خاطرات آقای نصرت سلطانی
يکشنبه, ۱۲ شهريور ۱۳۹۶ ساعت ۱۵:۱۱
شهید لطفی: همیشه به خانواده خود تأکید می کرد که پیرو ولایت فقیه باشند و نماز خویش را وامگذارند و در همه حال حافظ حجاب خویش باشند. برای پیروزی اسلام از هیچ کاری دریغ نورزند و پیرو هیچ خط و جناح مخالف ولایت نباشند.


نوید شاهد آذربایجان غربی: پاسدار شهيد محمود لطفي قره زاغ، پنجم آبان سال1331 در روستاي قره زاغ متولد شده و از سن کم به کار دامداري و كشاورزي مشغول شد. سال 57 ازدواج کرد و بعد از پيروزي انقلاب اسلامي به عضويت سپاه پاسداران درآمد و به فرمان امام راحل لبيك گفته و عازم مناطق جنگی شد. بالاخره تقدیرش این بود که سیزدهم شهریور سال 1369 در شهر سرو توسط نیروهای مجاهدین خلق‌ (منافقین) بر اثر اصابت گلوله به درجه رفيع شهادت نائل آید.

پیرو ولایت و حافظ حجابتان باشید؛ شهید محمود لطفی/ خاطرات دوست شهید (2)

به نام خدای بزرگ که بی اراده او همه چیز غیر ممکن و به خواست او همه چیز میسر و مقدر است. 
شهید محمود لطفی همزمان با شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران به فرمان امام خمینی(ره) لبیک گفته و وارد میدان نبرد حق علیه باطل شد و سرانجام تبدیل به یکی از بهترین و بزرگوارترین شهدای تاریخ شد. شهیدی که جان و روح خویش را فدای نیات مقدسش کرد. من یکی از همرزمان و شاگردان شهید لطفی بودم و با ایشان صیغه برادری خوانده بودم و از هر لحاظ به ایشان و خانواده محترمشان نزدیک بودم.
شهید لطفی به من و تمام همسنگرانش، درس ایثار و فداکاری آموخت. شهید بزرگوار از لحاظ اخلاقی و روحی بسیار متعالی و هدفش، رسیدن به کمال مطلق بود، رسیدن به خداوندی که همه هستی شان را از او یافته بودند.
شهید بزرگوار در طول8 سال جنگ تحمیلی عراق علیه ایران بسیار فداکارانه جنگید و سرانجام استاد درس به شهادت رسید و در مکتب عشق جان شیرین خویش را فدا کردند و غنچه های زندگیش را در این دنیای پرتلاطم تنها گذاشت. 
همواره تأکید داشت که ای فرزندانم، نگران زندگی دنیای خویش نباشید و به خدا توکل کنید زیرا که «من یتوکل علی ا... فهو حسبه»
شهید گرامی در تمام عملیاتهای دفاع مقدس حضوری فعالانه داشت و چه کارهایی که برای پیروزی اسلام و قرآن نکرد و سرانجام در کمین دشمنان خدا گرفتار آمده و در مرز ایران - عراق و ترکیه به شهادت رسید. 
به گفته همرزمانش ، دشمنان خدا خود را شبیه ایل و عشایر کوچنده عراق كرده و در طی یک عملیات غافلگیرانه سربازان اسلام را در کمین انداخته بودند. یکی از شاهدان می گفت که شهید لطفی هر چه قدر به فرمانده خود تأکید کرده بودند که ایشان دشمن هستند، ولی فرمانده به حرف ایشان گوش نداده و می گفتند که ایشان منافقین نیستند، بلکه ایلات کوچنده عراق هستند و سرانجام در محاصره منافقین گرفتار شده و بعد از مقاومت طولانی به درجه رفیع شهادت نایل آمدند.
 او تا آخرین قطره خونشان مقاومت کرده و بعد از درگیری طولانی با منافقین با گفتن کلمه (یا حسین(ع)) جان به جان آفرین تسلیم کرده بود. پیکر مقدسش به مدت18 روز در صحرای اطراف کوههای نزدیک عراق بر روی زمین ماند، در صحرایی که شبیه صحرای نینوا گرم و سوزان بود و پیکر مبارکش توسط مورچه و موریانه خورده شده بود و به سختی قابل تشخیص بود. 
محمود فردی بسیار مهربان و متواضع بودند و تمام تلاش خود را چه قبل و چه در طول دوران جنگ به کار می گرفتند تا کوچکترین خطری مردم شهر را تهدید نکند. 
من هرگز خاطره گرامی این شهید را فراموش نمی کنم. چه شبها که تا صبح در سنگر بیداری ماندند و نماز شب را اداء می کرد و چه روزها که با زبان روزه به جنگ دشمن می رفت و در کلیه مراحل پاکسازی کردستان و مناطق جنگی حضوری فعال داشت و گامهایشان به استواری کوه می ماند و دلشان وسعت دریای بیکران را داشت. در مکتب عشق درس خوانده بود و الفبای شهادت را آموخته بود، شمع وجودشان راهی را که رفته است، برای هميشه تاریخ روشن نگه خواهد داشت و راهش ادامه خواهد یافت. ایشان همیشه به خانواده خود تأکید می کرد که پیرو ولایت فقیه باشند و نماز خویش را وامگذارند و در همه حال حافظ حجاب خویش باشند. برای پیروزی اسلام از هیچ کاری دریغ نورزند و پیرو هیچ خط و جناح مخالف ولایت نباشند. همیشه برای اسلام بسیجی واقعی باشند. در خواندن قرآن پیشگام باشند و به درس و تحصیلشان علاقمند باشند. 
پیرو ولایت و حافظ حجابتان باشید؛ شهید محمود لطفی/ خاطرات دوست شهید (2)

من به عنوان همرزم شهید فقط می توانم این شعر را در وصف خصائل نیکوی ایشان ذکر کنم.
از ده بالا بود مهربان
مثل باران با خاک
کوچ را می فهمید 
و نگاهش مثل پرواز پرستو پر اوج
گاهگاهی که از تنهایی خود حوصله اش سر می رفت
روی دیوار افق نقشی از هجرت عشق 
می کشید و می رفت
آه شاید این مرد ساکن فردا بود
برادر همرزمم مثل پرستویی عاشق پر خویش را گشود و غزل جدایی را خواند و مثل نسيمي روح بخش از این دیار فانی گذشت، امید آن را دارم که شفاعت ما را نیز در آن دنیا بکند. ما که لایق شهادت نبودیم ای کاش که ایشان ما را نیز با خود برده بودند، ولی حال که خداوند خواسته ای دیگر برایمان رقم زده می مانیم و راه شهیدمان را ادامه می دهیم.

خاطره ای دیگر:
 در یکی از ماههای سرد زمستانی که راههای ارتباطی بسته شده بود و ما کمبود آب و آذوقه داشتیم، شهید محمود لطفی به همرزمانشان دلداری داده و می کوشید تا یخهای اطراف چادر را جمع کند و آنها را بجوشاند و برای ما آب درست کند. 
در ضمن ایشان به بهداشت شدیدا علاقمند بوده و مانع از سیگار کشیدن برادران دیگر می شد و حتی یک سیگار را از وسط نصف کرده بودند و با نخ به بالای چادر وصل کرده بودند و با خودکار قرمز بر روی سیگار علامت ضربدر کشیده بودند تا به یاد بسیجیان دیگر بیندازند که سیگار کشیدن در این چادر ممنوع است. 
من هر چقدر از فداکاری های برادرم بگویم باز هم کم گفته ام. ایشان هم از لحاظ مادی و هم از لحاظ معنوی همیشه کمک کار همسایه ها بودند و به همسایه های تنگدست یاری می رساند. حتی یادم هست هر وقت که ایشان مرخصی می گرفت و به شهر خودش می آمد به روستای خودشان می رفت و به کار کشاورزی مشغول می شد، چون حقوقشان بسیار ناچیز بود و کفاف زندگیشان را نمی کرد. 
محمود، شهید عزیزیست که یادش همیشه و در همه جا با من است و من هرگز فراموشش نمی کنم و یادش برای من گرامی است، چرا که اسوه صبر و بردباری بود و نمونه یک انسان کامل.

منبع: اداره اسناد، هنری و انتشارات بنیاد شهید آذربایجان غربی


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده