به مناسبت روز ارتش، شهدای انقلاب
پدر و مادر جان! از بچگي زحمتهاي شما را درك كردم و مي گفتم: خدايا زودتر بزرگ شوم و به پدرم كمك كنم و همیشه از نظر باطني، خودم را هم رنج شما قرار مي دادم.



نوید شاهد آذربایجان غربی: گروهبان ارتش «اسماعیل سلامت بخش» در روز نیکویی چون عید قربان به دنیا آمدند و با آنکه در رژیم شاهنشاه به عنوان ارتشی خدمت می کردند، متنفر از رژیم و اعمالش بودند و با برنامه ریزی قبلی توسط شهید امیدی در پایگاه لویزان  تهران با گارد رژیم شاهنشاهی درگیر و بعد از به نمایش گذاردن شجاعتی بی نظیر از خود، در بیستم آذر 57 به فیض شهادت نائل آمدند.


خدايا زودتر بزرگ شوم؛ نامه گروهبان شهید سلامت بخش
بسم الله الرحمن الرحيم

به خدمت پدر بزرگوارم و مادر گرامي ام تقديم مي دارم
سلام بر نور دو ديده من

ضمن عرض سلام اميدوارم كه وجود نازنينتان در سايه خداوند صحت و سلامت بوده باشد. باري اگر بخواهيد از احوالات ما با خبر باشيد الحمداله سلامتي حاصل است و هيچگونه جاي نگراني نيست و نگراني من و سكينه فقط از طرف دوري شما است. پدرجان! نامه پرمهر و محبت آميز شما به دست من رسيد. بينهايت خوشحال شدم مثل اينكه وجود نازنينتان را ديدم. 
پدرجان دراين قسمت فقط می خواهم، چند نكته اي بنويسم و اميدوارم كه بتوانم رضايت شما را تا اندازه اي جلب كنم. حرف زياد است و به خاطر اينكه سرتان را درد نياورم به طور خلاصه و در چند جمله براي روشن شدن وضع اخلاقي خودم مي نويسم.
پدرجان شما در دنيا روز خوشي نديدي، زماني كه در خانه پدر و مادرتان بودي، مادرت را از دست دادي و بعد از آن مدت زيادي با نامادري ساختي و براي تأمين معاش زندگي خيلي زحمت مي كشيدي. از اين ده به آن ده و از اين شهر به آن شهر حركت مي كردي و كارگري مي كردي تا پول به دست بياوري. بعد ازدواج كردي و مادرم را در خوي گذاشتي و به شهر رضائيه رفتي. با چه مصيبتهائي مواجه بودي. بعد از آن كه من به دنيا آمدم، ناراحتي هايت بيشتر شد و در خانه هاي مستأجري مدت هاي زيادي به سر برديم. از بچگي زحمتهاي شما را درك كردم و حرص و جوش مي خوردم و مي گفتم خدايا من زودتر بزرگ بشوم و به پدرم كمك بكنم. اما من کوچک بودم و اين كار عملي نبود. از نظر باطني، خودم را هميشه هم رنج شما قرار مي دادم و هميشه ناراحتي روحي داشتم. برای همین بود كه وقتي تابستان مي شد، از آن كوچكي به فكر كار مي افتادم، بستني مي فروختم، آدامس خروس نشان مي فروختم تا بتوانم خرج خودم را دربياورم و به شما پدر بزرگوارم فشار نيايد. از بچگي، شوق درس خواندن از سرم افتاد، چون هميشه با خودم مي گفتم: اي خدا پدرم در دنيا روز خوشي نديده و هميشه با پلكانهاي خطرناك سركار داشته است. خدايا کمکم کن تاهر چه زودتر شغلي در پيش بگيرم تا نگذارم پدرم بيشتر از اين زحمت بكشد. به اين دليل در مدرسه و در هرجائي وقتي بچه ها با من صحبت مي كردند و به من مي گفتند: درسهايت را ادامه مي دهي یا نه؟ من مي گفتم: نه،  به خاطر اينكه پدرم كارش خطرناك و زحمت است و اگر من درسهايم را ادامه بدهم خرج بيشتري لازم دارم و آن موقع پدرم بيشتر به زحمت مي افتد و غصه هايش بيشتر مي شود و امكان دارد موقعی كه درسهايم را تمام كنم، پدرو مادرم ديگر عمر بيشتري نكنند. به اين دليل من درسم را ادامه نمي دهم تا هرچه زودتر شغلي پيدا بكنم و بتوانم در غلامي پدر و مادر و خواهر و برادرم باشم. با اين همه علاقه اي كه نسبت به شما دارم ولي آمدم ارتش. اختيار از خودم سلب شد و در شهر غربت و دور افتادم و چاره اي ندارم. می ترسم با آرزوي ديدن شماها به بستر بيماري بيافتم. پدرجان و مادرجان! خواهرعزيز! و برادرجان! شما نمي دانيد كه چقدر دوستتان دارم. در حال حاضر كه مشغول نامه نوشتن هستم، اشك از يك طرف و تازه شدن دردهاي دلم از طرف ديگر مهلت نامه نوشتن را نمی دهد و هميشه در تمام جاها چه در خانه و چه در پادگان هميشه غمگين و چشم گريان به فكر شما هستم و ديگر دستم چيزي نمي گيرد. هر موقع وضع كار كردن مادرم و شما را در اين سن و سال مي بينم، دلم پاره پاره مي شود و روزي از خدا صد مرتبه مرگ مي خواهم كه اين روز شماها را نبينم. نمي دانيد كه من چه مي كشم، هركاري مي كنم، دلم پيش شماها هست. در تمام حال و در سر نمازها دعايتان مي كنم.  

سلام مادرجان!
 بهشت زير پاي مادرجان است آن مادري و پدري كه خدا فرموده است، بعد از اطاعت من، اطاعت پدر و مادر را به همه شما واجب مي كنم و اطاعتي بالاتر از اطاعت پدر و مادر نيست. اگر فرزندي هزاران خوب باشد ولي شما پدر و مادرها از فرزندتان راضي نباشيد، جاي آن فرزند جهنم است. مادرجان مي خواهم راجع به شما چند جمله اي بنويسم ولي جرأت نمي كنم چون طاقت گفتن دردهاي شما را ندارم و هر موقع مي خواهم كوچكترين فكري درباره شما كنم، ديوانه مي شوم. امكان دارد هر آن بيهوش شوم و اگر دردم را به سنگ بگويم به گريه درمي آيد ولي براي اينكه اين فكر و غصه شماها، كمي در دلم سبكتر شود، راز دلم را با شماها در ميان مي گذارم تا اندازه اي آرامش روحي داشته باشم.
 مادرجان! هيچ يادم نمي رود كه در دنيا به ياري خداوند قادر و توانا و به حرمت زحمات و با فكر بودن شما بود كه ما در زندگي متفرق نشديم. در خانه هاي مستأجري، خودت را به آب و آتش مي زدي تا اسماعيل و فاطمه و عليرضا ناراحت نشوند و هميشه به فكر آینده بودي. آخر شما موفق شدي و ما را از عالم خردي و كوچكي به دوره بلوغي رساندي . 
مادرجان! نمي توانم آنطوركه شايد و بايد رفتار زندگي شما را بيان بكنم. اين چند كلمه جزئي ترين و خلاصه ترين برنامه زندگي شما بود ولي همزمان كه شما اين رنجها را مي كشيدي و من هميشه به اين فكر بودم كه خدا كي مي شود كه به كاري برسم و مثل پروانه دور سرتان بگردم و تلافي زحمتهايت را در بياورم و به مشهد زيارت امام رضا (عليه السلام) ببرم. مادرجان شغل بدي انتخاب كردم. وقتی كه از اين فكرها مي كنم، دل و جگرم را می سوزاند، چون موفق نشدم به آرزويم برسم و هميشه زجر دوري دارم و در هر حال دستم به هيچ كاري نمي گيرد و مخصوصا زندگي فعلي شما را که مي بينم، از چشمهايم آتش بلند مي شود و ميگويم خدايا مرگ را بر من برسان تا اين روزهاي شما را نبينم .

برادرجان - عليرضا! من الآن پشيمانم و مي گويم خدايا كاش جاي عليرضا بودم و فرصت را از دستم نمي دادم و هميشه دور سر مادرم مي گشتم و صورت نازنينش را مي بوسيدم و هميشه نوازش مي كردم و مي گفتم: مادر فرزندت را ببين چقدر دوستت دارد، جانم را بخواه تا برايت فدايت كنم، ببين چه فرزند شجاعي داري و افتخار كني که چنین پسري بزرگ كردي و خوشحال شوی. ولي چكار بكنم که آن موقع گذشت و تا الآن آرزويش به دلم مانده است ، خدا كند اين آرزويم را با خودم به قبر نبرم چون واقعا آرزویش را دارم.
 عليرضا جان من الآن جاي شما بودم، ديگر فرصت را از دست نمي دادم. چون برادرجان اگر بهشت رفتي و مادرم از شما راضي نبود در آنجا هم از بزرگترين مقام برخوردار نمي شوي ولي اگر اطاعت پدر و مادري بياوري و نصيحت هايش را گوش دهي، هميشه با پادهاشان خواهی بود.
هميشه بگو پدرجان و مادرجان و خواهرجان دوستتان دارم و هرچه گفتند، برايشان انجام بده و نمازهايت را اول وقت بخوان تا در بهشت از بزرگترين مقام برخوردار شوي. به هيچ عنوان اين فرصت گرانبها را از دست نده.
مادرجان شما هم در مقابل كمي دلت به حال ما بسوزد و نگذارد اين همه درد شما در دل ما بماند و ورم نكند و خواهشي دارم و اینست که بيا پيش ما و با ما بمان تا من برايت خدمت كنم، تا ثابت شود چه فرزندي داري و خوشحال شوي تا من هم از رضایت تو شاد شوم. مادرجان تو روح مني، تو زندگي من هستي و من به خاطر وجود نازنين شماها هست كه دلم در زندگي خوش است. فداي كوچكترين خوني که از دماغتان بيايد که آنموقع من ديگر مرده ام و بدون شما زندگي برا من هيچ است .
من تا حالا تلاش مي كردم كه از امتحان قبول شوم و شغلم را عوض كنم و به رضائيه پيش شماها بيايم ولي از امتحان قبول نشدم و امسال هم بايد ششم بخوانم و ديگر بعداز اين كوچكترين طاقت دوري شماها را ندارم.

سلام خواهرجان! دوستت دارم. فكر نكني كه همين طور بي فكر هستم ولي خواهرجان از آن روزي اين برنامه به سر ما آمد حدود سي سال از زندگي عمرمان عقب افتاد. هميشه به فكر تو هستم. اين درد شما هم كمترين دردي نيست كه در دل من جاي گرفته، خودم را شريك غم شما مي دانم و در سر نمازها دعايت مي كنم و از خدا برايت صبر مي خواهم. خواهر جان خيال نكنی که فقط براي من و تو بي وفاست، نه اين طور نيست، دنيا براي همه بي وفاست. در دنيا از زمان جدمان آدم تا الآن به كسي وفا نكرده است تا بيايد به ما وفا بكند ولي نبايد با فكر بيخودي، خودمان را تباه كنيم. وظيفه ما اين است كه به اين دنيا دل نبنديم و از اين دنيا توشه براي آخرتمان برداريم و اگر اين طور شد ما موفق هستيم و در غير اين صورت نه.
و ديگر خواهر جان! با وجود برادراني همچون شير و پدر و مادري به اين مهرباني، خداي نكرده نبايد كوچكترين فكري به دلت راه بدهي تا آخرين لحظه هاي عمرم، ازت مواظبت و نگهداري مي كنم و بهترين زندگي برايت فراهم مي كنم. خيال نكني تا اين مدت آرام بودم نه هيچ اينطور نيست. من تا الآن كار نداشتم به اين دليل بود كه از امتحان قبول بشوم و شغلم را عوض كنم تا بيايم پيشتان. فاطمه جان! خواهر مهربانم، آرزويي برايتان دارم كه انشاءا... از اين به بعد برايتان معلوم مي شود. عليرضا تو هم وظيفه ات است كه براي پدر و مادرم و مخصوصا خواهرم دلداري بدهي و صورتش را ببوسي و بگويي كه خواهرجان من و برادرم اسماعيل هميشه در غلاميت هستيم و مي بيني برايت چه كارها مي كنيم .
سلام عليرضا جان در جواب نامه هر چه بخواهي برايت تهيه مي كنم چون از امتحان قبول شده بودي. عليرضا از پدر و مادرم و خواهر مواظبت و مهرباني كن و تو ديگر بچه نيستي يك پسر جوان هستي و بزرگ شدي و انتظار زيادي از شما داريم و بايد به بهترين نحو از آنها نگهداري بكني و درسهايت را خوب بخواني
خدا يار و نگهدارتان


خدايا زودتر بزرگ شوم؛ نامه گروهبان شهید سلامت بخش

خدايا زودتر بزرگ شوم؛ نامه گروهبان شهید سلامت بخش

خدايا زودتر بزرگ شوم؛ نامه گروهبان شهید سلامت بخش



خدايا زودتر بزرگ شوم؛ نامه گروهبان شهید سلامت بخش

خدايا زودتر بزرگ شوم؛ نامه گروهبان شهید سلامت بخش

خدايا زودتر بزرگ شوم؛ نامه گروهبان شهید سلامت بخش



منبع: پرونده فرهنگی بنیاد شهید آذربایجان غربی

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده