سرباز ارتش
مي گفت: «وقتي در كشور امنيت نباشد زندگي در آن با وجود جواناني مثل ما ننگ است.»



نوید شاهد آذربایجان غربی: سرباز ارتش شهيد «صبرعلي غفاري» سال1342 در روستاي تازه کند دیده به جهان گشود. با اینکه بسیار از امکانات برایش فراهم نبود اما تحصیلاتش را تا اخذ مدرک دیپلم ادامه داد. دوران قبل از انقلاب براي از بين بردن نظام شاهنشاهي شبانه براي شركت در جلسات مذهبي به مساجد شهر مي رفتند. وبعد تا اینکه در سی ام تیرماه سال 1366 در عمليات آلواتان (اشنويه) نداي حق را لبيك گفت و جان به جان آفرين تسليم كرد و به دست ايادي كفرستيز اسلام و منافقين و كمونيستها به درجه رفيع شهادت نایل گشت.


سرباز ارتش شهيد «صبرعلي غفاري» فرزند قنبر غفاري در یکم اردیبهشت سال1342 در روستاي تازه کند از توابع شهرستان ماكو در خانواده اي مذهبي و متدين و مومن دیده به جهان گشود. 
 تحصيلات دوره ابتدایی را در همان محل سكونت (روستاي تازه كند) به اتمام رساند و براي ادامه تحصيلات به همراه برادران خود به شهر رفت و آمد كرد تا اينكه دوران راهنمایی را هم با موفقیت پشت سر گذاشت، با اینکه بسیار از امکانات برایش فراهم نبود اما تحصیلاتش را تا اخذ مدرک دیپلم ادامه داد. 
از خصوصيات عمده او وظيفه شناسي بود كه سعي مي كرد هميشه كمك خانواده باشد چرا كه در يك خانواده پرجمعيت و به عنوان يكي از اعضاي بزرگتر خانواده احساس مسووليت مي كرد تا مبادا پدر خود را در انجام امور كشاورزي و گذران زندگي تنها بگذارد .
شهيد غفاری در دوران قبل از انقلاب براي از بين بردن نظام شاهنشاهي شبانه براي شركت در جلسات مذهبي به مساجد شهر مي رفتند و بعد كه تظاهرات و راهپيمایی ها علني شد، همچون ديگران حضور خود را در اين قبيل راهپيمایي ها و تظاهرات مهم دانست و شركت فعال در مراسم آن دوران انقلاب داشت. وي كسي بود كه غيرت و ديانت در وجودش به جوش آمد و از درون منقلب شد تا اينكه خود را به حوزه نظام وظيفه معرفي و از طريق ارتش به خدمت سربازي اعزام شد. 
شهيد وقتي خود را معرفي كرد كه برادر ديگر وي در جبهه هاي دزفول و شلمچه و در مناطق جنگي نبرد مي كرد. اينجاست كه بايد خاطره و ياد شهيد را زنده نگهداريم. شهيدي كه هر بار خانواده با وجود بودن فرزند ديگر خانواده در جبهه از رفتن وي احساس نگراني مي كردند مي گفت: «وقتي در كشور امنيت نباشد زندگي در آن با وجود جواناني مثل ما ننگ است.» در حالي كه برادر ديگرش هم ماه هاي آخر سربازيش را در مريوان مي گذراند.
خواهرش می گوید: «من كوچكتر از آن بودم كه مفهوم واقعي جنگ و جهاد و شهادت را آن روز بفهمم. يادم مي آيد روزي كه شهيد برگه معرفي خود را گرفته بود و آمد خانه، خيلي خوشحال بود. به مادرم گفت: « به اميد خدا چند روز بعد من هم به وظيفه ام عمل خواهم كرد». مادرم گفت: «پسرم برادرانت در مناطق جنگي هستند. تو هم مي ماندي تا برادرت سربازي اش تمام بشود». بعد مثل هميشه با چهره اي خندان گفت: «مادر ابوذر ديگه بزرگ شده و مي تواند به پدر كمك كند». در حاليكه ابوذر برادر كوچكتر خانواده و فرزند كوچك خانواده سني بيش از 6 نداشت.
بالاخره روز اعزام شهيد فرا رسيد و مثل هميشه حاضر و آماده و با عزم راسخ كه هميشه براي انجام كارهاي خانواده آماده مي شد خود را آماده كرده بود. آن روز بعد از ظهر گروه برادران اعزامي شهرستان ماكو را به تبريز فرستادند و بعد از چند روزي باخبر شديم كه شهيد در تقسيم بندي كه كردند در منطقه ميرآباد پيرانشهر گردان جنگاوران گروهان B بايست انجام وظيفه كند. منطقه اي كه از نظر امنيت آن روزها خوب نبود و كمونيست و كماندوها آن مناطق را براي اجراي عمليات خود انتخاب كرده بودند و هر روز چندين كمونيست از آن مرز وارد ايران مي شدند.»
 هنوز چند ماهي از رفتن ايشان نگذشته بود كه خبر مجروح و زخمي شدن برادر شهيد را در عمليات كربلاي 4 شلمچه را دادند، در حالي كه حدود 45 روز از وضعيت و موقعيت ايشان خبري نبود و يك روز بعدازظهر شهيد پس از جستجو و زحمت و تلاش بالاخره خبر زخمي شدن و بستري بودن وي را در يكي از بيمارستانهاي شهر تبريز به خانواده داد و فرداي آن روز برادر زخمي خود را از تبريز آورد و گفت : «مادر جان! اين هم داداش حافظ دلاور و مرد جنگ.» همه با ديدنشان خوشحال شدند و شهيد دو روز در خانه پيش برادرش ماند و از او پرستاري كرد. تا اينكه سومين روز ساكش را بست و آماده شد تا برود و گفت:« استراحت بس است و مرتب سفارش كرد تا مواظب برادرش باشيم تا زخمش ورم نكند و عفونت نكند».  رفت و هر از چند روزي زنگ مي زد و جوياي حال برادرش مي شد.
شهيد از همان روزي كه به منطقه ميرآباد عازم شده بود هميشه احساس رضايت مي كرد و مي گفت :«در منطقه ما دزدان شب (منظورش كمونيست ها) زياد هست و وظيفه ما كه گرفتن آنهاست و جايي است كه لااقل بي كار نيستم».
آري شهيد صبرعلي غفاري در سی ام تیرماه سال 1366 در عمليات آلواتان (اشنويه) نداي حق را لبيك گفت و جان به جان آفرين تسليم كرد و به دست ايادي كفرستيز اسلام و منافقين و كمونيستها به درجه رفيع شهادت نایل گشت.
خواهر شهید می گوید: تازه بعد از 2 روز ترس، تازه معناي شهادت را با ديدن تبريك و تهنيت و راهنمائيهاي خانواده فهميدم و نه مثل آدم بزرگ ها بلكه هر روز چشم به راه بودم تا اينكه برايم عادي شد».

روحش شاد و يادش گرامي 

منبع: پرونده فرهنگی بنیاد شهید آذربایجان غربی

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده