خاطرات آقاي يعقوب ديلمقاني
آن زمان، اكثر طلبه ها تنها چيزي كه در بين آنها بود، مسئله انسانيت بود و آرزوي غير از انسانيت و انسان بودن نداشتند و بزرگترين آرزوها اين بود.



نوید شاهد آذربایجان غربی: شهید مفقودالاثر «رضا صفری مقیطالو» به سال 1342 در روستاي گورچين قلعه به دنیا آمد، بعد از اخذ دیپلم و قبولی در تربيت معلم، به حوزه علميه تبريز رفت و از آنجا به قم اعزام گرديد. با آغاز جنگ تحميلي عراق و تجاوز به مرزهاي اسلامي، در تاريخ دوازدهم اسفند ماه سال 1364 در درگيري با دشمن بعثی، در منطقه فاو، جنوب در عمليات والفجر 8 مفقودالاثر گرديد.

شهید رضا صفری به روایت دوست و همرزم

من و رضا قبل از انقلاب با هم همکلاسی بودیم: 
سال تحصيلي 56 در مدرسه جامع _ كه بعدها به مدرسه معنوي تغيير نام پيدا كرد_ من و رضا همكلاسي شديم و از آن طريق با هم آشنا شديم. دوستانی خوب برای هم بودیم. مباحثاتي داشتيم و گروههاي مطالعاتي درست كرديم و كتابهاي مختلفي را انتخاب و مطالعه مي كرديم و در حياط مدرسه ميان تجمع شاگردان مطرح مي كرديم، بحث مي كرديم و اينها باعث شدند كه ما انجمن تشكيل بدهيم. انجمنی به نام انجمن اسلامي را تشکیل دادیم. بعد از اين انجمن، نماز جماعت و غيره را نیز با همکاری دوستان تشکیل دادیم. این دوستی ادامه داشت تا سال 59، اما ديگر بعد از آن ما همديگر را نديديم. تا اینکه روزی، وي را به صورت اتفاقي در بيرون ديدم، بعد از کلی روبوسی و احوالپرسی، از رضا سؤالاتي در مورد دانشگاه پرسيدم كه فرمودند: من يك مقدار از صحبت هاي امام را گوش دادم و از آنها استفاده كردم و بر حسب نياز روحي كه در خود يافتم، و بنا به صحبتهاي امام، تحولاتي در درونم احساس كردم كه بايد به حوزه برگردم. من در جواب وي گفتم كه نياز به رفتن تو نيست. تو مي تواني در دانشگاه نيز كارت را انجام دهي. ولي در جواب من گفت: امام فرموده اين حوزه ها هستند كه اسلام را زنده نگه مي دارند و بعد از آن تحولات رفتاري که در ایشان پدید آمده بود، وي را در حوزه يافتم.
فعاليت هاي وي درقبل از انقلاب در سال 56 به آن صورت نبود. به صورت مخفيانه فعاليتهايي داشت و در آن زمان با آن جو در انجمن هاي اسلامي شركت مي كرد و اين امر موضع گيري سياسي وي را نشان مي داد و تا آخرین ساعات پيروزي انقلاب اسلامی به فعالیتهایش ادامه داد. 

شهید رضا صفری به روایت دوست و همرزم

روحانيت است كه اسلام را زنده نگه مي دارد:
بعد از پيروزي انقلاب اسلامی، رضا، هم در حوزه و هم درجبهه، فعاليتها و موضع گيري هايش را نشان می داد. ما بعد از پيروزي انقلاب يك قسمت مالي داشتيم كه از آن جهت تكميل انجمن و وسايل مورد نياز آن انجمن استفاده مي كرديم كه بيشترين پول این صندوقچه را شهید صفری مي داد، در واقع منبع اصلي مالي آن، شهید صفري بود.
اکثر اوقات، من و رضا با هم بودیم و حین فعالیتهایمان، باهم در زمینه فعالیتهایمان صحبت می کردیم. صحبتي كه بيشتر در من اثر نمود، اين بود كه آن موقع بنده تازه ديپلم گرفته بودم، وي را در خيابان ديدم که برايم فرمود: اين روحانيت است كه اسلام را زنده نگه مي دارد و اين صحبت در من اثر كرد و من تصميم گرفتم كه طلبه شوم.
در اولين دوران طلبگي كه در وليعصر تبريز آغاز كرديم، آن زمان كه حاج آقا بنايي مسؤول آنجا بود، يك جو معنوي خاصي حاكم بود و اكثر طلبه ها تنها چيزي كه در بين آنها بود، مسئله انسانيت بود و آرزوي غير از انسانيت و انسان بودن نداشتند و بزرگترين آرزوها اين بود، آرزوهای شخصي آنها عشق به انقلاب و امام و اسلام بود.
قبل از انقلاب شجاعتش بيشتر براي من قابل توجه بود. در آن زمان واقعا جرأت مي خواست كه فردي بيايد و فعاليت انقلابي داشته باشد يا با دست خالي منافقان را دستگير نمايد و تحويل سپاه دهد و بعد از طلبگي تواضعش در من بيشتر اثر نمود و در اين رابطه معمولا مباحثه اي که با هم مي كرديم، مقابل ما به زانو مي نشست و با ما سخن می گفت. همه كارهايش حتي صحبت كردن، نشستن و غيره با تواضع بود.

وي مي توانست در جايي مشغول شود و استعداد آن را داشت كه رشته هاي خوبي را بخواند. منتها وي طلبگي را انتخاب نمود و در اين راه قدم برداشت. مسلما كسي كه به لذايذ مادي اعتنا نكند و از خانواده بگذرد، مخصوصا در آن زمان که خفقان و طاغوت بر همه جا حاکم بود، اين چنين شخصي در اين وضعيت معلوم است كه چه طور درس مي خواند. هیچگاه در دوران طلبگي وقتش را تلف نمی کرد و كارش فقط درس بود و كاملا در اين مورد (درس خواندن) جدي بود و تلاش بيشتري مي كرد.
ما در هر زمینه ای فعالیت می کردیم حتی در قسمت تبليغات و انتخابات و خبرگان و در رابطه با رياست جمهوري و به صحنه آوردن مردم به صحنه انقلاب با هم همكاري داشتيم. وي پيشرو اين كارها بود و يا در مسافرتها و كوهنوردي ها معمولا بيشتر از حد خود كار مي كرد و روحيه همكاري جمعي بسيار قوي داشت و سعي مي كرد كار ديگر دوستانش را انجام دهد.

.

خواب دیدن شهید: 
آن طور كه يادم مي آيد، بعد از شهادت ایشان همه متأثر بودند. به خاطرم مي آيد در اوايل شهادتش هرهفته، چندين بار ایشان را در خواب مي ديدم و هر بار در خواب گريه مي كردم و وقتي بلند مي شدم، صورتم خيس آب بود.
هر زمان وي را مي ديدم، وي قرآن مي خواند و به من مي گفت: شما چرا ناراحتي؟ مگر نمي بيني من در چه جايگاه و مقامي هستم؟

منبع: پرونده فرهنگی بنیاد شهید آذربایجان غربی

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده