خاطرات خانم خورشيد خضري
خوابش را اینگونه تعریف می کرد: مه غليظي توام با نوری درخشان از آسمان، پايين آمد و مرا در بر گرفت و در میان آن نور، مرا به آسمان برد.

 نوید شاهد آذربایجان غربی: شهيد «صالح رسولي»، سال 1330 در روستاي بيتوش آلان سردشت متولد شد. شش ساله بود که پدرش را از دست داد، به همبن دلیل، برای امرار معاش خانواده، از همان دوران کودکی، به كار كشاورزي مشغول شد. دوران انقلاب، در برابر ظلم و ستم رژیم شاهنشاهی، ایستادگی کرد و در تظاهرات شرکت کرد. او مردی خداشناس و با اراده بود که بیست و سوم آبان سال 66، در روستاي محل تولدش در اثر حملات توپخانه ای و اصابت ترکش گلوله توپ، توسط رژيم جنايتكار عراق به فيض شهادت نايل آمد. 

شهيد صالح رسولي به روایت همسر

خورشيد خضري همسر شهيد صالح رسولي می گوید: قبلا ساكن روستاي بيتوش بوديم ولي حالا ساكن شهرستان سردشت هستيم. دو فرزند از شهید برایم به یادگار مانده است، به نامهای محمد و سکینه.
وقتي كه من با شهيد ازدواج كردم، او سرباز بود. در خدمت سربازي، توسط یکی از دوستانش، سواد خواندن و نوشتن را ياد گرفته بود. اوایل ازدواجمان، علاقه اي به او نداشتم، اما صالح، آنقدر مهربان و خوب بود که من نه اینکه به او علاقمند شوم، بلکه عاشقش شدم. فردي متدين، خوش اخلاق و مهربان بود و علاقه زيادي به من داشت و احترام خاصي برايم قايل بود. 
فصل پاييز بود. ما در روستا يك باغ انگور كوچك داشتيم. شهيد براي كار كشاورزي به مزرعه و تاكستان مي رفت و آنجا كار مي كرد. دولت بعثي عراق تمام منطقه روستاي بيتوش را گلوله باران و توپ باران کرد که صالح در مزرعه بر اثر اصابت توپ و تركش تكه تكه شده بود. حتي ما چند تا حيوان هم داشتيم كه آنها هم تلف شدند.
وقتی خبر شهادتش را برای ما آوردند، در روستا غوغایی به پا شده بود، کسی باورش نمی شد. همه گریان بودند. تا اینکه پیکر مطهرش را به مسجد آوردند و از آنجا تشییع کردند.

خصوصیات اخلاقی و اعتقادات شهید: 
سعی می کرد تا همیشه با وضو باشد و دعا بخواند. دائم بر محمد(ص) و آل محمد(ص) درود مي فرستاد و ذكر خداوند را زير لبهايش زمزمه مي كرد. اهل نماز و روزه بود. نسبت به فرائض ديني خيلي مي كوشيد و خيلي جدي بود. زيادي به قرآن خواندن داشت و هر وقت كه فراغت پيدا مي كرد مشغول قرآن خواندن مي شد. 
شهيد صالح خوب نماز مي خواند. هروقت به نماز می ایستاد، پشت سرش می ایستادم و نماز خواندن را نگاه می کردم. روزه های مستحبی بسیاری مي گرفت. کشاورز بود، تحصیلات خاصی نداشت، در روستا زندگی می کرد اما به جرات می توانم بگویم، بهترین اخلاق را داشت و با ایمان ترین بود. او لایق شهادت بود و باید با شهادت به سوی پروردگارش می رفت.
نسبت به حضرت امام خميني و دولت جمهوري اسلامي ايران خيلي وفادار بود و از امام و دولت اسلامي طرفداري مي كرد. همیشه به مردم مي گفت: دولت جمهوري اسلامي، بهترین نظام است، بروید و باید سایر نظامها مقایسه کنید. خواهید دید، هزار مرتبه بهتر از گروهكهاي سياسي است. دوستانش را نصيحت مي كرد و مي گفت: به دنبال اين گروهكها نرويد. براي امام خميني دعا مي كرد. اهل مسجد و نماز جماعت بود. هميشه به ياد خدا و پيامبر اسلام حضرت محمد(ص) بود. به ياد ندارم كه نمازش فوت شده باشد يا روزه اش را خورده باشد. اگر كس ديگري را مي ديد كه روزه اش مي خورد با آن شخص دعوا مي كرد و مي گفت: براي مؤمن، زشت است كه روزه نگيرد و نماز نخواند.

