خاطرات آقاي خداداد پروين قره قشلاقي
دوشنبه, ۱۷ ارديبهشت ۱۳۹۷ ساعت ۱۴:۳۴
يك روز گفتم: برادر حسين‎نژاد مدت 3 ماه است، به جبهه آمده‎ام، تسويه حساب مرا بنويسيد که ایشان فرمود: دائي جان ما رفتني هستيم، ولي شما ماندني هستيد، بايد سنگر را خالي نگذاريد.


نوید شاهد آذربایجان غربی: فرمانده شهيد «بهلول حسين نژاد» متولد سال 1330، که قبل از انقلاب در نیروی هوایی مشغول بود اما بعد از انقلاب به عضويت كميته انقلاب اسلامي در می آید و بعد از مدتی وارد سپاه شده و از پاسداران فعال سپاه سلماس می شود بطوریکه در مدتی کوتاه مسؤوليت فرماندهي عمليات سپاه سلماس را عهده دار می شود، رشادت ها و جانفشانیهای بسیار در مقابل حزب دموکرات و ضد انقلاب می کند که عاقبت در شب هفدهم اردیبهشت سال 1362 تير كين عوامل ملحد ضدانقلاب ايشان را به همراه دو تن از ديگر ياران خويش به نامهاي اصغر بهفر و علي سنگي در ساعاتی از نصف شب به درجه رفيع شهادت رسانيدند و روح والاي آن شهيد به ملكوت اعلا پيوست در حالي كه تبسم شيريني در لب داشت.

اول اسفند سال 61 بود که از روستاي قره ‎قشلاق آمدم به سلماس و خودم را در بسيج سپاه پاسداران سلماس معرفي کردم. بنده را به منطقه عملياتي که فرمانده آن عمليات، برادر شهيد «بهلول حسين نژاد» بود، دادند. بعد از چند روز در منطقه كردستان در عمليات شركت كردم سپس در عمليات درگيري دلرزي شركت داشتم.
بعد از عملیات از سلماس به پايگاه خناوين رفتيم، آن قدر برف باريده بود که پياده به ستون «رش يك» روستاي كوچك نزديك «دلرزي» بود، رفتيم. حتي برادر شهيد بهلول حسين نژاد همراه با فرمانده سپاه سلماس، با هواپيماي هلي كوپتر به منطقه آمدند. از ستون «رش يك» تيراندازي شد. جندا... با خمپاره از «رش يك» به طرف دشمن كه در دلرزي بودند شليك كرد. ما هم به طرف روستاي دلرزي كه دشمن آنجا بود، حركت كرديم. حتي برادر اسماعيل قره‎باغي به فرمانده خبر داده بود که به روستاي دلرزي رسيديم. با شجاعت و مبارزه دلاوران غیور رزمنده، دشمن نتوانست استقامت كند و پا به فرار گذاشت. دو سه نفر از اهالي در دلرزي شهيد شده بودند، آنها را دفن كرديم. يك نفر از دموكرات از سرش تير خورده بود. چون برف آن قدر باريده بود که ماشين ما در پايگاه فناوين يا ستون رش مانده بود. من با يك نفر پاسدار به نام قنبر، جنازه دموكرات را با يك الاغ بار كرديم و به روستاي «رش يك» رسانديم. برادر شهيد حسين نژاد ما را تشويق كرد. 
يك روز گفتم: برادر حسين‎نژاد مدت 3 ماه است، به جبهه آمده‎ام، حالا سه ماه تمام شده است. تسويه حساب مرا بنويسيد. برادر شهيد حسين نژاد فرمود: دائي جان ما رفتني هستيم، ولي شما ماندني هستيد، بايد سنگر را خالي نگذاريد. طولي نكشيد که ایشان شهيد شد و من تصميم گرفتم تا هر قدر جان در بدن دارم خدمت نمايم. در نهایت هم، با عشق خدمتم را به پايان رساندم و بازنشست شدم.

منبع: پرونده فرهنگی بنیاد شهید آذربایجان غربی

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده