مصاحبه با مادر شهید بابا علی خدایی
نام : بابا علی خدایی, فرمانده
گردان سپاه میاندواب
تولد: 1338
محل شهادت: توسط ضد انقلاب
تاریخ شهادت: 1362/4/13
شهيد باباعلي
خدائي در سال 1338 در يك خانواده متدين و مذهبي از روستاي وكيل كندي از توابع شهر مياندوآب
چشم به جهان گشود و در دامان پدر و مادري پاك و مؤمن، دوران كودكي خويش را پشت سر گذاشت
و در سال 1362 به شهادت رسيد.
بخاطر
ايمان تعهد و اخلاص، شجاعت و دليري به سمت فرماندهي گردان شهيد رجائي سپاه پاسداران
انقلاب اسلامي منصوب شد. ايشان در مقام خدمات بسيار ارزشمندي را به اسلام و انقلاب
انجام داد و در پاكسازي منطقه مياندوآب و مهاباد از لوث وجود ضدانقلاب نقش عمده اي
را ايفاء كرد. ولي همه اين شجاعت ها و خدمات روح متواضع او را تغيير نداد و مثل برادري
دلسوز و مهربان با رزمندگان تحت امر خويش رفتار مي كرد.
شهيد خدائي
چنان عاشق اسلام و امام خميني (ره) و تشنه، شهادت بود كه هيچ وقت به راحتي و آرامش
خويش فكر نكرد و شبانه روز در كوهها و دشتها به نبرد با دشمنان داخلي و خارجي انقلاب
پرداخت و عاقبت روح تشنه، شهادت اين سردار مجاهد اسلام و انقلاب با نوشيدن شربت گواراي
شهادت در ستيز با ضدانقلاب داخلي در كردستان آرامش يافت و در تاريخ 13/4/1362به درجه
رفيع شهادت نائل آمد و در گلزار شهداي مياندوآب به خاك سپرده شد.
.
خاطرات
خانم عزيز صالحي مادر شهيد
چه خاطرات
خاصي از دوره پيش از تولد شهيد داريد؟
با توجه
به اينكه شهيد اولين فرزند خانواده ما بود ما انتظار زيادي مي كشيديم و تولد او را
ماية آرامش و خوشبختي خويش مي دانستيم.
وضعيت
اقتصادي خانواده شما در آن زمان چگونه بود؟
وضعيت
ما در حدّ خوبي نبود، ولي با وجود كمي درآمد مالي زندگي خوب و شيريني داشتيم.
چه خاطره
اي در مورد تولد شهيد داريد؟
خوشحال
بوديم و پدرش مي گفت اولين فرزندم پسر است و می تواند عصاي دستم باشد و در كارها به
من كمك كند و از اين مشكلات اقتصادي و فقر مالي ما را نجات دهد.
آيا او
را به مهد كودك يا مكتبخانه فرستاديد؟ اگر بله، چه خاطرات خاصي از آن دوره داريد؟ معلمانش
درباره او چه مي گفتند؟
به جايي
نفرستاديم، ولي خودش بچة فعالي بود و به كتاب هاي مختلف علاقه نشان مي داد. حتي خودش
در اتاق كوچكي مي نشست و كتاب ها را ورق مي زد و تماشا مي كرد.
معمولاً
اوقات فراغت خود را چگونه مي گذراند؟
بيشتر
مطالعه مي كرد و انواع كتاب ها را مي خواند. بيشتر كتاب هاي كتابخانة روستا مال اوست
و بيشتر كتاب هاي مذهبي و اسلامي و قرآن و رساله مي خواند.
بقیه وقت
خود را پيش پدر خود به سر مي برد و در كار و كارگري به پدرش كمك مي كرد و علاقة زيادي
به بازي فوتبال داشت و جزو فعال ترين بچه هاي روستاي شلوند در بازي فوتبال بود و به
همين خاطر ورزشگاه را به نام او نامگذاري كردند.
به چه
نوع بازي هايي بيشتر علاقه داشت؟
به بازي
فوتبال علاقة بيشتري داشت و جزو فعالترين بازيكنان فوتبال روستا از بدو كودكي بود.
در مقايسه
با ديگر كودكان شما، كودك آرام و ساكتي بود يا پرجنب و جوش و فعال؟
كودك هم
ساكت بود و هم فعال. در برخورد با كودكان و همبازيهايش فرد آرامي بود. ديگران را اذيت
نمي كرد ولي هنگام كار و بازي كودك فعال و پر جنب و جوشي بود. از اينكه در بازي و دعوا
به بچه ها آسيب مي رسيد بسيار غمگين و ناراحت مي شد.
مختصري
درباره نحوه ورودش به مدرسه ابتدايي توضيح دهيد. (علاقه به مدرسه، امتناع از رفتن به
مدرسه و ...)؟
با علاقة
زيادي به مدرسه رفت و هميشه در درس خود موفق بود و علاوه بر درس خواندن در همان زمان
به مطالعه در كتابخانه و ورزش هم علاقة زيادي نشان مي داد و هرگز بي علاقگي به درس
نشان نمي داد.
به درس
علاقة زيادي داشت. تكاليفش را به نحو احسن انجام مي داد. علي رغم اينكه ما هم بيسواد
بوديم به او كمك نمي كرديم. همة نمراتش در حد بالا بود. گاهاً ساعتها غذايش جلويش مي
ماند و او همچنان مشغول انجام تكاليف مي شد.
در آن
زمان هم در خانه و در زمين زراعتي حياط كار مي كرد. در تابستان هم هميشه كار مي كرد.
به كورة آجرپزي مي رفت و همراه پدرش كار مي كرد و به درآمد خانواده كمك زيادي مي كرد.
.
آيا رفتارش
با رفتار ديگر كودكان شما تفاوتي داشت؟
تفاوت
زيادي داشت. تا هنگام شهادتش يك حرف ناروا از او نشنيديم. هميشه با احترام و ادب با
ما برخورد مي كرد. حتي در به كار بردن كلمات بهترين كلمات را به كار مي برد. در اخلاق
يكتا بود و مي آمد سر روي زانوي مادر يا پدرش مي گذاشت و مي خوابيد و مي گفت به شما
خيلي علاقه دارم كه در كنار شما بيشتر آرامش دارم.
چه خاطرات
ديگري دربارهآن دوران داريد؟
در كلاس
پنجم بود و او بچه بود. عده اي از اهل روستا جهت آب تني به درياچه اروميه مي رفتند
و او گفت مادر همه مي روند. چرا شما نمي روي؟ گفتم ما پول نداريم. گفت اگر پول بدهم
شما هم مي روي. گفتم بلي. رفت از بين درختان مقداري پول آورد و به من داد و گفت مدت
زيادي است كه اين را جمع كرده ام و بعد ما هم به همراه همه به دريا رفتيم.
وضع درسي
او چگونه بود؟
وضعيت
درسي او در سطح عالي بود. معمولاً نمراتش بالاي 16 و 17 بود و هيچ نمرة پايين در كارنامه
هاي دورة راهنمايي و دبيرستان او مشاهده نمي شود.
از چه
زماني احساس كرديد كه رفتار و شخصيت او در حال تغيير و تحول است؟ چه رفتارهايي موجب
ايجاد چنين نگرشي در شما گرديد؟
شهيد همين
كه به سن نوجواني رسيد احساس مسؤوليت بيشتري در قبال خانواده مي نمود. طوري كه اصرار
داشت در كارها به پدر و مادرش كمك كند و در غم و شادي آنها بيشتر احساس اشتراك و همكاري
مي نمود.
اگر مطالعه
مي كرد بيشتر چه نوع كتابهايي را مطالعه مي كرد؟ مذهبي، علمي، هنري و ...؟
بيشتر
مطالعات مذهبي داشت. كتاب هاي شهيد مطهري را بيشتر مطالعه مي كرد. بيشتر كتاب هاي كتابخانة
شلوند كتاب هاي اوست كه به كتابخانه اهدا نموده و كتاب هاي شهيد دستغيب را بيشتر مطالعه
مي كرد.
روابطش
با شما (والدين) و خواهر و برادرانش چگونه بود؟ آنها نظرشان نسبت به شهيد چگونه بود؟
رابطة
بسيار صميمي داشت. حتي يك مورد رفتار نادرست و يا برخورد خشن با خانواده اش چه پدر
و مادر و چه با برادران و خواهرانش. خواهرش در تهران بود و او حداقل هر ماه يك بار
به ملاقاتش مي رفت و براي برادرات و خواهرانش لباس مي خريد و تشويق به درس خواندن مي
كرد.
نوجوان
آرامي بود. با اين همه در فعاليت هاي اجتماعي شركت مي كرد. در مساجد و حسينيه ها حضور
داشت و نوحه سرائي مي كرد. ولي در عين حال آن قدر متواضع بود كه بسياري در مسجد و در
دستجات حسيني ابتدا او را نمي شناختند و بعد از پرس و جو متوجه مي شدند كه از اهالي
همان منطقه است.
در چه
مواردي حساس بود و عصباني مي شد؟ وقتي عصباني مي شد چكار مي كرد؟
خيلي كمتر
اتفاق مي افتاد كه او عصباني بشود. وقتي هم كه عصباني مي شد حرف ناشايستي نمي زد و
در خانه هم هيچوقت عصباني نمي شد.
** - در اين
دوره شهيد به چه كاري مشغول بود؟ چه شغلي داشت؟ چه فعاليت هاي اجتماعي مي كرد؟
بعد از
اتمام درس به خدمت سربازي رفت. خدمت سربازي او در اوج انقلاب بود كه به خاطر تصرف پادگان
خوي توسط انقلابيون مدت چهل روز به خانه برگشت. بعد از چهل روز به پادگان برگشت و به
خاطر دفاع از ارزش هاي انقلاب اختلافش با افسران پادگان در همين مورد بازداشت شد و
حتي برگ پايان خدمت هم به او ندادند و از جملة آنها سرهنگ ابوطالب بود كه بعد از انقلاب
هم به اعدام محكوم شد.
خدمت سربازي
خود را چگونه گذراند؟
بيشتر
خدمت سربازي در اوج انقلاب به فعاليت هاي سياسي و اجتماعي و پيروي از فرامين رهبر كبير
انقلاب اسلامي گذراند و در اثر اختلاف فكر با افسران پادگان و فرماندهان طاغوتي عاقبت
هم برگ پايان خدمت صادر نكردند.
در چه
دانشكده يا دانشگاهي تحصيل مي كرد؟
در سال
60 در كنكور سراسري در رشته مهندسي الكترونيك دانشگاه تبريز پذيرفته شد، ولي به خاطر
علاقة زيادي كه براي خدمت به اسلام وانقلاب داشت و همين طور علاقه زياد كه به خانواده
و سرنوشت برادران و خواهران داشت و خودش را در خوشبختي آنها مسؤول مي دانست به همين
جهت پس از قبولي به دانشگاه مراجعه نكرد.
در
واقع پس از قبولي در دانشگاه در جهت خدمت به جبهه و مناطق عملياتي، نبرد با دشمنان
اسلام و انقلاب و همين طور رسيدگي بيشتر به خانواده به دانشگاه مراجعه نكرد.
چه آرزوها
و خواسته هايي داشت؟ بزرگترين آرزويش چه بود؟
تنها آرزويش
اين بود كه شهيد شود و بارها ما برايش پيشنهاد كرديم كه بيا و ازدواج كن. هميشه جواب
مي داد من ازدواج نمي كنم. من تنها آرزويم اين است كه به فيض شهادت نائل آيم. و تا
زماني كه انقلاب اسلامي به پيروزي نهائي نرسد ازدواج نمي كنم و غير از آن هيچ آرزوئي
نمي كرد و اصلاً از مسائل دنيوي هيچ وقت صحبت نمي كرد. هميشه صحبت از اعتقاد و ايمان
و شهادت مي كرد.
نظر شهيد
درباره جنگ چه بود؟
فقط به
خاطر خدا و به خاطر پيروزي انقلاب و اطاعت از فرامين امام (ره) به جبهه اعزام شد. او
بيشتر
و همه وقتش بعد از انقلاب در جنگ و جبهه سپري شد و بيشتر عمل مي كرد و كمتر حرف مي
زد حتي در مورد جبهه و فعاليتهايش در جبهه چيزي به ما نمي گفت.
چه صحبت
ها و توصيه هايي به شما و ديگران مي كرد؟
مي گفت
نماز بخوانيد و حجاب اسلامي را رعايت نمائيد. به برادرانش توصيه مي كرد كه با دوستان
ناباب هيچ وقت رفيق نشويد و خواهرانش را به رعايت حجاب و فرائض ديني در برخورد با نامحرم
توصيه مي كرد و به پدر و مادرش توصيه مي كرد بيشتر مراقب اعمال و رفتار برادران و خواهرانش
باشند.
نحوه شهادت
شهيد چگونه بود؟ پيش از شهادت چه گفت و چه كار كرد؟
دو روز
قبل از شهادتش به خانه آمد و برادر كوچكش را سوار موتور كرد و پس از كمي گشت در شهر
به خانه برگشت و من اصرار كردم كه به منزل بيايد، ولي ايشان گفتند كه من بايد بروم.
چون برادر كوچكش گريه مي كرد چندين بار او را به گردش برد و بعد رفت به درگيري با ضدانقلاب.
صبح برادرش اروج خدايي كه آن هم بسيجي بود آمد و گفت از برادران (شهيد) خبري ندارم.
در سپاه هم نبود. روز بيست و دوم رمضان بود كه خبر شهادتش به ما رسيد.
شهادتش
چه اثري بر شما گذاشت؟
ما از
اول روحيه قوي داشتيم و معتقد به اسلام و انقلاب و اهل عبادت بوديم و شهادت پدرش و
پس از 9 ماه شهادت باباعلي خدائي هيچ وقت باعث سستي ايمان و اعتقاد ما به انقلاب نشد،
بلكه بهتر هم شديم چون خداوند براي خودش خلق كرده بود و خودش هم براي خودش انتخاب كرد.
خاطرات
ای از مادر شهید:
پسر كوچكم
مريض بود كه شهيد از جبهه آمده بود و او را در آغوش گرفته بود و وقتي وضع ناخوش او
را ديده بود كه يك بار هم غش كرده آن قدر گريه كرده بود كه بالش از آب چشم شهيد خيس
شده بود. من او را بيدار كردم و به او گفتن چرا اين قدر گريه كردي. شهيد جواب داد وقتي
ديدم زنبور بچه را نيش زد و او گريه و زاري و غش كرد دلم برايش خيلي سوخت واو را به
بيمارستان تبريز برد و نوار مغزي برداشت و شب هم در تبريز ماندند و شب هنگام در پيش
شهيد خلوتي ماندند و شب به خاطر برادر كوچكش نمي خوابيد و بيداري مي كشيد. خيلي مهربان
و دلسوز بود و خداوند براي خودش خلق كرده بود و خاطراتي از اين قبيل فراوان است.