خاطره ای از لحظات قبل از شهادت:
روزی که سر زمین رفته بود، سنگها را از مسیر رفت و آمد روستائیان برداشته بود. در حین برداشتن سنگها، خانم همسایه او را می بیند و می پرسد: كاك صالح چكار مي كنيد. او در جواب مي گويد: اين سنگها مزاحم مردم هستند و راه را مسدود مي كنند. مي خواهم آنها از سر راه مردم بردارم. چند دقیقه بعد صدای حملات توپخانه ای توسط نیروهای عراقی کل روستا را فرا می گیرد. بسیاری از مردم به شهادت رسیدند که یکی از آنها صالح بود. 
زن همسایه به خانه ما آمد و گفت: من چند دقیقه قبل او را در جاده دیدم. سالم بود. اما ساعتی بعد خبر شهادتش را آوردند. اما همسایمان باور نمی كرد و مدام می گفت: من او را ديدم كه سنگها را از راه بر می داشت تا مزاحم کسی نباشند. او سالم بود. تعجب مي كنم شهيد شده است؟
 
روزی حلال:
وقتي كار و كاسبي حلالي را انجام مي داد، مقداری از آن را در راه خدا مي بخشيد يا به بچه هاي فقير مي داد. نسبت به همسايگان خيلي مهربان بود. هر مقداری که کار می کرد، می گفت:  چقدر خوب است كه مبلغي را در راه خدا به فقرا بدهم، اميدوارم كه خداوند كسب مرا حلال كند و صواب آخرت را هم نصيبم.

وصیت مادر:
مادرش، همیشه به صالح سفارش مي كرد و مي گفت: پسر جان! هروقت، دار فانی را وداع گفتم، و در قبرستان به خاك سپردند، به مدت 15 دقيقه، سر قبرم بمان تا من نترسم و جواب ملائكه را بدهم. 
در بين ما اهل سنت رسم است، بعد از اينكه کسی را به خاك سپردند، بعد از اتمام مراسم، يكي از نزديكان به مدت 15 دقيقه و تنها روی قبرمي ماند و دعا مي خواند تا مرده نترسد.

خواب شهادت: 
شهيد خوابی ديده بود که خودش فهمیده بود به شهادت خواهد رسید. خوابش را برای کاک عبداله تعریف می کند. در جواب، كاك عبدا... مي گويد: برادرجان! كاك صالح! اين خواب را همه كسي نمي بيند. زيرا فقط افراد صالح و اوليا چنين خوابي را مي بينند. 
شهيد در جواب مي گوید: آيا مي شود ما هم از صالحین باشيم؟ کاک عبداله با شناختی که از او داشت، می گوید: تو حتما از صالحین هستی.
خوابش را اینگونه تعریف می کرد: مه غليظي توام با نوری درخشان از آسمان، پايين آمد و مرا در بر گرفت و در میان آن نور، مرا به آسمان برد.
بعد گفت: خواهش مي كنم، هر وقت من شهيد شدم، جنازه ام را به مسجد بياوريد و پسر كوچكم را هم روي سينه ام بگذاريد، تا 15 دقيقه روي سينه ام باقي بماند. ما طبق وصيت شهيد عمل كردیم و پسرم محمد را روي سينه اش گذاشتیم. محمد با دستهاي نازك و ظريفش و صداي معصومانه اش به سينه پدرش آرام آرام مي زد، گوئي كه با پدر شوخي مي كند. اين را من با چشم خودم ديدم.
 ياد و خاطره اش گرامي باد.
منبع: اداره اسناد، هنری و انتشارات بنیاد شهید و امور ایثارگران آذربایجان غربی

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده