوله‌های پیاپی از موقعیت آنها بی‌خبرم کرد. از موضع جديد فقط می‌توانستم آن طرف خاکریز را ببینم. 

تانک ها یکی‌یکی هدف قرار می‌گرفت. طولی نکشید که با ترکش گلوله مجروح شدم و از منطقه به بیمارستان منتقل شدم. همان روزها بود که از بچه‌های عیادت‌کننده خبر شهادتش را شنیدم. آنها می‌گفتند: «بیشتر گلوله‌ها رو محمدرضا شلیک کرد. با دیدن تلاش و همت او ما هم روحیه می‌گرفتیم و صف تانک‌ها‌ رو، به بازی. این بود که تونستیم خط رو حفظ کنیم و بعد از چند روز همه اون منطقه رو از دست دشمن پس بگیریم.»

با این که چند ماه بیشتر با هم نبودیم شهادتش را خیلی سخت پذیرفتم.

(به نقل از هم‌رزم شهید، سیداسماعیل حسینی) 


صبر مادر

خیلی ها قرآن به دست زیر چشمی نگاهشان به من بود. می‌دانستم نگران من هستند. می‌ترسیدند تحمل این غصه را نداشته‌باشم. دوروبری‌ها ملاحظه می‌کردند و بغض‌های‌شان را فرو می‌خوردند.

غریب‌ترها مجلس را گذاشته‌بودند روی سرشان. وسط مجلس بلند شدم و گفتم: «شهید که گریه نداره. همه‌شون فدایی امام حسین (ع) هستن. اگه می‌خواین گریه کنین برای امام حسین (ع) گریه کنین!»

(به نقل از مادر شهید)


منبع: کتاب فرهنگ‌نامه شهدای استان سمنان-شهرستان دامغان / نشر فاتحان-قائمی

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده